نام چند کوه در یونان قدیم که معروفترین آنها میان مقدونیه و تسالی است. ارتفاع آن از سطح دریا 2885 متر، و بنا بروایات افسانه ای این کوه اقامتگاه خدایان بوده است، و امروزه المپوس گویند. و رجوع به ایران باستان ص 69 و 624 و 752 و 767 و 768 و 797 و 800 و 1190 و 1216 و 1975 و 2689 شود
نام چند کوه در یونان قدیم که معروفترین آنها میان مقدونیه و تسالی است. ارتفاع آن از سطح دریا 2885 متر، و بنا بروایات افسانه ای این کوه اقامتگاه خدایان بوده است، و امروزه المپوس گویند. و رجوع به ایران باستان ص 69 و 624 و 752 و 767 و 768 و 797 و 800 و 1190 و 1216 و 1975 و 2689 شود
وسیله ای دارای حباب شیشه ای که به کمک جریان الکتریسیته، روشنایی تولید می کند لامپ فلوئورسان: لامپ درازی که روشنایی آن شبیه مهتاب و دارای مقداری اشعۀ ماورای بنفش و نور آن بهتر و مفیدتر از نور لامپ های معمولی و از لحاظ مصرف برق باصرفه تر است
وسیله ای دارای حباب شیشه ای که به کمک جریان الکتریسیته، روشنایی تولید می کند لامپ فلوئورسان: لامپ درازی که روشنایی آن شبیه مهتاب و دارای مقداری اشعۀ ماورای بنفش و نور آن بهتر و مفیدتر از نور لامپ های معمولی و از لحاظ مصرف برق باصرفه تر است
یعنی انا اﷲ اعلم، منم خدای که میدانم. (ترجمان علامۀ تهذیب عادل). از حروف مقطعه یا فواتح سور قرآن کریم است ودر آغاز سوره های دوم، سوم، بیست ونهم، سی ام، سی ویکم و سی ودوم آمده است. صاحب آنندراج گوید: بدانکه حروف هجا که در اوایل بعضی از سورتهای قرآن است می شاید که هر حرفی اشارت به صفتی از صفات خدا باشد بمناسبت مقام، چنانکه الف در ’الم’ اشارت باشد به اﷲ و لام اشارت به لطیف و میم اشارت به محب، و تقدیر چنین باشد که اﷲ لطیف و محب. و در کهیعص، کاف اشارت به کافی باشدو ها اشارت به هادی و یا اشارت به یقین و عین اشارت به علم و صاد اشارت به صادق و می شاید که اشارت بدیگر معانی هم باشد که آن را خدای تعالی داند - انتهی. میبدی در تفسیر کشف الاسرار (ج 1 ص 41) آرد: علما را اختلاف است به این حروف هجا که در ابتداء سورتهاست، محققان علما بر آنند که از متشابهات قرآن است که علوم خلق از آن قاصر است، و اﷲ بدانستن آن مستأثر. میگوید: ’و ما یعلم تأویله الا اﷲ’، اﷲ داند که چرا این حروف از دیگر حروف اولیتر بود به یاد کردن، سرّ این به جز اﷲ نداند. بوبکر صدیق از اینجا گفت: ’اﷲ را در هر کتاب سریست و سر او در قرآن این حروف است’. بعضی از مفسران گفتند که این نام سوره است بدلالت این خبر که مصطفی علیه السلام گفت: ’ان اﷲ تعالی قراء طه و یس قبل ان یخلق السموات و الارض بالف عام’، اﷲ تعالی طه ویس برخواند پیش از آفرینش آسمان و زمین بهزار سال. معنی آن است که سورۀ طه و یس جمله برخواند، پس دلیل است اینکه طه و یس نام سوره است. ابن عباس گفت: سوگندهاست که اﷲ تعالی یاد میکند به حروف هجا که مدار نامهای نیکو و صفتهای بزرگوار خداوند عزوجل به این حروف است. و مراد به این سه حرف جملۀ حروف تهجی است، و در لغت عرب رواست که جمله را ببعض عبارت نهند چنانک گفت: اذا قیل لهم ارکعوا لایرکعون (قرآن 