- امار
- کسی که بسیار امر می کند، برانگیزاننده به بدی و شر
معنی امار - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
نشان، دیدارگاه، هنگام، شارسان، فرمانروایی کشور، فرماندهنده، چیره، برانگیزنده، فرمانروائی، امیر شدن
امیر شدن، فرمانروایی، فرماندهی، سرداری، ولایت حوزه زیر فرمان
امیر شدن، فرمانروایی، منصب امیر، حوزۀ فرمانروایی امیر
امارها، کسانی که بسیار امر می کنند، برانگیزانندگان به بدی و شر، جمع واژۀ امار
جمعیت
تارها و زهها
آویشن کوهی ریحان معنبر و خوشبو
جمع ثمار و جج ثمر میوه ها میوه آوردن درخت بار آوردن، میوه دار شدن میوه دادن میوه دار گشتن
گره زدن گیسو پشت سر، گرد آوردن اسپان را، دمه دادن
فرو نشاندن خواباندن، پنهانیدن پنهان داشتن، در دل داشتن، به دل گرفتن کینه ورزی، تورفتن، خازاندن خاز خمیر
جمع ذمر، دلیران، زیرکان، یاوران: یاری دهندگان
دوال افسار بند بنده کردن دستگیر کردن اسیر کردن، به دوال بستن چیزی را بستن، اسیری بردگی
جمع سمر، حکایتها، افسانه ها
شتاباندن، در نور دیدن
حساب، شماره
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
شاه، پادشاه، حاکم، به صورت پیشوند در ابتدای بعضی نامها می آید و نام جدید می سازد مانند امیربانو، امیرپویا، و امیرحسین
شخم زدن، شیاردادن، کشاورز
کارها
زنهار، پناه
پیشوا
میوه ها
جماعت سنگریزه ها سنگریزه ها
جمع صمر، لبه ها ترش شدن شیر، گرد آوردن کالا
سوفار بن چوبه تیر که در چله کمان گذاشته می شود، چنبر چرخ (لاستیک)، موی زهار، انگور کیسه کرده، چنبر پرویزن (پرویزن هر ابزار سوراخدار که با آن چیزی بیخته شود)، چارچوب، فرآویز (قاب)
در دل نهادن داشتن چیزی را
عمر، زندگانی
شیاردادن برای کشاورزی کشاورز برزگر برزیگر، جمع اکره
ماه ازشب سوم تا آخر ماه، قمرها، ماهها
جمع غمر، گول ها کار نادیدگان جمع غمر غمر کارنادیدگان نا آزمودگان