جدول جو
جدول جو

معنی امخط - جستجوی لغت در جدول جو

امخط(اَ خَ)
آنکه دایم از بینی وی آب رود. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اَ خِ طَ)
جمع واژۀ مخاط. (از اقرب الموارد). آبهایی که از بینی آید. و رجوع به مخاط شود
لغت نامه دهخدا
(مَ خِ)
مهتر جوانمرد. ج، مخاط. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). مهتر جوانمرد و کریم. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ خَطط)
چوب خطکش جولاهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). چوب خطکش جولاهه و غیر آن. (آنندراج) (دهار). ابزاری از آهن و یا چوب که بدان خط کشند. و مسطر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خِ)
آنکه آب و مشیمه از بچۀ نوزاده دور کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ناتج. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(شَ خَ)
بسیار دراز. (منتهی الارب). رجوع به شمخاط و شمخوط شود
لغت نامه دهخدا
(تَ حَمْ مُ)
بینی پاک کردن. (تاج المصادر بیهقی) (زوزنی) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بینی افشاندن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، مضطربانه افتان و خیزان رفتن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
مرد بی موی اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ریخته موی. (مصادر زوزنی) (آنندراج). کسی که در تن او موی نباشد. امرط. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَلَ)
از نواحی یمن است. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ عَ)
گرگ موی ریخته، در بعضی از فرهنگها بمعنی حالت ستارگان در اوج منزل خود آورده اند:
کلبه ام در نیمشب آن مه جبین پر نورکرد
کوکب بختم مگر درمنزل امکاج بود.
ابوالمعالی (از فرهنگ شعوری)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مخط. مهتران جوانمرد. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
در کمان کشیدن تیر را و در گذرانیدن تیر رااز آنچه بر وی آید. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). در گذرانیدن تیر را. (از اقرب الموارد). کمان کشیدن و تیر بگذرانیدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
کسی که پادشاه روم از او در امور مشورت نماید و همیشه طرف مشورت او باشد. (ناظم الاطباء) ، خوش مزه گردیدن گوشت و خورده شدن. (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
سبک اندام.
لغت نامه دهخدا
(مَ خَطط)
جای خط کشیدن، آنجا که خط افتد در چیزی: خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه. (حضرت امام حسین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از تمخط
تصویر تمخط
پاک کردن بینی، افتان و خیزان رفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعط
تصویر امعط
ریخته موی، دزد پلید
فرهنگ لغت هوشیار
جمع خلط خلطها، صفرا و خون و بلغم و سودا، ترشحات نسوج آلی، ترشحات قصبه الریه و شعب آن که با سرفه بخارج دفع میشود، داروهای خوشبو. یا اخط اربعه. چهار نوع مزاج مردم: بلغم صفرا سودا دم (خون)، یا اخط ردیه. رطوبت فاسد و گندیده. یا اخط فاسده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مخط
تصویر مخط
خاکستر، جامه کوتاه پکمال (خط کش)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از املط
تصویر املط
ریخته موی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرط
تصویر امرط
سبک اندام، تنک ابرو، تنک ریش، ریزه چشم، گرگ گر، تیر بی پر
فرهنگ لغت هوشیار