48/77) ، رکوع گفت و مراد به آن جملۀ نمازست. و هم از ابن عباس روایت کنند که گفت: الم، ای، انااﷲ اعلم، چنانست که الف اشارت است به انا، و لام اشارت است به اعلم، هر حرفی بجای خویش معنی میدهد بسر خویش. و گفته اند الم ّ، معنی آن است که: الم بک جبرئیل، ای نزل به علیکم، یعنی این آن حروف است که جبریل از آسمان فرودآورد بشما. و گفته اند... مشرکان... تصفیر و تصفیق میکردند ورسول خدا به آن دلتنگ و رنجور میشد پس رب العالمین آن حروف تهجی فروفرستاد بیرون از عادت و برخلاف سخن ایشان، تا ایشان چون آن بشنیدند ایذاء رسول بگذاشتند، و از تعجب به آن سخن به استماع آن و مابعد آن مشغول شدند، این قول ’ابوروق’ است و اختیار ’قطرب’. قومی گفتند این حروف در ابتداء سورتها اظهار اعجاز قرآنست و تنبیه عرب بر صدق نبوت و رسالت مصطفی، که چون کافران گفتند... لونشاء لقلنا مثل هذا، اگر بخواهیم ما نیز همچنان بگوییم، رب العالمین گفت: اگر چنانست که شما میگویید، فأتوا بسوره من مثله (قرآن 23/2) ، شما نیز از بر خویش سوره ای چنان بنهید، که این کتاب از این حروف تهجی است که لغت شما و کلام شما بنا بر این حروف است، پس چون نتوانستند و از آن درماندند معلوم شد که قرآن معجز است. (کشف الاسرار ج 1 صص 41- 43). و رجوع به همین تفسیر و تفسیر ابوالفتوح رازی چ 3 ج 1 ص 56 و فرهنگ ناظم الاطباء و مادۀ ’فواتح سور’ شود
یعنی انا اﷲ اعلم، منم خدای که میدانم. (ترجمان علامۀ تهذیب عادل). از حروف مقطعه یا فواتح سور قرآن کریم است ودر آغاز سوره های دوم، سوم، بیست ونهم، سی ام، سی ویکم و سی ودوم آمده است. صاحب آنندراج گوید: بدانکه حروف هجا که در اوایل بعضی از سورتهای قرآن است می شاید که هر حرفی اشارت به صفتی از صفات خدا باشد بمناسبت مقام، چنانکه الف در ’الم’ اشارت باشد به اﷲ و لام اشارت به لطیف و میم اشارت به محب، و تقدیر چنین باشد که اﷲ لطیف و محب. و در کهیعص، کاف اشارت به کافی باشدو ها اشارت به هادی و یا اشارت به یقین و عین اشارت به علم و صاد اشارت به صادق و می شاید که اشارت بدیگر معانی هم باشد که آن را خدای تعالی داند - انتهی. میبدی در تفسیر کشف الاسرار (ج 1 ص 41) آرد: علما را اختلاف است به این حروف هجا که در ابتداء سورتهاست، محققان علما بر آنند که از متشابهات قرآن است که علوم خلق از آن قاصر است، و اﷲ بدانستن آن مستأثر. میگوید: ’و ما یعلم تأویله الا اﷲ’، اﷲ داند که چرا این حروف از دیگر حروف اولیتر بود به یاد کردن، سرّ این به جز اﷲ نداند. بوبکر صدیق از اینجا گفت: ’اﷲ را در هر کتاب سریست و سر او در قرآن این حروف است’. بعضی از مفسران گفتند که این نام سوره است بدلالت این خبر که مصطفی علیه السلام گفت: ’ان اﷲ تعالی قراء طه و یس قبل ان یخلق السموات و الارض بالف عام’، اﷲ تعالی طه ویس برخواند پیش از آفرینش آسمان و زمین بهزار سال. معنی آن است که سورۀ طه و یس جمله برخواند، پس دلیل است اینکه طه و یس نام سوره است. ابن عباس گفت: سوگندهاست که اﷲ تعالی یاد میکند به حروف هجا که مدار نامهای نیکو و صفتهای بزرگوار خداوند عزوجل به این حروف است. و