جدول جو
جدول جو

معنی امساس - جستجوی لغت در جدول جو

امساس
(اِ)
بسایانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدست سودن چیزی را و بسایانیدن. (آنندراج). بربسودن داشتن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). به بسودن شروع کردن. (از اقرب الموارد) (از المنجد). بسودن گرفتن، شب آینده. (غیاث اللغات) (آنندراج). شب امروز. (یادداشت مؤلف). شبی که بعد از گذشتن روز حاضر می آید:
ورا گفت بهرام کای خوبزن
بیا امشبی تابه ایوان من.
فردوسی.
به گردان چنین گفت پس پهلوان
هم امشب شوم من سوی سیستان.
فردوسی.
باید که مرا امروز و امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی).
خبرم شده ست امشب بر یار خواهی آمد
سر من فدای راهی که سوار خواهی آمد.
امیرخسرو (از آنندراج).
، شب گذشته. (غیاث اللغات) (آنندراج). چنانکه صبح میگوییم: امشب نخوابیدم و منظورمان شب گذشته است
لغت نامه دهخدا
امساس
پرواسیدن: به دست چیزی راسودن بسودن
تصویری از امساس
تصویر امساس
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از احساس
تصویر احساس
دریافت، درک، در علم روانشناسی حس کردن چیزی به وسیلۀ یکی از حواس پنج گانه، عاطفه، ذوق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امسال
تصویر امسال
سالی که در آن هستیم، سال جاری، در سالی که در آن هستیم، در سال جاری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امساک
تصویر امساک
خودداری از غذا خوردن، بخل، خست، زفتی، بازایستادن، چنگ درزدن
فرهنگ فارسی عمید
(مِ)
به معنی نه ببسودن. اقتباس از نود و هفتمین آیۀ کریمه از سورۀ طه: قال فاذهب فان لک فی الحیوه ان تقول لامساس. (قرآن 97/20) ، گفت پس برو پس بتحقیق مر تراست در زندگانی که بگوئی مس ّ کردنی نیست مرا. (تفسیر ابوالفتوح رازی). صاحب غیاث آرد: یعنی گفت موسی (ع) سامری گوساله ساز را که پس برو از میان ما بدرستی که هست ترا از عقوبت در زندگی که گوئی هر کرا که نزد تو آید سودن مکن مرا یعنی دور شو از من چرا که هر که نزدیک شدی به او او را و آن کس را تب گرفتی از این بیم مردمان ازو و او از مردمان گریزان میبود. (غیاث، از تفسیر حسینی) :
اینکه من خادم همی پردازم اکنون ساحریست
سامری کو تا بیابد گوشمال لامساس.
انوری
لغت نامه دهخدا
برماسیدنی نیست بپسودنی نیست مس کردنی نیست. اقتباس از آیه 97 سوره 20 (طه) : قال ذهب فان لک فی الحیاه ان تقول لامساس. (گفت پس برو پس بتحقیق مرتر است در زندگانی که بگویی روا نیست من خادم همی پردازم اکنون ساحریست سامری کو تا بیاید گوشمال لامساس. (انوری) لا مشاحه فی الاصطلاح. نزاعی در اصطلاح نیست
فرهنگ لغت هوشیار
مارش شناسک سهش در یافتن درک کردن دانستن آگاه شدن دیدن، درک چیزی با یکی از حواس، انعکاس ذهنی تاء ثر بدنی و آن پایه و مایه همه ادراکات است و آن ابتدائی و اصیل است باین معنی که مسبوق بهیچ امر نفسانی دیگر نیست و قدم اولی است که پس از بیرون شدن از قلمرو بدن و ماده در عالم مجرد نفسانی برداشته میشود و دیگر نفسانیات از تغییر و ترکیب آن صورت میپذیرند. احساس همواره بامور مادی و بدنی که مقدمات آن هستند مقارن و همراه است. توضیح آنکه عوامل خارجی روی بدن تاثیراتی کرده بان تغییراتی میدهند و این تغییرات بدنی در نفس انعکاس که احساس نام دارد. بنابراین هر احساسی دو تحریک خارجی. ب - تاء ثر عضوی. یا احساس المی. حس درد جسمانی. یا احساس بصری. حس بینایی. یا احساس تعادلی. حس تعادل و جهت یابی. یا احساس ذوقی. حس چشایی. یا احساس داخلی. حس درونی. یا احساس سردی و گرمی. حس گرما و سرما. یا احساس سمعی. حس شنوایی. یا احساس شمی. حس بویایی. یا احساس لمسی. حس بساوایی. یا احساس وضعی و عضنی. حس حرکت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجساس
تصویر اجساس
آگاهی جویی سر در آوردن پی بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخساس
تصویر اخساس
زبون کردن، زفت یافتن، بهره را کم کردن، فرودکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسال
تصویر امسال
سال حاضر، سال جاری
فرهنگ لغت هوشیار
چنگ در زدن، باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا بازایست خود داشت وایستادن، زفتی، خشکی (یبوست) باز ایستادن، خودداری کردن از خوردن غذا، چنگ در زدن تشبث کردن، خاموش شدن، باز داشتن، نگاهداشتن، خودداری، کم خواری، بخل خست زفتی. یا امزجه در غذا. کم خوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساخ
تصویر امساخ
فرونشستن چون فرونشستن آماس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساح
تصویر امساح
پلاسها، جاده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراس
تصویر امراس
جمع مرسه، ریسمان ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امساء
تصویر امساء
((اِ))
شبانگاه کردن، در شبانگاه شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امساک
تصویر امساک
((اِ))
نگاه داشتن، نخوردن غذا، خودداری، بخل، خست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امسال
تصویر امسال
((اِ))
سالی که در آن هستیم، همین سال
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احساس
تصویر احساس
((اِ))
دریافتن، درک کردن، درک چیزی با یکی از حواس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احساس
تصویر احساس
سهش، شور، دریافت، برداشت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از احساس
تصویر احساس
Feeling, Sensation, Sentiment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از احساس
تصویر احساس
sensation, sentiment
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از احساس
تصویر احساس
sensación, sentimiento
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از احساس
تصویر احساس
भावना , अनुभूति
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از احساس
تصویر احساس
perasaan, sensasi
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از احساس
تصویر احساس
ความรู้สึก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از احساس
تصویر احساس
gevoel, sensatie
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از احساس
تصویر احساس
sensação, sentimento
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از احساس
تصویر احساس
sensazione, sentimento
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از احساس
تصویر احساس
感觉的 , 感觉 , 情感
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از احساس
تصویر احساس
uczucie, doznanie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از احساس
تصویر احساس
відчуття , почуття
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از احساس
تصویر احساس
Gefühl, Empfindung
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از احساس
تصویر احساس
ощущение , чувство
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از احساس
تصویر احساس
רגש , תְּחוּשָׁה
دیکشنری فارسی به عبری