جدول جو
جدول جو

معنی امتحان - جستجوی لغت در جدول جو

امتحان
آزمون، آزمایش، سؤال کردن از دیگری به صورت کتبی یا شفاهی به منظور سنجش اطلاعات او، آزمایش چیزی به منظور بررسی کارایی یا تناسب آن
تصویری از امتحان
تصویر امتحان
فرهنگ فارسی عمید
امتحان(اَدد)
بیازمودن. (مصادر زوزنی) (ترجمان ترتیب عادل). آزمودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). آزمایش کردن. (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین).
لغت نامه دهخدا
امتحان
بیازمودن، آزمودن، آزمون، تجربه، آزمایش کردن
تصویری از امتحان
تصویر امتحان
فرهنگ لغت هوشیار
امتحان((اِ تِ))
آزمودن، آزمایش، تجربه، جمع امتحانات
تصویری از امتحان
تصویر امتحان
فرهنگ فارسی معین
امتحان
آزمون، آزمایش
تصویری از امتحان
تصویر امتحان
فرهنگ واژه فارسی سره
امتحان
آزمایش، آزمون، تجربه، تست، کنکور، مسابقه، بررسی، معاینه، وارسی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
امتحان
آزمون، امتحان
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امتنان
تصویر امتنان
سپاسگزار بودن، سپاس داشتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِدْ دِ)
نعمت دادن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (غیاث اللغات) (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب) (آنندراج) : برعقیلۀ گرم و امتنان بمجاسرت بایستاد. (ترجمه تاریخ یمینی) ، افزونتر، گزیده تر. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). برتر، بهتر. (فرهنگ فارسی معین) ، فاضلتر. (از اقرب الموارد) (فرهنگ فارسی معین). ج، اماثل، به شده از بیماری، نزدیکتر به نیکویی، ماننده تر به اهل حق، داناتر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
- الامثل فالامثل، شریفتر پس شریفتر. رجوع به الامثل فالامثل در ردیف خود شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
برپشت کسی زدن. (از قطر المحیط) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بریدن و ربودن.
لغت نامه دهخدا
(اِخْ)
دویدن شتر. (شرح قاموس) (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بکار خدمت داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بادروزه داشتن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). بکار گرفتن کسی یا چیزی را.
لغت نامه دهخدا
(اُ خُوْ وَ)
سوخته شدن. (مصادر زوزنی) (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). احتراق. (المنجد). سوخته شدن نان و غیر آن، بشتاب بیرون آمدن بچه از شکم مادر. (از متن اللغه) ، کشیدن شمشیر از نیام. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اُ ذَ)
پاک گردیدن. (ناظم الاطباء) (آنندراج). محو شدن. (ناظم الاطباء). زایل شدن اثر چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه). لغت ضعیفی است در امحاء. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
بصیغۀ تثنیه، دو آب از آن بنی ضبه در لغاط. (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
درد گرفتن زخم. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، آب نمک یا آب شور. (از اقرب الموارد). آب سخت شور. (مؤید الفضلا) (آنندراج). از زیدالخیل است:
فاصبحن قداقهین عنی کما ابت
حیاض الامدان الظماء القوامح.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِخْ)
نیست شدن. (مصادر زوزنی). پاک شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از شرح قاموس). امحاق. (منتهی الارب). باطل شدن و از بین رفتن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِخْ)
خشمگین شدن و ستیهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدخوی و لجوج شدن: رجل ممتحک، مرد بدخو و لجوج. (از اقرب الموارد) ، تشنه شدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتحاث
تصویر ابتحاث
بحث، جستن، تفحص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتنان
تصویر اجتنان
پوشیده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتحاف
تصویر اجتحاف
ربودن، کشیدن آب از چاه آبکشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتحار
تصویر اجتحار
سوراخ کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجتحاء
تصویر اجتحاء
از بن کندن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختیان
تصویر اختیان
دشمنیاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اختگان
تصویر اختگان
اخته، اسب خایه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتحاء
تصویر امتحاء
زدودش زدوده شدن پنهان شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتحاش
تصویر امتحاش
سوخته شدن سوزش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتحاض
تصویر امتحاض
شیر ناب نوشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتحاق
تصویر امتحاق
سوخته شدن، پاک شدن، کاهیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
منت گذاشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتهان
تصویر امتهان
بخشیدن، خوار داشت، ناتوانی، پرستاکی (خدمت)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
((اِ تِ))
سپاس داشتن، منت نهادن، نعمت دادن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امتنان
تصویر امتنان
سپاسگذاری
فرهنگ واژه فارسی سره
تشکر، تقدیر، سپاس، سپاسداری، شکر، منت، منت پذیری
فرهنگ واژه مترادف متضاد