مراد به این سه حرف جملۀ حروف تهجی است، و در لغت عرب رواست که جمله را ببعض عبارت نهند چنانک گفت: اذا قیل لهم ارکعوا لایرکعون (قرآن 48/77) ، رکوع گفت و مراد به آن جملۀ نمازست. و هم از ابن عباس روایت کنند که گفت: الم، ای، انااﷲ اعلم، چنانست که الف اشارت است به انا، و لام اشارت است به اعلم، هر حرفی بجای خویش معنی میدهد بسر خویش. و گفته اند الم ّ، معنی آن است که: الم بک جبرئیل، ای نزل به علیکم، یعنی این آن حروف است که جبریل از آسمان فرودآورد بشما. و گفته اند... مشرکان... تصفیر و تصفیق میکردند ورسول خدا به آن دلتنگ و رنجور میشد پس رب العالمین آن حروف تهجی فروفرستاد بیرون از عادت و برخلاف سخن ایشان، تا ایشان چون آن بشنیدند ایذاء رسول بگذاشتند، و از تعجب به آن سخن به استماع آن و مابعد آن مشغول شدند، این قول ’ابوروق’ است و اختیار ’قطرب’. قومی گفتند این حروف در ابتداء سورتها اظهار اعجاز قرآنست و تنبیه عرب بر صدق نبوت و رسالت مصطفی، که چون کافران گفتند... لونشاء لقلنا مثل هذا، اگر بخواهیم ما نیز همچنان بگوییم، رب العالمین گفت: اگر چنانست که شما میگویید، فأتوا بسوره من مثله (قرآن 23/2) ، شما نیز از بر خویش سوره ای چنان بنهید، که این کتاب از این حروف تهجی است که لغت شما و کلام شما بنا بر این حروف است، پس چون نتوانستند و از آن درماندند معلوم شد که قرآن معجز است. (کشف الاسرار ج 1 صص 41- 43). و رجوع به همین تفسیر و تفسیر ابوالفتوح رازی چ 3 ج 1 ص 56 و فرهنگ ناظم الاطباء و مادۀ ’فواتح سور’ شود
گروه و جماعت و مجمع. (ناظم الاطباء). فوج و گروه. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). در فرهنگها الم به تکرار آمده است. رجوع به الم الم شود، مثل الماس، سخت سرد (در آب). - ، مثل الماس، سخت درخشان. - ، مثل الماس، سخت بران. سخت شکافنده: فراز آمد از هر سویی صد گراز چو الماس دندانهای دراز. فردوسی. چو الماس دندانهای گراز بر تخت بنهاد و بردش نماز. فردوسی. نویسنده آهنگ قرطاس کرد سر خامه بر سان الماس کرد. فردوسی. سوی او جست چو تیری سوی برجاسی با یکی داسی، مانندۀ الماسی. منوچهری. ساق چون پولاد، پی همچون کمان، رگ همچو زه سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ. منوچهری. ، کنایه از تیغ و شمشیر و آبگینه و هر چیز تند و برنده. (از انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از تیغ و شمشیر و کارد تیز و آبگینه. (هفت قلزم) (برهان قاطع). تیغ و خنجر. (غیاث اللغات). تیغ و آبگینه. (شرفنامۀمنیری) : تو گفتی که الماس جان داردی همان گرز و نیزه روان داردی ! فردوسی. تو با او بسنده نباشی بجنگ نگه کن که الماس دارد بچنگ. فردوسی. همین بسست که الماس خاطرم دارد چو خنجر ملک الشرق برزبان گوهر. ظهیرفاریابی (از شرفنامه). تیغ ز الماس زبان ساختم هر که پس آمد سرش انداختم. نظامی. پیش این الماس بی اسپر میا کز بریدن تیغ را نبود حیا. مولوی. ، کنایه از درخشان و درخشنده: سنانهای الماس در تیره گرد ستاره ست گفتی شب لاجورد. فردوسی. از لعل حجاب سازد الماس رخسارۀ همچو کهربا را. انوری (از شرفنامۀ منیری). ، کنایه از قطره های باران و اشک: تو گفتی هوا ابر دارد همی وزان ابر الماس بارد همی. دقیقی. شایدم کالماس بارد چشم از آنک بند بر من کوه پولاد است باز. خاقانی. ، مجازاً، سخت برنده و تیز از شمشیر و پیکان و مانند آن، و سخت قوی و نابودکننده. صاحب آنندراج ’خنجر الماس’ بمعنی خنجر برنده و تیز و ’پنجۀ الماس’بمعنی پنجۀ فولاد کشتی گیران آورده است. و رجوع به بهار عجم شود: ز پیکان الماس و پر عقاب نتابید رخشان رخ آفتاب. فردوسی. قصۀ خنجر الماس مگویید بما که در اینجا سخن از تیغ زبان میگذرد. صائب تبریزی (از آنندراج). مرا که در دل صد پاره ذوق مرهم نیست هزار خنجر الماس گر رسد چه غم است. علی خراسانی (از آنندراج). مرا چون مهر تابان داغ دارد آسمان چشمی که تابد پنجۀ الماس را مژگان زرینش. ؟ (آنندراج). ، کنایه از مردم جلد و چابک. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (آنندراج) ، کنایه از دندان: الماس تو، یعنی دندان تو. (از مؤیدالفضلا). دندان. (هفت قلزم) (آنندراج) (برهان قاطع) ، قلمتراش. (نصاب الصبیان چ برلین) (هفت قلزم) (برهان قاطع). کارد و قلمتراش. (غیاث اللغات) ، جنسی است از فولاد قیمتی گوهردار. (هفت قلزم) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)
گروه و جماعت و مجمع. (ناظم الاطباء). فوج و گروه. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). در فرهنگها الم به تکرار آمده است. رجوع به الم الم شود، مثل الماس، سخت سرد (در آب). - ، مثل الماس، سخت درخشان. - ، مثل الماس، سخت بران. سخت شکافنده: فراز آمد از هر سویی صد گراز چو الماس دندانهای دراز. فردوسی. چو الماس دندانهای گراز بر تخت بنهاد و بردش نماز. فردوسی. نویسنده آهنگ قرطاس کرد سر خامه بر سان الماس کرد. فردوسی. سوی او جست چو تیری سوی برجاسی با یکی داسی، مانندۀ الماسی. منوچهری. ساق چون پولاد، پی همچون کمان، رگ همچو زه سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ. منوچهری. ، کنایه از تیغ و شمشیر و آبگینه و هر چیز تند و برنده. (از انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از تیغ و شمشیر و کارد تیز و آبگینه. (هفت قلزم) (برهان قاطع). تیغ و خنجر. (غیاث اللغات). تیغ و آبگینه. (شرفنامۀمنیری) : تو گفتی که الماس جان داردی همان گرز و نیزه روان داردی ! فردوسی. تو با او بسنده نباشی بجنگ نگه کن که الماس دارد بچنگ. فردوسی. همین بسست که الماس خاطرم دارد چو خنجر ملک الشرق برزبان گوهر. ظهیرفاریابی (از شرفنامه). تیغ ز الماس زبان ساختم هر که پس آمد سرش انداختم. نظامی. پیش این الماس بی اسپر میا کز بریدن تیغ را نبود حیا. مولوی. ، کنایه از درخشان و درخشنده: سنانهای الماس در تیره گرد ستاره ست گفتی شب لاجورد. فردوسی. از لعل حجاب سازد الماس رخسارۀ همچو کهربا را. انوری (از شرفنامۀ منیری). ، کنایه از قطره های باران و اشک: تو گفتی هوا ابر دارد همی وزان ابر الماس بارد همی. دقیقی. شایدم کالماس بارد چشم از آنک بند بر من کوه پولاد است باز. خاقانی. ، مجازاً، سخت برنده و تیز از شمشیر و