آنکه زردی و صفرابر وی غالب باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه بر او صفرا غلبه کرده باشد. آنکه مرّه (زهره و صفرا) بر وی چیره گردد. (از اقرب الموارد)
آنکه زردی و صفرابر وی غالب باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آنکه بر او صفرا غلبه کرده باشد. آنکه مِرّه (زهره و صفرا) بر وی چیره گردد. (از اقرب الموارد)
دهی از دهستان بدوستان در بخش هریس شهرستان اهر، در 15/500کیلومتری مغرب هریس در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1339 تن سکنه دارد. آبش از دو رشته چشمه، محصولش غلات و میوه های درختی و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
دهی از دهستان بدوستان در بخش هریس شهرستان اهر، در 15/500کیلومتری مغرب هریس در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 1339 تن سکنه دارد. آبش از دو رشته چشمه، محصولش غلات و میوه های درختی و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری و جاجیم بافی و فرش بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
شاگرد شحنه. (مهذب الأسماء). چاکر شحنه. شاگرد سلطان که بی وظیفه همراه باشد، سرهنگ زاده، غلام کوچک. پسر خرد. کودک رسیدۀ ببلوغ، پیادۀ کوتوال، چاووش. و او سیاه نپوشد. رجوع به سیاه پوش شود
شاگرد شحنه. (مهذب الأسماء). چاکر شحنه. شاگرد سلطان که بی وظیفه همراه باشد، سرهنگ زاده، غلام کوچک. پسر خرد. کودک رسیدۀ ببلوغ، پیادۀ کوتوال، چاووش. و او سیاه نپوشد. رجوع به سیاه پوش شود
در پهلوی ارموت و انبروت. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). در آستارا آرموت. در منجیل، هومرو. در شفارود، اومبرو گویند. (ازجنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 238). گلابی. (فرهنگ فارسی معین). قسمی از گلابی. (ناظم الاطباء). کمثری. (منتهی الارب) (دهار). پروند. (برهان قاطع). میوه ای است در ملک خراسان بغایت شیرینی ونازکی و خوشبوی بشکل نبات می شود و آنرا به پستان نوبرآمده تشبیه کنند. (از مؤید الفضلاء) : برفتم به رز تا بیارم کنشتو چه سیب و چه غوره چه امرود و آلو. علی قرط. شاه میوه: آبی و امرود... طبع را خشک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کدو برکشیده طربرودرا گلوگیر گشته به امرود را. نظامی. شکل امرود تو گویی که بشیرینی و لطف کوزه ای چند نباتست معلق بر بار. سعدی. طبق امرودی در دست او بود... خواجه از وجه حل آن امرود پرسیدند. (انیس الطالبین). امرودها را در جایی خالی مساز. (انیس الطالبین). از میان امرودها یکی امرود را به آن یوسف دادند. (انیس الطالبین). چه درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (تاریخ قم). شد نار ترش شحنه و نارنج میرآب تالانه لشکری شد و امرود میر گشت. بسحاق اطعمه. سیب و امرود بهم مشت زده فندق از خرمی انگشت زده. جامی. و رجوع به گلابی شود
در پهلوی ارموت و انبروت. (از حاشیۀ برهان قاطعچ معین). در آستارا آرموت. در منجیل، هومرو. در شفارود، اومبرو گویند. (ازجنگل شناسی کریم ساعی ج 1 ص 238). گلابی. (فرهنگ فارسی معین). قسمی از گلابی. (ناظم الاطباء). کمثری. (منتهی الارب) (دهار). پروند. (برهان قاطع). میوه ای است در ملک خراسان بغایت شیرینی ونازکی و خوشبوی بشکل نبات می شود و آنرا به پستان نوبرآمده تشبیه کنند. (از مؤید الفضلاء) : برفتم به رز تا بیارم کنشتو چه سیب و چه غوره چه امرود و آلو. علی قرط. شاه میوه: آبی و امرود... طبع را خشک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). کدو برکشیده طربرودرا گلوگیر گشته به امرود را. نظامی. شکل امرود تو گویی که بشیرینی و لطف کوزه ای چند نباتست معلق بر بار. سعدی. طبق امرودی در دست او بود... خواجه از وجه حل آن امرود پرسیدند. (انیس الطالبین). امرودها را در جایی خالی مساز. (انیس الطالبین). از میان امرودها یکی امرود را به آن یوسف دادند. (انیس الطالبین). چه درخت مثمره و میوه دار درخت امرود و زردآلوست. (تاریخ قم). شد نار ترش شحنه و نارنج میرآب تالانه لشکری شد و امرود میر گشت. بسحاق اطعمه. سیب و امرود بهم مشت زده فندق از خرمی انگشت زده. جامی. و رجوع به گلابی شود
