جدول جو
جدول جو

معنی امریک - جستجوی لغت در جدول جو

امریک(اِ مِ)
پادشاه هنگری از سال 1196 تا 1204 میلادی و رجوع به لاروس شود، در اصطلاح عامیانه همین سال. امسال. (فرهنگ فارسی معین).
امسالی. (ا)
{{صفت نسبی}} منسوب به امسال. از مصطلحات عوام است. هر چیزی که مربوط به سال جاری باشد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اُ دُ)
از مردم شهر پردنن یکی از روحانیین. وی بعهد سلطان ابوسعیدخان از سلاطین ایلخانی بعنوان تفتیش کلیساهای عیسوی بین سنوات 716 و 718 هجری قمری به ایران آمد واز راه ایران بهند و چین رفت و از او سفرنامه ای باقیست که برای فهم اوضاع آن زمان و ولایات ایران از منابع مهمه است. رجوع به تاریخ مغول ص 348 و 494 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
تلفظ عامیانۀ آمریکا و این نوع تلفظ اخیراً بیشتر معمول شده است چنانکه گویندگان رادیو ایران نیز گاهی این تلفظرا بکار می برند. در نوشته های نویسندگان معاصر نیز اغلب این شکل بکار رفته است. و رجوع به آمریکا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
صورتی از ادرک. آلوزرد. و اریک لهجۀ آذری بمعنی زردآلو از همین کلمه آمده است
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
دهی است از بخش صیدآباد شهرستان دامغان. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3) ، در زمان حاضر. عصر کنونی:
دولت تازه ملک دارد امروزین روز
دولتی کز عقب آدم و حوا نشود.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(اَ)
چوب سیگار. (یادداشت مؤلف). آلتی از چوب یا سفال که سیگار در سر آن کنند و بکشند. مشتوک. سر سیگار. کلمه امزیک در بعضی از نقاط آذربایجان متداول است، گسترده شدن. (ناظم الاطباء). گسترده شدن در دویدن. (منتهی الارب). انبساط در دو و تک. (از اقرب الموارد) ، برآماسیدن، گیاه رویانیدن زمین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
از فرقه های غلات شیعه که می گفتند علی (ع) در امر رسالت با حضرت رسول شریک است. (از کتاب خاندان نوبختی ص 250)
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
مأخوذاز تازی، دستور کتبی، گویند: امریه ای صادر کردند
لغت نامه دهخدا
(اَ مَرْ رَ / اَ مَرْ ری)
لقیت منه الامرین بصیغۀ تثنیه و یا لقیت منه الامرین بصیغۀ جمع، یعنی دیدم از وی سختیها و تلخیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به امرّ و امرّان شود، کسی که پای او برابر و هموار باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه پایش هموار بر زمین نشیند. (مهذب الاسماء). کسی که اخمص (باریکی کف پای که بزمین نرسد) نداشته باشد. (از اقرب الموارد). ج، مسح. (اقرب الموارد) ، مکان امسح، جای سنگریزه ناک برابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین هموار. (از اقرب الموارد). ج، اماسح. (اقرب الموارد) ، زمین بی نبات. (مهذب الاسماء) ، گرگ لاغر. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، کسی که مردمک یک چشم او روشنایی نداشته باشد. (از اقرب الموارد). اعور. ابخق. (المنجد) ، بسیار گردش کننده. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دروغزن. (مهذب الاسماء). کذاب. (اقرب الموارد) (المنجد). دروغگو بطریق مجاز مرسل. کذوب بملاحظۀ آنکه سیاح از غرایبی سخن می گوید که مردم باور نمی کنند. (المرجع) ، مداهن. (از المنجد) (المرجع)
لغت نامه دهخدا
(اِ مِ)
داروی قی آور که از ترترات دو پتاس و انتیمون ترکیب شده. (فرهنگ فارسی معین) (از ناظم الاطباء) ، گویند: هذه سنه قد امحشت کل شی ٔ، هنگامی که خشک سالی و قحطی باشد. (از اقرب الموارد) (از معجم متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
برۀ فربه. بره ای که شیر مادر او بسیار باشد
لغت نامه دهخدا
(مِ)
آمریکا. امریکا. نام یکی از پنج قاره یا قطعات زمین، میان اقیانوس اطلس و اقیانوس ساکن (آرام). این قطعه را در سال 897 ه. ق. / 1492 میلادی یکی از اهالی ژن موسوم به کریستف کلمب کشف کرد. از مائۀ دویم و سیّم هجری اهالی نروژ تا گروآنلند رسیده و شاید سواحل شرقی آمریکای شمالی را نوردیده بودند لیکن این امر عقیم ماند تا اینکه کریستف کلمب و پس از او کاشفین دیگر مانند آمریک وسپوس وکارتیه و کابو و ماژلان و شامپلن و عده ای دیگر با رنج و تعب بسیار بکشف تمام این قاره نائل شدند. امریکارا از لحاظ جغرافیائی بشمالی و مرکزی و جنوبی تقسیم کنند. وسعت آن چهار برابر اروپاست. معادن طلا و نقره و الماس و مس و زغال سنگ و قلعی و نفت و آهن بسیار دارد. محصولات زراعتی آن گندم و ذرت و دوسر و قند و قهوه و گیاههای صنعتی و توتون، پنبه، کائوچوک، گنه گنه، نیل و خشخاش است. و اغنام و احشام آن فراوان است.
علاوه بر بومیان یعنی سکنۀ اصلی که از نژاد سرخ پوست و غیره می باشند از نژاد سفید مهاجرین بسیار فرانسوی، اسپانیایی، پرتغالی و انگلیسی در نواحی مختلف آن ساکن شده و دولتها تشکیل داده اند. ممالک و قسمتهای جزء عمده آن در شمال آلاسکا و کانادا و دول متحدۀ اتازونی و مکزیک و در مرکز گواتمالا، سالوادور، نیکاراگوآ، هندوراس، کوستاریکا و پاناما، و در جنوب، کلمبیا، اکواتر، بولیوی، پرو، شیلی، ونزوئلا، گویان، برزیل، پاراگوآ، اوروگوآ و آرژانتین است. و رود عظیم آمازن در امریکای جنوبی است. و این قاره را در تداول فارسی ینگی دنیا نیز گویند
لغت نامه دهخدا
منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امریه
تصویر امریه
دستور کتبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امریه
تصویر امریه
فرمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
توقیع، دستخط، فرمان، منشور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از امری
تصویر امری
Imperative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از امری
تصویر امری
impératif
دیکشنری فارسی به فرانسوی
گیاهی خودرو و خوراکی
فرهنگ گویش مازندرانی
اسب چموش و رم کننده
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از امری
تصویر امری
命令形
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از امری
تصویر امری
מִצְווֹת
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از امری
تصویر امری
अनिवार्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از امری
تصویر امری
wajib
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از امری
تصویر امری
จำเป็น
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از امری
تصویر امری
imperatief
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از امری
تصویر امری
imperativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از امری
تصویر امری
imperativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از امری
تصویر امری
imperativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از امری
تصویر امری
必须的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از امری
تصویر امری
obowiązkowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از امری
تصویر امری
обов'язковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از امری
تصویر امری
imperativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از امری
تصویر امری
обязательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از امری
تصویر امری
명령적인
دیکشنری فارسی به کره ای