گستاخ. (برهان) (جهانگیری). بستاخ. (مؤید الفضلاء). اوستاخ. (آنندراج). بی ادب و لجوج. (برهان). بی پروا: با کسی علم دین نگفت استاخ زآنکه دل تنگ بود و علم فراخ. سنائی. تیر از گشاد چشم تو استاخ میرود شاید که در حریم دل خصم محرم است. سیف اسفرنگ.
گستاخ. (برهان) (جهانگیری). بستاخ. (مؤید الفضلاء). اوستاخ. (آنندراج). بی ادب و لجوج. (برهان). بی پروا: با کسی علم دین نگفت استاخ زآنکه دل تنگ بود و علم فراخ. سنائی. تیر از گشاد چشم تو استاخ میرود شاید که در حریم دل خصم محرم است. سیف اسفرنگ.
جدا شدن بچه از مادر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جدا شدن بچه از شکم مادرش. (از اقرب الموارد) ، هر که همراه مردمان بضیافت رود بی آنکه خوانده باشند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در دین تبعیت دیگران نماید، متردد در غیر صنعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفت و آمد کننده در غیر پیشه و کاری. (ترجمه قاموس) ، آنکه هر که را بیند گوید من با توام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). این کلمه درتمام معانی از صفات مردان است و امراءه امعه نمی گویند مگر بقلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، امّعون. (از اقرب الموارد). و گویند اصل امع، انی معک است و این از باب نحت است. (از اقرب الموارد)
جدا شدن بچه از مادر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). جدا شدن بچه از شکم مادرش. (از اقرب الموارد) ، هر که همراه مردمان بضیافت رود بی آنکه خوانده باشند او را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آنکه در دین تبعیت دیگران نماید، متردد در غیر صنعت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). رفت و آمد کننده در غیر پیشه و کاری. (ترجمه قاموس) ، آنکه هر که را بیند گوید من با توام. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). این کلمه درتمام معانی از صفات مردان است و امراءه امعه نمی گویند مگر بقلت. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). ج، اِمَّعون. (از اقرب الموارد). و گویند اصل امع، انی معک است و این از باب نحت است. (از اقرب الموارد)
تنک گردانیدن خمیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنک کردن خمیر. (تاج المصادر بیهقی). بسیار کردن آب خمیر تا رقیق شود. (از اقرب الموارد). نرم و تنک گردانیدن خمیر را و بسیار آب درو کردن. (آنندراج) ، بسیار شدن مواشی کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
تنک گردانیدن خمیر را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تنک کردن خمیر. (تاج المصادر بیهقی). بسیار کردن آب خمیر تا رقیق شود. (از اقرب الموارد). نرم و تنک گردانیدن خمیر را و بسیار آب درو کردن. (آنندراج) ، بسیار شدن مواشی کسی. (از اقرب الموارد) (از المنجد)
دراز شدن. دراز شدن ریسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد (ناظم الاطباء). امتار از باب افتعال و اصل آن امتتار است تاء اول بمیم بدل شده است. (از اقرب الموارد)
دراز شدن. دراز شدن ریسمان. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد (ناظم الاطباء). امتار از باب افتعال و اصل آن امتتار است تاء اول بمیم بدل شده است. (از اقرب الموارد)