جدول جو
جدول جو

معنی امار - جستجوی لغت در جدول جو

امار
کسی که بسیار امر می کند، برانگیزاننده به بدی و شر
تصویری از امار
تصویر امار
فرهنگ فارسی عمید
امار(اِ)
فرمان. (آنندراج). امر. حکم. (ازاقرب الموارد). ایمار. (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
امار(اَ)
حساب. شمار. آمار. (از شرفنامه) (آنندراج). امار و همار و آمار و شمار و شماره از یک ریشه اند. (حاشیۀ مزدیسنا چ 1 ص 181) ، جمع واژۀ امزر. برتران و گزیدگان. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
امار(اِ)
الیویه گلو، ملقب به گوستاو. رمان نویس فرانسوی. وی در پاریس بدنیا آمد (1818-1883 میلادی). او راست: رمانهای ماجراها که داستان آنها در آمریکا اتفاق افتاده است
لغت نامه دهخدا
امار(اَ)
علامت. (منتهی الارب) (از قطر المحیط). نشان
لغت نامه دهخدا
امار(اَمْ ما)
بسیارفرمان. کثیرالامر. مبالغۀ آمر
لغت نامه دهخدا
امار
انبار
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از امان
تصویر امان
(پسرانه)
ایمنی، آرامش
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اماره
تصویر اماره
امارها، کسانی که بسیار امر می کنند، برانگیزانندگان به بدی و شر، جمع واژۀ امار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امارت
تصویر امارت
امیر شدن، فرمانروایی، منصب امیر، حوزۀ فرمانروایی امیر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
اماره. امیر شدن. امیری. ولایت. سری. فرمانروایی. فرمانفرمایی. حکومت. پادشاهی. رجوع به اماره شود: کار بدان منزلت رسید که هر سالی چون ما را بغزنین خواندی بر درگاه و مجلس امارت، ترتیب رفتن و نشستن و بازگشتن این دو تن... یکسان فرمودی. (تاریخ بیهقی). تا آنگاه که درجۀ امارت یافت. (تاریخ بیهقی). امارت خراسان پیش از یعقوب لیث رافع بن سیار داشت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 360). بزرگا و بارفعتا که کار امارت است. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 386).
هم امارت هم زبان دارم کلید گنج عرش
وین دو دعوی را دلیل است از حدیث مصطفی.
خاقانی.
بدان طرف رکاب رنجه باید کرد و... در منصب امارت متمکن بنشستن. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 181). بعد از وفات ابوعلی هانی و مهنی پسران او امارت بگرفتند. (ایضاً ص 402). سلطان جای خویش را در امارت لشکر و ایالت نیشابور بدو داد. (ایضاً ص 440).
لغت نامه دهخدا
(اَ رِ)
جمع واژۀ امرد، بی ریش و ساده زنخ. (غیاث اللغات) (آنندراج). پسران بی مو و ساده زنخ. ساده رویان. سادگان. بی ریشان. (فرهنگ فارسی معین). در فرهنگهای عربی به این جمع تصریح نشده است. و رجوع به امرد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ / رِ)
شماره و حساب. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (فرهنگ سروری). امار. اوار. آماره. اواره. (شرفنامۀ منیری) :
اگر خواهی سپاهش را شماره
برون باید شد از حد اماره.
لبیبی.
لغت نامه دهخدا
امیر شدن. (مصادر زوزنی). ولایت و فرمانفرمایی. حاکم و فرمانروا شدن بر قومی. (از منتهی الارب). اماره. رجوع به اماره شود.
امیر شدن. (اقرب الموارد). ولایت و فرمانفرمایی. بفتح اول نیز آمده. (از منتهی الارب).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
میخائیل (1806- 1889 میلادی). خاورشناس ایتالیایی. در پالرم از شهرهای ایتالیا بدنیا آمد و در فلرانس درگذشت. زبانهای شرقی را در پاریس تحصیل کرد و در تاریخ و ادبیات عربی تخصص بهم رسانید و در تاریخ مسلمانان درجزیره سیسیل تحقیقاتی کرد. (از معجم المطبوعات). مورخ و خاورشناس و سیاستمدار ایتالیایی بود. از فرانسه تبعید شد و در 1859 میلادی به ایتالیا برگشت. او راست کتاب ’تاریخ مسلمانان سیسیل’. (لاروس بزرگ چ جدید)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ ما رَ)
مؤنث امّار. بسیار فرماینده. بسیار امرکننده. کثیرالامر. (اقرب الموارد). برانگیزاننده به بدی. (فرهنگ فارسی معین) : ان النفس لاماره بالسوء (قرآن 53/12) ،همانا نفس سخت فرماینده است به بدی، دور کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بردن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اتار
تصویر اتار
تارها و زهها
فرهنگ لغت هوشیار
فرو نشاندن خواباندن، پنهانیدن پنهان داشتن، در دل داشتن، به دل گرفتن کینه ورزی، تورفتن، خازاندن خاز خمیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امارت
تصویر امارت
امیر شدن، فرمانروایی، فرماندهی، سرداری، ولایت حوزه زیر فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
نشان، دیدارگاه، هنگام، شارسان، فرمانروایی کشور، فرماندهنده، چیره، برانگیزنده، فرمانروائی، امیر شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آمار
تصویر آمار
حساب، شماره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشمار
تصویر اشمار
شتاباندن، در نور دیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسمار
تصویر اسمار
جمع سمر، حکایتها، افسانه ها
فرهنگ لغت هوشیار
دوال افسار بند بنده کردن دستگیر کردن اسیر کردن، به دوال بستن چیزی را بستن، اسیری بردگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذمار
تصویر اذمار
جمع ذمر، دلیران، زیرکان، یاوران: یاری دهندگان
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ثمار و جج ثمر میوه ها میوه آوردن درخت بار آوردن، میوه دار شدن میوه دادن میوه دار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجمار
تصویر اجمار
گره زدن گیسو پشت سر، گرد آوردن اسپان را، دمه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اماره
تصویر اماره
((اَ مّ رِ))
بسیار امر کننده، گمراه کننده، خواهش های شیطانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امارت
تصویر امارت
((اِ رَ))
فرمانروایی، ناحیه ای که زیر فرمان امیری باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اماره
تصویر اماره
((اِ رِ))
نشان، نشانه، علامت، جمع امارات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آمار
تصویر آمار
جمعیت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امان
تصویر امان
زنهار، پناه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از امام
تصویر امام
پیشوا
فرهنگ واژه فارسی سره
امیری، حکمرانی، حکومت، سلطنت، فرماندهی، فرمانروایی، ملکت، ولایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
برگ و ساقه های اقطی و سرخس که جهت تقویت و آماده سازی خاک.، مارا
فرهنگ گویش مازندرانی