جدول جو
جدول جو

معنی امرج - جستجوی لغت در جدول جو

امرج
از طوائف بومی ساکن در عباس آباد که بن نژادی کلاردشتی دارند
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ایرج
تصویر ایرج
(پسرانه)
یاری دهنده آریائیها، پسرفریدون، پادشاه و پهلوان ایرانی، پهلوی از شخصیتهای شاهنامه، نام کوچکترین پسر فریدون پادشاه پیشدادی ایران
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اترج
تصویر اترج
بالنگ، میوه ای از خانوادۀ مرکبات با طعم شیرین و پوست زبر و ضخیم و زرد رنگ برای تهیه مربا، ترنج، بادرنج، بادرنگ، بادارنگ، واترنگ، وارنگ، باتس، باتو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املج
تصویر املج
آملج، آمله، درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرد
تصویر امرد
جوانی که هنوز صورتش مو درنیاورده باشد، ساده زنخ، بی ریش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اماج
تصویر اماج
آشی که در آن گلوله های کوچک خمیر می ریزند، گلوله های کوچک خمیر که در آشی به همین نام می ریزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اعرج
تصویر اعرج
کسی که پایش لنگ باشد، شکرپا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرا
تصویر امرا
امیرها، فرمانده ها، فرمانرواها، در امور نظامی صاحبان منصب ارتشی دارای درجات بالاتر از سرهنگ، جمع واژۀ امیر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ رِ جَ)
جمع واژۀ مریج. استخوانکهای سپید اندرون سرن. (منتهی الارب). استخوانهای کوچک سفیدوسط شاخ. (از اقرب الموارد). و رجوع به مریج شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از اعرج
تصویر اعرج
لنگ، چلاق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخرج
تصویر اخرج
ابلک (ابلق) خلنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از همرج
تصویر همرج
پوشیدگی، آمیختگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابرج
تصویر ابرج
نیکو چشم، جمع برج برجها
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به امر یا وجه امری. آنست که کار را بطور حکم و فرمان و خواهش بیان کند: برو بروید بگو بگویید. امر منفی را (نهی) گویند و جزو وجه امری بشمار میرود: مرو مروید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترج
تصویر اترج
ترنج بالنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شمرج
تصویر شمرج
ریز بافته جامه ریز بافته پالان ریز بافته ریز بافته تنک بافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرء
تصویر امرء
مرد
فرهنگ لغت هوشیار
جمع امیر، پارسی تازی گشته میران، میرکان، فرماندهان، امیران، فرماندهان، سرداران، گوارا کردن، سود رساندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امراج
تصویر امراج
گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرط
تصویر امرط
سبک اندام، تنک ابرو، تنک ریش، ریزه چشم، گرگ گر، تیر بی پر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمرج
تصویر سمرج
پارسی تازی گشته سه مرت سه باره سه باره باژ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اترج
تصویر اترج
((اُ رُ))
ترنج، بالنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعرج
تصویر اعرج
((اَ رَ))
لنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرد
تصویر امرد
((اَ رَ))
بی ریش، پسر، پسر بدکار، مفعول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرء
تصویر امرء
((اَ رَ))
مرد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امرد
تصویر امرد
خنثی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امری
تصویر امری
Imperative
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از امری
تصویر امری
обязательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از امری
تصویر امری
imperativ
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از امری
تصویر امری
обов'язковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از امری
تصویر امری
obowiązkowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از امری
تصویر امری
必须的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از امری
تصویر امری
imperativo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از امری
تصویر امری
imperativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از امری
تصویر امری
imperativo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی