جدول جو
جدول جو

معنی امساله - جستجوی لغت در جدول جو

امساله
مربوط به امسال
تصویری از امساله
تصویر امساله
فرهنگ فارسی عمید
امساله(اِ لَ / لِ)
منسوب به امسال. (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
امساله
منسوب به امسال، همین سال امسال
تصویری از امساله
تصویر امساله
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افسانه
تصویر افسانه
(دخترانه)
داستان، سرگذشت، حکایت گذشتگان، زیبا، داستانی که بر اساس تخیل ساخته شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از امسالی
تصویر امسالی
مربوط به امسال، در سال جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
همین ساعت، همین دم، وقت حاضر، فوراً، بدون تاخیر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
داستان ساختگی دربارۀ قهرمانان و موجودات تخیلی، کنایه از هر چیز بی پایه و اساس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امسال
تصویر امسال
سالی که در آن هستیم، سال جاری، در سالی که در آن هستیم، در سال جاری
فرهنگ فارسی عمید
در اصطلاح میل دادن فتحه به کسره به طوری که «الف» صورت «ی» پیدا کند، مثل کتیب (امالۀ کتاب)، رکیب (امالۀ رکاب) و سلیح (امالۀ سلاح)، در پزشکی داخل کردن داروی مایع به وسیلۀ آلت مخصوص در رودۀ بزرگ از راه مقعد، میل دادن، برگردانیدن، مایل گردانیدن، خم دادن
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ)
نام آبی است در بادیه. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
این سال یعنی سالی که در آن هستیم. (ناظم الاطباء). سال حاضر. هذه السنه. سنۀ جاری. سال جاری. العام:
تا پدیدآمدت امسال خط غالیه بوی
غالیه تیره شد و زاهری و عنبر خوار.
عماره.
تقویم بفرتان (شاید بفرغانه) چنان خوار شد امسال
چون جخج به خمنادز و چون فنج به خالنگ.
(قریع الدهر).
هرآن کامسال آمد پیش من گفت
نه آنی خود که من دیدم ترا یار.
فرخی.
فراوان خوشترم امروز از دی
فراوان بهترم امسال از پار.
فرخی.
این قصر خجسته که بنا کرده ای امسال
با غرفۀ فردوس بفردوس قرین است.
منوچهری.
ایزد کرده است وعده با ملک ما
کش برساند بهر مراددل امسال.
منوچهری.
اگر با تو نمیدانی چه خواهم کرد نندیشی
که امسال آن کنم با تو که کردم پار با آنها.
ناصرخسرو.
ز بسدین لب لعل شکر سرشتۀ او
خطی چو برگ نی سبز نودمید امسال.
سوزنی.
ور تو خواهی در اجری امسال
آوری خط محو کردۀ پار.
خاقانی.
مرا چون بد نباشدحال بی تو
که بودم با تو پار امسال بی تو.
نظامی.
- امثال:
امسال برای یکیمان زن بگیر سال دیگر برای داداشم. (از امثال و حکم مؤلف). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(مَ لَ)
درازی روی که خوش نماید. (منتهی الارب). درازی صورت همراه با زیبائی و حسن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
کشیده رخسار شدن. اسیل الخدّ گشتن. کشیده روئی. کشیده روی شدن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی)
راندن آب و اشک. روان کردن آب و آنچه بدان ماند. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی).
لغت نامه دهخدا
برگردانیدن. خم دادن. (منتهی الارب). میل دادن و برگردانیدن. (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به امالهشود.
مال دادن. (از اقرب الموارد). به این معنی واوی است و از ’مول’ می آید.
لغت نامه دهخدا
(اَ سِ لَ)
جمع واژۀ مسل. (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به مسل شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از برساله
تصویر برساله
معجون با گردو آمیخته
فرهنگ لغت هوشیار
ماندهای او (مونث)، مانندهای آنها: ... . هرساله از بافت اوقاف و زکوات و اخماس و سهم امام و مظالم وامثالها قرب دویست هزار تومان به محضر اطهر و ایصال می داشتند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
الان، اکنون، همین حالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتسال
تصویر امتسال
شمشیر از نیام برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسالین
تصویر امسالین
منسوب به امسال امساله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساکیه
تصویر امساکیه
روزه نامک برگه زمان بندی روزه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بنساله
تصویر بنساله
کهن سالخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساله
تصویر مساله
حاجت، نیاز، خواهش، درخواست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسال
تصویر امسال
سال حاضر، سال جاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماله
تصویر اماله
میل دادن، مایل گردانیدن
فرهنگ لغت هوشیار
نرمی و همواری، کشیدگی گونه روان شدن تندابه (تندابه سیل) روان شدن گدازه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسال
تصویر امسال
((اِ))
سالی که در آن هستیم، همین سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اماله
تصویر اماله
((اِ لِ))
مایل کردن، خم دادن، تنقیه کردن، تبدیل حرف «آ» (الف) به «ی». مانند، رکاب، رکیب
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امثاله
تصویر امثاله
((اَ لَ هُ))
مانندهای او (مذکر)، همانندهای آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
((اَ نِ))
قصه، داستان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
((اَ سّ عِ))
در ساعت، این ساعت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افسانه
تصویر افسانه
اسطوره
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الساعه
تصویر الساعه
هم اکنون، بی درنگ
فرهنگ واژه فارسی سره
تزریق، تنقیه، حقنه، روبش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امسال
فرهنگ گویش مازندرانی