جدول جو
جدول جو

معنی امتثال - جستجوی لغت در جدول جو

امتثال
فرمان برداری کردن، اطاعت کردن، پیروی کردن از طریقه یا امری
تصویری از امتثال
تصویر امتثال
فرهنگ فارسی عمید
امتثال(اُ خُوْ وَ)
بجای آوردن فرمان. (مصادر زوزنی). فرمانبرداری. (غیاث اللغات). فرمانبرداری کردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). فرمان بردن: بندگان را از امتثال چاره نیست. (تاریخ بیهقی). بندگان را از امتثال فرمان چاره نباشد. (کلیله و دمنه).
هرچه آید بدان مثال از تو
نبود امتثال را تأخیر.
سوزنی.
همه حکم او را امتثال نمودند. (ترجمه تاریخ یمینی). سلطان این مثال به امتثال تلقی کرد. (ترجمه تاریخ یمینی).
گفت روبه جستن رزق حلال
فرض باشد از برای امتثال.
مولوی.
کمینه بنده از امتثال و انقیاد چاره ندید. (جامع التواریخ رشیدی). غلامان احوص بدان امتثال نمودند. (تاریخ قم).
لغت نامه دهخدا
امتثال
به جای آوردن فرمان، فرمانبرداری کردن، فرمانبردن
تصویری از امتثال
تصویر امتثال
فرهنگ لغت هوشیار
امتثال((اَ تِ))
فرمان بردن، فرمانبرداری
تصویری از امتثال
تصویر امتثال
فرهنگ فارسی معین
امتثال
اطاعت، پیروی، فرمانبرداری، فرمانبری
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امثال
تصویر امثال
مثل، جمع مثل، مثل، داستان
فرهنگ فارسی عمید
(اُ مَ)
جمع واژۀ مثیل مصغر مثل، گویند: امیثالهم یریدون ان المشبه به حقیر کما ان هذا حقیر. (از ناظم الاطباء) ، کنایه از حق سبحانه و تعالی. (آنندراج). خداوند عالم جل شأنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
بار بار فرو رفتن در آب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بدفعات در آب فرو رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زمینهای چندی شبیه بهم و کوهستانی در نزدیکی بصره. (ازمراصد الاطلاع) (از منتهی الارب) (از معجم البلدان) ، پاک شدن. (ناظم الاطباء). از بین رفتن. (از اقرب الموارد) ، کاهیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(زَ پَ)
از روی طاعت و فرمانبری امری که شده است. رجوع به امتثال شود، ورزیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). اکتساب برای عیال خویش. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، گرد آوردن چیزی را. (از اقرب الموارد). گرد آوردن چیزی از اینجا و آنجا. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
خاک از چاه بیرون آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). خاک از چاه بیرون کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
شمشیر از نیام برکشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). شمشیر از غلاف بیرون آوردن. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (از المنجد). امتساخ. امتساح
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
شمشیر از نیام برکشیدن. (آنندراج) (از اقرب الموارد). شمشیر برکشیدن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
دیر داشتن وام را و در تأخیر انداختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، بعاریت گرفتن تیر قمار برای تیمن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بشتاب ربودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : امتعل فلان، دارک الطعان فی اختلاس و سرعه. (اقرب الموارد) ، مقصود از استعمال این کلمه در تورات طوایفی است که جدا از اسرائیل باشد وهرگاه قومی از اسرائیل نیز در بت پرستی افتاده باشندبه آنان نیز اطلاق شده است. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بکیش و شریعت درآمدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). داخل شدن در دینی. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِدْ دِ)
قصاص کردن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (معجم البلدان) ، نیست شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، داخل شدن ماه در محاق. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مهلت و فرصت دادن. (غیاث اللغات). مهلت دادن. زمان دادن.
