جدول جو
جدول جو

معنی امری - جستجوی لغت در جدول جو

امری(اِ مِ)
میشل پارتیچلی از مردم ایتالیا در سال 1596 میلادی در لیون متولد شد و در سال 1650 میلادی درگذشت. مازارن وی را بسمت نظارت و پیشکاری مالی برگزیده بود. وی با وضع بعضی از قوانین مالیاتی طرف بغض عامه قرار گرفت و باعث شورشی شد. رجوع به لاروس شود
ژاک آندره فیلسوف الهی فرانسوی. وی در سال 1723 میلادی در ژکس متولد شد و در سال 1811 میلادی درگذشت. وی سرپرست انجمن مذهبی سن سولپیس بود. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
امری(اَ)
امرالله، از شاعران قرن دهم عثمانی واز مردم ادرنه بود و مناصب قضایی داشت. (از یادداشت مؤلف) و رجوع به قاموس الاعلام ترکی ج 2 ص 1036 شود
لغت نامه دهخدا
امری(اَ مِ)
این لفظ شبیه به نسبت است و نام امری بن مهره بن حدادبن عمرو بود. (از انساب سمعانی ص 15)
لغت نامه دهخدا
امری
منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید
فرهنگ لغت هوشیار
امری
شيءٌ ما
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به عربی
امری
Imperative
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به انگلیسی
امری
impératif
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به فرانسوی
امری
обязательный
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به روسی
امری
imperativ
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به آلمانی
امری
обов'язковий
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به اوکراینی
امری
obowiązkowy
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به لهستانی
امری
必须的
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به چینی
امری
imperativo
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به پرتغالی
امری
imperativo
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
امری
imperativo
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
امری
imperatief
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به هلندی
امری
จำเป็น
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به تایلندی
امری
امری
دیکشنری اردو به فارسی
امری
امری
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به اردو
امری
আবশ্যক
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به بنگالی
امری
lazima
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به سواحیلی
امری
zorunlu
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
امری
命令形
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به ژاپنی
امری
מִצְווֹת
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به عبری
امری
अनिवार्य
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به هندی
امری
wajib
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
امری
명령적인
تصویری از امری
تصویر امری
دیکشنری فارسی به کره ای

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ مِ)
پادشاه هنگری از سال 1196 تا 1204 میلادی و رجوع به لاروس شود، در اصطلاح عامیانه همین سال. امسال. (فرهنگ فارسی معین).
امسالی. (ا)
{{صفت نسبی}} منسوب به امسال. از مصطلحات عوام است. هر چیزی که مربوط به سال جاری باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ مَرْ رَ / اَ مَرْ ری)
لقیت منه الامرین بصیغۀ تثنیه و یا لقیت منه الامرین بصیغۀ جمع، یعنی دیدم از وی سختیها و تلخیها. (ناظم الاطباء). و رجوع به امرّ و امرّان شود، کسی که پای او برابر و هموار باشد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). آنکه پایش هموار بر زمین نشیند. (مهذب الاسماء). کسی که اخمص (باریکی کف پای که بزمین نرسد) نداشته باشد. (از اقرب الموارد). ج، مسح. (اقرب الموارد) ، مکان امسح، جای سنگریزه ناک برابر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). زمین هموار. (از اقرب الموارد). ج، اماسح. (اقرب الموارد) ، زمین بی نبات. (مهذب الاسماء) ، گرگ لاغر. (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، کسی که مردمک یک چشم او روشنایی نداشته باشد. (از اقرب الموارد). اعور. ابخق. (المنجد) ، بسیار گردش کننده. (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، دروغزن. (مهذب الاسماء). کذاب. (اقرب الموارد) (المنجد). دروغگو بطریق مجاز مرسل. کذوب بملاحظۀ آنکه سیاح از غرایبی سخن می گوید که مردم باور نمی کنند. (المرجع) ، مداهن. (از المنجد) (المرجع)
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
مأخوذاز تازی، دستور کتبی، گویند: امریه ای صادر کردند
لغت نامه دهخدا
(اَ ری یَ)
از فرقه های غلات شیعه که می گفتند علی (ع) در امر رسالت با حضرت رسول شریک است. (از کتاب خاندان نوبختی ص 250)
لغت نامه دهخدا
تصویری از امریه
تصویر امریه
دستور کتبی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امریه
تصویر امریه
فرمان نامه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امرد
تصویر امرد
خنثی
فرهنگ واژه فارسی سره
توقیع، دستخط، فرمان، منشور
فرهنگ واژه مترادف متضاد