بجای آوردن فرمان. (مصادر زوزنی). فرمانبرداری. (غیاث اللغات). فرمانبرداری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). فرمان بردن: بندگان را از امتثال چاره نیست. (تاریخ بیهقی). بندگان را از امتثال فرمان چاره نباشد. (کلیله و دمنه). هرچه آید بدان مثال از تو نبود امتثال را تأخیر. سوزنی. همه حکم او را امتثال نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان این مثال به امتثال تلقی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). گفت روبه جستن رزق حلال فرض باشد از برای امتثال. مولوی. کمینه بنده از امتثال و انقیاد چاره ندید. (جامع التواریخ رشیدی). غلامان احوص بدان امتثال نمودند. (تاریخ قم).
بجای آوردن فرمان. (مصادر زوزنی). فرمانبرداری. (غیاث اللغات). فرمانبرداری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). فرمان بردن: بندگان را از امتثال چاره نیست. (تاریخ بیهقی). بندگان را از امتثال فرمان چاره نباشد. (کلیله و دمنه). هرچه آید بدان مثال از تو نبود امتثال را تأخیر. سوزنی. همه حکم او را امتثال نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان این مثال به امتثال تلقی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی). گفت روبه جستن رزق حلال فرض باشد از برای امتثال. مولوی. کمینه بنده از امتثال و انقیاد چاره ندید. (جامع التواریخ رشیدی). غلامان احوص بدان امتثال نمودند. (تاریخ قم).
جمع واژۀ مثیل مصغر مثل، گویند: امیثالهم یریدون ان المشبه به حقیر کما ان هذا حقیر. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از حق سبحانه و تعالی. (آنندراج). خداوند عالم جل شأنه. (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مُثَیْل مصغر مثل، گویند: امیثالهم یریدون ان المشبه به حقیر کما ان هذا حقیر. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از حق سبحانه و تعالی. (آنندراج). خداوند عالم جل شأنه. (ناظم الاطباء)
از روی طاعت و فرمانبری امری که شده است. رجوع به امتثال شود، ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکتساب برای عیال خویش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، گرد آوردن چیزی را. (از اقرب الموارد). گرد آوردن چیزی از اینجا و آنجا. (از متن اللغه)
از روی طاعت و فرمانبری امری که شده است. رجوع به امتثال شود، ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکتساب برای عیال خویش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، گرد آوردن چیزی را. (از اقرب الموارد). گرد آوردن چیزی از اینجا و آنجا. (از متن اللغه)
بشتاب ربودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : امتعل فلان، دارک الطعان فی اختلاس و سرعه. (اقرب الموارد) ، مقصود از استعمال این کلمه در تورات طوایفی است که جدا از اسرائیل باشد وهرگاه قومی از اسرائیل نیز در بت پرستی افتاده باشندبه آنان نیز اطلاق شده است. (از قاموس کتاب مقدس)
بشتاب ربودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : امتعل فلان، دارک الطعان فی اختلاس و سرعه. (اقرب الموارد) ، مقصود از استعمال این کلمه در تورات طوایفی است که جدا از اسرائیل باشد وهرگاه قومی از اسرائیل نیز در بت پرستی افتاده باشندبه آنان نیز اطلاق شده است. (از قاموس کتاب مقدس)
برای فرمانبری از امر کسی، در اجرای فرمان بزرگتران گویند، درماندن زبان در سخن در وقت پیکار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، ستیزه کردن. (آنندراج). ستیزه کردن سخنرانان و فصیحان در خصومت و بر یکدیگر گرفتن. (ایراد گرفتن). (از اقرب الموارد) ، سوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
برای فرمانبری از امر کسی، در اجرای فرمان بزرگتران گویند، درماندن زبان در سخن در وقت پیکار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، ستیزه کردن. (آنندراج). ستیزه کردن سخنرانان و فصیحان در خصومت و بر یکدیگر گرفتن. (ایراد گرفتن). (از اقرب الموارد) ، سوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
از روی اطاعت به طریق امتثال. (فرهنگ فارسی معین). بطور فرمانبری. چون شخص بزرگی بکوچکتر از خود فرمانی دهد در جواب میگوید: امتثالاً این کار را میکنم. (ناظم الاطباء) ، پاره ای از مال کسی گرفتن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، پنجه زدن و عیب ناک کردن ناموس کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعا دادن. (آنندراج)
از روی اطاعت به طریق امتثال. (فرهنگ فارسی معین). بطور فرمانبری. چون شخص بزرگی بکوچکتر از خود فرمانی دهد در جواب میگوید: امتثالاً این کار را میکنم. (ناظم الاطباء) ، پاره ای از مال کسی گرفتن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، پنجه زدن و عیب ناک کردن ناموس کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعا دادن. (آنندراج)
بجاآوردن فرمان. رجوع به امتثال شود، بیرون آوردن باران از ابر و شیر از پستان. (تاج المصادر بیهقی). آب افشردن باد ابر را و فرودوشیدن شیر را. (از منتهی الارب) (آنندراج). درآوردن باد آب رااز باران. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بشک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان ترتیب عادل). بشک شدن بچیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج). شک کردن در چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
بجاآوردن فرمان. رجوع به امتثال شود، بیرون آوردن باران از ابر و شیر از پستان. (تاج المصادر بیهقی). آب افشردن باد ابر را و فرودوشیدن شیر را. (از منتهی الارب) (آنندراج). درآوردن باد آب رااز باران. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بشک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان ترتیب عادل). بشک شدن بچیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج). شک کردن در چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
جمع واژۀ مثل. مثلها و مانندها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). همانندان. (فرهنگ فارسی معین) : تا ثناگوی تو گشتم ز ثنای تو بفخر هر زمان سر بفرازم بمیان امثال. فرخی. زیبد که بدو دولت و اقبال بنازد کاین هر دو ز اقران امیرند و ز امثال. فرخی. به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (کلیله و دمنه). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را در مال و جاه برخویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مرد.. توبه کرد که پیش از وضوح بینتی... بر امثال این کار احترام ننماید. (کلیله و دمنه). لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن. (گلستان). ترا تحمل امثال ما بباید کرد که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ. (گلستان). امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری. سعدی. حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال این مسائل. حافظ. و رجوع به مثل شود، شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شراب ویژه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، راست کردن سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راستگو بودن در سخن. (از اقرب الموارد) ، خداوند شیرخالص شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
جَمعِ واژۀ مِثل. مثلها و مانندها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). همانندان. (فرهنگ فارسی معین) : تا ثناگوی تو گشتم ز ثنای تو بفخر هر زمان سر بفرازم بمیان امثال. فرخی. زیبد که بدو دولت و اقبال بنازد کاین هر دو ز اقران امیرند و ز امثال. فرخی. به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (کلیله و دمنه). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را در مال و جاه برخویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مرد.. توبه کرد که پیش از وضوح بینتی... بر امثال این کار احترام ننماید. (کلیله و دمنه). لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن. (گلستان). ترا تحمل امثال ما بباید کرد که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ. (گلستان). امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری. سعدی. حلاج بر سردار این نکته خوش سراید از شافعی نپرسند امثال این مسائل. حافظ. و رجوع به مِثل شود، شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شراب ویژه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، راست کردن سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راستگو بودن در سخن. (از اقرب الموارد) ، خداوند شیرخالص شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)