جدول جو
جدول جو

معنی امرخداد - جستجوی لغت در جدول جو

امرخداد(اِدْ دِ)
نرم و فروهشته شدن چیزی. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). استرخا. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اورداد
تصویر اورداد
(پسرانه)
اهورداد، خداداد، نام یکی از سرداران کوروش پادشاه هخامنشی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
رد کردن حداقل یکی از اصول دین، از دین برگشتن، مرتد شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
از امشاسپندان در آیین زردشتی، مرداد، روز هفتم از هر ماه خورشیدی، ماه پنجم از سال خورشیدی، مرداد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امتداد
تصویر امتداد
دراز شدن، کشیده شدن، طول کشیدن، کشیدگی، کشش، درازی، راستا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اورداد
تصویر اورداد
آخرین روز در سال کبیسه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
ورد گردیدن اسب و گلگون شدن اسب، (از ’ورد’) اصل آن اوریداداست، (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)، گلگون گردیدن اسب یعنی مابین کمیت و اشقر بودن، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دراز و کشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(کارْ، رَ / رِ)
رد شدن. (غیاث اللغات) ، فراخ گردانیدن.
- ارتساغ بعیال، وسعت دادن به نفقۀ عیال: ارتسغ علی عیالک، فراخ گردان نفقه را بر عیال خود. مقابل تقتیر
لغت نامه دهخدا
(قُ)
اربیداد. خاکسترگون و تیره رنگ شدن. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
شتافتن.
لغت نامه دهخدا
(اُمْ مِ خِ)
گربه. (المرصع)
لغت نامه دهخدا
(نُ تَ / تِ)
برپای ایستادن. (منتهی الارب) (آنندراج). برپای بایستادن. (زوزنی). انتصاب. (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
کسی که اجرای اوامر شاه در روز مظالم و یا تصدی امور مظالم بعهدۀ او بود. (فرهنگ فارسی معین). رئیس عدلیه. قاضی القضاه. (یادداشت مؤلف). امیر حقوق. (فرهنگ فارسی معین). میرداد. و رجوع به میرداد و امیر دادی شود
لغت نامه دهخدا
(مَ بَ)
فرمان دادن. دستور دادن. رجوع به امر شود، بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج) (غیاث اللغات). عبور دادن. (فرهنگ فارسی معین) ، برانگیختن کسی را که بر پل رود. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گذرانیدن وقت. روزگذرانی. وقت گذرانی. (فرهنگ فارسی معین).
- امرار معاش، گذرانیدن زندگانی از طریق کسب و کاری. (فرهنگ فارسی معین). گذران.
، شتر را بدنبش گرفتن و گردانیدن چندان که رام گردد. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، تلخ کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (ازاقرب الموارد). تلخ گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). تلخ گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). تلخ شدن. (تاج المصادر بیهقی). به این معنی هم لازم و هم متعدی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب). گویند مایمر و مایحلی، نه از او ضرریست کسی را و نه سودی. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، سخن تلخ گفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، سخت تافتن رسن را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سخت بتافتن. (تاج المصادر بیهقی) ، کاویدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، درپیچیدن بکسی تا درافکنند او را. (ازمنتهی الارب) (ناظم الاطباء). تدبیر کردن برای انداختن کسی. (آنندراج) ، تلخه ناک شدن گندم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد با 120 تن سکنه. آب آن از رود خانه پیر محمدشاه و محصول آن غلات، حبوب و لبنیات است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6) ، شتافتن شتر ماده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). شتافتن و پیش افتادن ناقه. (از اقرب الموارد) ، وقت برکنده شدن موی. (ناظم الاطباء). رسیدن وقت افتادن موی. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(کَ فَ)
آسان و نادشوار بودن، دلیر. شجاع. خصم افکن. (برهان) (سروری). دلیر خصم افکن. (اوبهی) ، حریص. (جهانگیری) (شعوری). خداوند شره. (جهانگیری) ، مستی را گویند که طالب و حریص شراب باشد. (آنندراج). صفت ارغنت در اوستا برای دوزخ آورده شده چنانکه در خردادیشت بند 7 و زامیادیشت بند 44 و جز آن و آنرا میتوان بمعنی زشت و تیره و مکروه دانست و نیز این کلمه در اوستا صفتی است برای مخشی (مگس) که در این مورد هم به معنی خشمگین و غضبناک است. و اینکه در فرهنگهای فارسی به معنی دلیر و شجاع نوشته اند از لحاظ فقه اللغه درست نیست. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 صص 198-199). دهارله درفرهنگ پهلوی خویش ارکند پهلوی را به معنی هول، سهمناک، سهمگین و موحش آورده است. رجوع به ارغنده شود
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
بدرد آمدن چشم. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
در اوستا امرتات است جزء اخیر آن که تات باشد پسوند است که جداگانه مورد استعمال ندارد همین جزء در خرداد نیز دیده می شود. پارۀ دیگر این واژه از دو جزء ساخته شده نخست از ’ا’ که از ادوات نفی است یعنی نه از برای این جزء در فارسی ’نا’ یا ’بی’آورده می شود. جزء دوم، مرت یا مرت است یعنی مردنی و درگذشتنی و نیست شدنی و نابودگردیدنی. بنابراین امرداد یعنی بی مرگ و آسیب ندیدنی یا جاودانی و باید امرداد با ادات نفی ’ا’ باشد نه مرداد که معنی برخلاف آن را می دهد. امرداد در دین زردشتی امشاسپندی است که نمایندۀ بی مرگی و جاودانی یا مظهر ذات زوال ناپذیر اهورا مزداست. در جهان خاکی نگهبانی گیاهها و رستنیها به او سپرده شده است. (از فرهنگ ایران باستان پور داود ص 59). و رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف دکتر معین و امشاسپندان شود.
لغت نامه دهخدا
(کَلْ لَ / لِ فُ)
شتافتن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الأرب)
لغت نامه دهخدا
(نِ پَ رَ)
انتفاخ از خشم. باد کردن از خشم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). برآماسیدن از خشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمداد
تصویر ارمداد
درد چشم، بدرد آمدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتداد
تصویر امتداد
دراز و کشیده شدن، طول مد وکشش، کشیدگی و درازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
مرداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارقداد
تصویر ارقداد
شتافتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
رد شدن، بر گشتن از دین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امر دادن
تصویر امر دادن
فرمان دادن
فرهنگ لغت هوشیار
کسی که اجرای اوامر شاه در روز مظالم و یا تصدی امور مظالم بعهده او بود امیر حقوق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتداد
تصویر ارتداد
((اِ تِ))
از دین برگشتن، کافر شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امتداد
تصویر امتداد
((اِ تِ))
کشیده شدن، کشش، درازی، طول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
((اَ مُ یا مِ))
مرداد، بی مرگی، نام یکی از هفت امشاسپندان، نماد جاویدانی اهورامزدا. نام هفتمین روز از هر ماه شمسی و نیز نام ماه پنجم از هر سال خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امتداد
تصویر امتداد
راستا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از رخداد
تصویر رخداد
عارضه، واقعه
فرهنگ واژه فارسی سره
ادامه، درازی، دنباله، راستا، طول، کشش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
الحاد، بیدینی، رفض، کفر، مرتدشدن
فرهنگ واژه مترادف متضاد