جدول جو
جدول جو

معنی امامزاده - جستجوی لغت در جدول جو

امامزاده
فرزند یا نوۀ یکی از امامان، کنایه از مقبرۀ فرزندان یا نوه های امامان، فرزند شخصی بزرگ
تصویری از امامزاده
تصویر امامزاده
فرهنگ فارسی عمید
امامزاده
پیشوازاد
تصویری از امامزاده
تصویر امامزاده
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امیرزاده
تصویر امیرزاده
فرزند امیر
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
ابن محمدامامزاده، ملقب به رکن الدین. استاد محمد عوفی صاحب جوامع الحکایات. رجوع به رکن الدین (مسعود...) شود
لغت نامه دهخدا
(رُنُدْ دی)
مسعود بن محمد امامزاده. متوفای 617 هجری قمری از دانشمندان و مدرسان و گویندگان نامی بخارا واستاد محمد عوفی صاحب جوامع الحکایات و لباب الالباب بود. جوینی در شرح حملۀ مغول گوید: جماعتی که آنجا بودند روان می شدند و اوراق قرآن در میان قازورات لگدکوب اقدام و قوایم گشته در این حالت امیر امام جلال الدین... روی به امام عالم رکن الدین امام زاده... آورد و گفت: مولانا چه حالت است، این که می بینم به بیداری است یا رب یا به خواب. مولانا امام زاده گفت:خاموش باش باد بی نیازی خداوند است که می وزد سامان سخن گفتن نیست. (تاریخ جهانگشای جوینی ج 1 ص 81). صاحب قاموس الاعلام ترکی دو بیت زیر را از او آورده است:
ای چرخ مرا زعشق بیزاری ده
یا یار مرا سر کم آزاری ده
در فرقت آن خوب بداندیش به من
ای صبر اگر نمرده ای یاری ده.
رجوع به سبک شناسی ج 3 ص 36و لباب الالباب ج 1 ص 182 و 281 و 339 و تاریخ عصر حافظ ج 1 ص 255 و فرهنگ سخنوران (مادۀ مسعود هروی) و تاریخ مغول ص 29 شود
لغت نامه دهخدا
(دَ بِ اِ دِ جَ)
دهی است از دهستان اشترجان بخش فلاورجان شهرستان اصفهان، واقع در 6هزارگزی شمال فلاورجان و 5هزارگزی راه شهر کردبه اصفهان. با 144 تن سکنه. آب آن از زاینده رود و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 10)
لغت نامه دهخدا
(حُ سِ دِ اِ دِ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش طبس شهرستان فردوس واقع در سه هزارگزی شمال باختری طبس. سر راه شوسۀ طبس به یزد. ناحیه ای است واقع در جلگه، گرمسیر. دارای 14 تن سکنه میباشد. فارسی زبانند. (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ / دِ)
فرزند غلام. رجوع به غلام شود، در تداول عامه فرزند خویش را گویند رعایت ادب را
لغت نامه دهخدا
(دَ)
فیض الدین افندی. از علمائی است که در دوران سلطنت سلطان عثمان خان ثالث مسند شیخ الاسلامی یافته است وی پسر دامادزاده ابوالخیرافندی است. وی به سال 1112 هجری قمری در بروسه تولد یافت و پس از تحصیل علوم و اتمام مدارس زمان در غلطه و سپس به سال 1143 دربروسه حاکم شد و به سال 1152 در آناطولی و1163 در روم ایلی قاضی عسکر گشت و بسال 1168 منصب شیخ الاسلامی یافت و پس از 14 ماه معزول شد و در 1170 بعهد سلطان مصطفی خان ثالث بار دیگر شیخ الاسلام گردید و قریب یکسال درین مقام بماند وفات او به سال 1175 است. وی در طب و موسیقی نیز دست داشته است. (قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(حَ دَ / دِ)
سند. (صحاح الفرس) (دهار). سنده. سندره. (صحاح الفرس). ابن زنیه. ابن غیه. ولدالزنا. زنازاده. مول. زادۀ حرام. زادۀزنا. ناپاکزاد. ناپاکزاده. خشوک. ولد حرام. فغاک. سنداره. جامغول. خشتوک. نغل. (دهار). زنیم. (دهار) (ترجمان عادل). بدنژاد. لقیط. دعی. ابن نحسر. (المرصع). ابن النکوح. ابن الهجول. ابن الهلوک. ابن احلام النیام. ابن بهشه. ابن الجریع. ابن الدموک. ابن الدمون. ابن الطریق. ابن عجل عجل. ابن العروک. ابن العریکه. ابن فریه. ابن کسیب. ابن اللیل. (المرصع). ابن مدینه ملصق. (دهار). مدغدغ. بداصل. بدگوهر. بدگهر. ج، حرامزادگان: شیرویه گفت پدرم چه گفت در آن حالت ؟ گفت حرامزاده کسی است که کشندۀ پدر خود را نکشد. (قصص الانبیاء حواشی ص 226). گفت آمده ام تا ترا بکشم، گفت حرامزاده باشد آنکس که کشندۀ پدر را نکشد. (قصص الانبیاء جویری ص 226). خلیفه چون این سخن از جعفر بشنید... گفت وای بر آن حرام زاده. (تاریخ بخارا). بوزنه دانست که خوک حرامزاده و کارافتاده است. (سندبادنامه ص 169).
