جدول جو
جدول جو

معنی امثال - جستجوی لغت در جدول جو

امثال
مثل، جمع مثل، مثل، داستان
تصویری از امثال
تصویر امثال
فرهنگ فارسی عمید
امثال
(اَ)
زمینهای چندی شبیه بهم و کوهستانی در نزدیکی بصره. (ازمراصد الاطلاع) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، پاک شدن. (ناظم الاطباء). از بین رفتن. (از اقرب الموارد) ، کاهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
امثال
(اَ)
جمع واژۀ مثل. مثلها و مانندها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). همانندان. (فرهنگ فارسی معین) :
تا ثناگوی تو گشتم ز ثنای تو بفخر
هر زمان سر بفرازم بمیان امثال.
فرخی.
زیبد که بدو دولت و اقبال بنازد
کاین هر دو ز اقران امیرند و ز امثال.
فرخی.
به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (کلیله و دمنه). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را در مال و جاه برخویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مرد.. توبه کرد که پیش از وضوح بینتی... بر امثال این کار احترام ننماید. (کلیله و دمنه). لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن. (گلستان).
ترا تحمل امثال ما بباید کرد
که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ.
(گلستان).
امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند
جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری.
سعدی.
حلاج بر سردار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل.
حافظ.
و رجوع به مثل شود، شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شراب ویژه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، راست کردن سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راستگو بودن در سخن. (از اقرب الموارد) ، خداوند شیرخالص شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
امثال
(اِدْ دِ)
قصاص کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (معجم البلدان) ، نیست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، داخل شدن ماه در محاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
امثال
مثلها، مانندها
تصویری از امثال
تصویر امثال
فرهنگ لغت هوشیار
امثال
جمع مثل، مانندها، شبیه ها
امثال ذلک: مانندهای آن
تصویری از امثال
تصویر امثال
فرهنگ فارسی معین
امثال
همانند
تصویری از امثال
تصویر امثال
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امیال
تصویر امیال
میل ها، خواست ها، تمایل ها، رغبت ها، اشتها ها، محبت ها، خمیدن ها، برگردیدن ها، یک سو شدن ها، انحراف ها، جمع واژۀ میل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
چیزی را به چیزی شبیه کردن، مثل زدن، مثل آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امتثال
تصویر امتثال
فرمان برداری کردن، اطاعت کردن، پیروی کردن از طریقه یا امری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املال
تصویر املال
ملول کردن، به ستوه آوردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اموال
تصویر اموال
مال ها، دارایی ها، جمع واژۀ مال
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
صورت نقاشی شده، تصویر شخص که بر کاغذ نگاشته شده باشد، مجسمه، پیکر، تندیس
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امهال
تصویر امهال
مهلت دادن، زمان دادن، فرصت دادن، سستی و کاهلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امسال
تصویر امسال
سالی که در آن هستیم، سال جاری، در سالی که در آن هستیم، در سال جاری
فرهنگ فارسی عمید
به ستوه آوردن ستوهاندن، دراز شدن راس (سفر)، تنگدل گرداندن، فروخواندن، بر نوشتن، نان پختن: بر ریگ گرم سنگک پختن بستوه آوردن ملول کردن ستوه کردن، ملول کردن، به ستوه آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
مثل آوردن، شبیه کردن چیزی بچیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امعال
تصویر امعال
شتابانیدن دور کردن از نیاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امغال
تصویر امغال
شیر به شیر زاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امکال
تصویر امکال
ترکی زنخدان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اموال
تصویر اموال
جمع مال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحال
تصویر امحال
خشک شدن سال خشک شدن زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امسال
تصویر امسال
سال حاضر، سال جاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امهال
تصویر امهال
زمان دادن، فرصت دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امیال
تصویر امیال
جمع میل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتثال
تصویر امتثال
به جای آوردن فرمان، فرمانبرداری کردن، فرمانبردن
فرهنگ لغت هوشیار
جمع امثل، برکشیدگان همانندان جمع امثل. برتران بهتران فاضلتران، گزیدگان گزینان برگزیدگان، نظیران همانندان
فرهنگ لغت هوشیار
بچه افکندن افگانگی (آفگانه بچه نارس که بیفتد)، پیخال افکندن (پیخال فضله مرغان راگویند، برآوردن بارآوردن درخت، دوشیدن همه شیر را، تباه کردن دارایی را ول گساریدن (گساریدن مصرف کردن) ول هزینگی (ولخرجی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماثل
تصویر اماثل
((اَ ثِ))
جمع امثل، فضلا، هنرمندان، مانندها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امیال
تصویر امیال
جمع میل، خواهش ها، کام ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امهال
تصویر امهال
((اِ))
مهلت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اموال
تصویر اموال
جمع مال، خواسته ها، مال ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امثاله
تصویر امثاله
((اَ لَ هُ))
مانندهای او (مذکر)، همانندهای آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اموال
تصویر اموال
داراک، دارایی، دارایی ها
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمثال
تصویر تمثال
پیکر، تندیس
فرهنگ واژه فارسی سره