لغت نامه دهخدا
(زُوْ وا کَ / کِ)
برای فرمانبری از امر کسی، در اجرای فرمان بزرگتران گویند، درماندن زبان در سخن در وقت پیکار. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) ، ستیزه کردن. (آنندراج). ستیزه کردن سخنرانان و فصیحان در خصومت و بر یکدیگر گرفتن. (ایراد گرفتن). (از اقرب الموارد) ، سوده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(نَ ظَ تَ)
از روی اطاعت به طریق امتثال. (فرهنگ فارسی معین). بطور فرمانبری. چون شخص بزرگی بکوچکتر از خود فرمانی دهد در جواب میگوید: امتثالاً این کار را میکنم. (ناظم الاطباء) ، پاره ای از مال کسی گرفتن. (از منتهی الارب) (از متن اللغه) (ناظم الاطباء) ، پنجه زدن و عیب ناک کردن ناموس کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). دعا دادن. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ مَ قَ)
فرمانبرداری. اطاعت کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به امتثال شود، همیشگی نمودن. (از منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ لِ اَ)
بجاآوردن فرمان. رجوع به امتثال شود، بیرون آوردن باران از ابر و شیر از پستان. (تاج المصادر بیهقی). آب افشردن باد ابر را و فرودوشیدن شیر را. (از منتهی الارب) (آنندراج). درآوردن باد آب رااز باران. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) ، بشک شدن. (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان ترتیب عادل). بشک شدن بچیزی. (منتهی الارب) (از آنندراج). شک کردن در چیزی. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ مثل. مثلها و مانندها. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ فارسی معین). همانندان. (فرهنگ فارسی معین) :
تا ثناگوی تو گشتم ز ثنای تو بفخر
هر زمان سر بفرازم بمیان امثال.
فرخی.
زیبد که بدو دولت و اقبال بنازد
کاین هر دو ز اقران امیرند و ز امثال.
فرخی.
به جاه و مال از امثال و اقران بگذشتم. (کلیله و دمنه). چون یک چندی بگذشت و طایفه ای از امثال خود را در مال و جاه برخویشتن سابق دیدم نفس بدان مایل گشت. (کلیله و دمنه). مرد.. توبه کرد که پیش از وضوح بینتی... بر امثال این کار احترام ننماید. (کلیله و دمنه). لیکن امثال مرا که در عین نقصان باشند در صورت کمال روا باشد اندیشه بردن. (گلستان).
ترا تحمل امثال ما بباید کرد
که هیچکس نزند بر درخت بی بر سنگ.
(گلستان).
امثال تو از صحبت ما ننگ ندارند
جای مگس است اینهمه حلوا که تو داری.
سعدی.
حلاج بر سردار این نکته خوش سراید
از شافعی نپرسند امثال این مسائل.
حافظ.
و رجوع به مثل شود، شیر خالص خورانیدن کسی را. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، شراب ویژه دادن. (تاج المصادر بیهقی) ، راست کردن سخن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). راستگو بودن در سخن. (از اقرب الموارد) ، خداوند شیرخالص شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابتهال
تصویر ابتهال
زاری، دعا و زاری، تضرع
فرهنگ لغت هوشیار
ترشدن، بهبودی، نیک انجامی تر شدن، از بیماری به شدن، نیکو شدن حال پس از بدی و سختی، آب بزیر پوست کسی دویدن پس از نزاری. تر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتزال
تصویر ابتزال
شکافتن، شکافته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثال
تصویر امثال
مثلها، مانندها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتسال
تصویر امتسال
شمشیر از نیام برکشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتطال
تصویر امتطال
دیرکردن دیر کرد در پرداخت درهمی پیچیدگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتهال
تصویر امتهال
مهلت دادن زمان دادن، آهستگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتثالا
تصویر امتثالا
به فرمان درفرمان از روی اطاعت بطریق امتثال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتذال
تصویر ابتذال
خواروکهنه کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امثال
تصویر امثال
جمع مثل، مانندها، شبیه ها
امثال ذلک: مانندهای آن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امتهال
تصویر امتهال
مهلت دادن، زمان دادن، آهستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امثال
تصویر امثال
همانند
فرهنگ واژه فارسی سره