گفت خیر ای حرامزادۀ خس
هست خونت حلال بر همه کس.
نظامی.
گفت باز این حرام زادۀ خام
کرد بر من سلام خویش حرام.
نظامی.
گفت چه حرامزاده قومند سگ را گشاده و سنگ را بسته. (گلستان). و در بعض نسخ: گفت این چه حرامزاده مردمند که سگ گشوده و سنگ را بسته اند. (گلستان).
اشک ریای زاهدان ریخت به خانه خدا
قحبه به مسجد افکند طفل حرامزاده را.
؟
- گل حرامزاده، گلی مخلوط به آهک برای سد راهها و درزهای نفوذ آب.
- امثال:
حرامزاده یک زا دارد زنوزی دو زا.
، خبیث. نجس. ناپاک. حرام:
با اینکه حلال تست باده
پهلو کن از آن حرام زاده.
نظامی (الحاقی).
و گاه در شعر تخفیفاً، حرامزاد به کار رفته است:
گر زینکه بشوی دل ندادم
آخر نه چنان حرام زادم.
نظامی (الحاقی).
کز تو بنظاره دل نهادم
گر زین گذرم حرام زادم.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ / دِ)
فرزند امیر. (فرهنگ فارسی معین). شاهزاده. (آنندراج) (فرهنگ فارسی معین) : دو امیرزاده در مصر بود یکی علم آموخت و آن دگر مال اندوخت. (گلستان).
لغت نامه دهخدا
(اُ مَ دَ / دِ)
امیرزادگان (صفویان). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
امام رکن الدین، از افاضل علما بوده است. وی و پسرش بعد از آنکه تعرض مغول را نسبت بنوامیس مردم بخارا دیدند تاب نیاوردند و با ایشان بجنگ پرداختندو هر دو کشته شدند. عطاملک جوینی مؤلف تاریخ جهانگشا می نویسد: بعد از آنکه شهر بخارا مسخر مغولان گشت وعلما و مجتهدان را بر طویلۀ آخر سالاران بمحافظت ستوران گماشتند و اوراق قرآن در میان قاذورات لگدکوب اقدام و قوایم گردید امام جلال الدین علی بن حسن رندی که مقدم و مقتدای سادات ماوراءالنهر بود روی به امام رکن الدین امام زاده آورد و گفت مولانا چه حالتست ؟ مولاناامام زاده گفت خاموش باش، باد بی نیازی خداوند است که میوزد سامان سخن گفتن نیست. (از تاریخ مغول ص 21)
لغت نامه دهخدا
(اِ دَ / دِ)
فرزند یا نوادۀ یکی از امامان دوازدهگانه. (فرهنگ فارسی معین). شخصی که بلافاصله یا بوسایط کم از نسل امام باشد. (فرهنگ نظام) : این بوسهل مردی امام زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. (تاریخ بیهقی).
امام زاده، زکی زاده، محترم زاده
کریم شهر سمرقند و از کرام خجند.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
تصویری از غلامزاده
تصویر غلامزاده
در تداوم عامه فرزند خویش را گویند جهت رعایت ادب و کوچکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرا زاده
تصویر امرا زاده
امیرزادگان (صفویان)
فرهنگ لغت هوشیار
دو غول غول مول نغاک سند خشوک سنداره بیج پایزن سندره کوی یافت فرزندی که مادر او از راه نا مشروع با مردی رابطه یافته و در نتیجه وی بوجود آمده مقابل حلالزاده، بسیار زرنگ و زیرک بسیار محیل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امامزاده جعفر
تصویر امامزاده جعفر
پیشوا نام جایی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امام زاده
تصویر امام زاده
فرزند یا نوه امامان (ع)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرامزاده
تصویر حرامزاده
((~. دِ))
فرزند نامشروع، ناپاک زاده، مقابل حلال زاده، بسیار زرنگ و زیرک، بسیار محیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امام زاده
تصویر امام زاده
((اِ. دِ))
فرزند یا نواده یکی از امامان دوازدگانه
فرهنگ فارسی معین
شاهپور، شاهزاده، ملکزاده، میرزاده
فرهنگ واژه مترادف متضاد