این روز. روزی که در آن هستیم. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). همین روز. (فرهنگ فارسی معین). روز حاضر. الیوم: ماریفنج اگرت دی بگزید نوبت مار افعی است امروز. شهید. امروز بامداد مرا ترسا بگشود باسلیق نه نشکرده. کسایی. بدل گفت رستم گر امروز جان بماند به من زنده ام جاودان. فردوسی. شما جنگ ترکان مجویید کس که این بد که من کردم امروز بس. فردوسی. صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود وگر امروز شکیبا شد فردا نشود. منوچهری. وگر وی را (مسعود را) امروز بر این نهاد یله کنم آنچه خواسته است...فرستاده آید. (تاریخ بیهقی). لیکن وفا نیاید ازو فردا امروز دید باید فردا را. ناصرخسرو. از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود هرکه در امروز روز اندیشۀ فردا کند. ناصرخسرو. باید که مرا امروزو امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی).
این روز. روزی که در آن هستیم. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء). همین روز. (فرهنگ فارسی معین). روز حاضر. الیوم: ماریفنج اگرت دی بگزید نوبت مار افعی است امروز. شهید. امروز بامداد مرا ترسا بگشود باسلیق نه نشکرده. کسایی. بدل گفت رستم گر امروز جان بماند به من زنده ام جاودان. فردوسی. شما جنگ ترکان مجویید کس که این بد که من کردم امروز بس. فردوسی. صنما بی تو دلم هیچ شکیبا نشود وگر امروز شکیبا شد فردا نشود. منوچهری. وگر وی را (مسعود را) امروز بر این نهاد یله کنم آنچه خواسته است...فرستاده آید. (تاریخ بیهقی). لیکن وفا نیاید ازو فردا امروز دید باید فردا را. ناصرخسرو. از غم فردا هم امروز ای پسر بیغم شود هرکه در امروز روز اندیشۀ فردا کند. ناصرخسرو. باید که مرا امروزو امشب مهلت دهید. (فارسنامۀ ابن بلخی).
خوردن امرود به وقت خود، چون سبز و شیرین بود، دلیل آن که مال حلال یابد. اگر به گونه زرد بود بیماری است. اگر بیند امرود می خورد و زرد بود، دلیل که بیمار شود که نه به هنگام او بود. اگر امرود به گونه سبز باشد، یا سرخ چون به طعم شیرین باشد مال است. اگر ترش و ناخوش بود اندوه است. محمد بن سیرین خوردن امرود در خواب بر پنج وجه است. اول: مال حلال، دوم: توانگری، سوم: زن، چهارم: یافتن مراد، پنجم: منفعت. اگر بیند پادشاه امرود می خورد، دلیل که از مردی بزرگوار، به همانقدر که خورده، نفع یابد. امرود سبز و شیرین به وقت خود دید یافتن مراد است. اگر بیند امرود را همی خورد، دلیل برمنفعت است.
خوردن امرود به وقت خود، چون سبز و شیرین بود، دلیل آن که مال حلال یابد. اگر به گونه زرد بود بیماری است. اگر بیند امرود می خورد و زرد بود، دلیل که بیمار شود که نه به هنگام او بود. اگر امرود به گونه سبز باشد، یا سرخ چون به طعم شیرین باشد مال است. اگر ترش و ناخوش بود اندوه است. محمد بن سیرین خوردن امرود در خواب بر پنج وجه است. اول: مال حلال، دوم: توانگری، سوم: زن، چهارم: یافتن مراد، پنجم: منفعت. اگر بیند پادشاه امرود می خورد، دلیل که از مردی بزرگوار، به همانقدر که خورده، نفع یابد. امرود سبز و شیرین به وقت خود دید یافتن مراد است. اگر بیند امرود را همی خورد، دلیل برمنفعت است.