پیکان و مانند آن، و سخت قوی و نابودکننده. صاحب آنندراج ’خنجر الماس’ بمعنی خنجر برنده و تیز و ’پنجۀ الماس’بمعنی پنجۀ فولاد کشتی گیران آورده است. و رجوع به بهار عجم شود: ز پیکان الماس و پر عقاب نتابید رخشان رخ آفتاب. فردوسی. قصۀ خنجر الماس مگویید بما که در اینجا سخن از تیغ زبان میگذرد. صائب تبریزی (از آنندراج). مرا که در دل صد پاره ذوق مرهم نیست هزار خنجر الماس گر رسد چه غم است. علی خراسانی (از آنندراج). مرا چون مهر تابان داغ دارد آسمان چشمی که تابد پنجۀ الماس را مژگان زرینش. ؟ (آنندراج). ، کنایه از مردم جلد و چابک. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (آنندراج) ، کنایه از دندان: الماس تو، یعنی دندان تو. (از مؤیدالفضلا). دندان. (هفت قلزم) (آنندراج) (برهان قاطع) ، قلمتراش. (نصاب الصبیان چ برلین) (هفت قلزم) (برهان قاطع). کارد و قلمتراش. (غیاث اللغات) ، جنسی است از فولاد قیمتی گوهردار. (هفت قلزم) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)
قسمی چراغ که مخزنی دارد و در آن مایعی قابل احتراق چون روغن و نفت و غیره ریزند و فتیله ای در آن غوطه ور باشد و بر سر لوله ای از آبگینه دارد که شعله رااحاطه کند، لامپا، لامپ الکتریک، حبابی از آبگینه خالی از هوا یا محتوی گازی رقیق و سبک، دارای سیمهای نازک که از جریان الکتریک روشنائی دهد
قسمی چراغ که مخزنی دارد و در آن مایعی قابل احتراق چون روغن و نفت و غیره ریزند و فتیله ای در آن غوطه ور باشد و بر سر لوله ای از آبگینه دارد که شعله رااحاطه کند، لامپا، لامپ الکتریک، حبابی از آبگینه خالی از هوا یا محتوی گازی رقیق و سبک، دارای سیمهای نازک که از جریان الکتریک روشنائی دهد
یعنی انا اﷲ اعلم و اری، منم خدای میدانم و می بینم. (ترجمان علامه تهذیب عادل). معنای آن: انا المحیی الممیت الرزاق. (ناظم الاطباء). از فواتح سور و حروف مقطعۀ قرآن کریم است و سورۀ رعد بدان آغاز میشود. رجوع به کشف الاسرارج 5 ص 154 و 156 و مادۀ ’الم’ و ’فواتح سور’ شود
یعنی انا اﷲ اعلم و اری، منم خدای میدانم و می بینم. (ترجمان علامه تهذیب عادل). معنای آن: انا المحیی الممیت الرزاق. (ناظم الاطباء). از فواتح سور و حروف مقطعۀ قرآن کریم است و سورۀ رعد بدان آغاز میشود. رجوع به کشف الاسرارج 5 ص 154 و 156 و مادۀ ’الم’ و ’فواتح سور’ شود
ای انا اﷲ اعلم و افصل، منم خدای که میدانم و پیدا میکنم. (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل بن علی). از فواتح سور قرآن است و سورۀ اعراف بدان آغاز میشود. در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 548) آمده: ’المص’ نامی است از نامهای قرآن بقول حسن، آنکه گفت: ’کتاب انزل الیک’ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامه ایست فروفرستاده بتو. ابن عباس گفت: انااﷲ الصادق، بروایتی دیگر هم از وی: انا اﷲ افصل. زید بن علی گفت: انا اﷲ الفاصل. عکرمه گفت: انا اﷲ اعلم و أصدق. عطأ بن ابی رباح گفت: ثنائی است که اﷲ بر خویشتن کرد بسزای خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که اﷲ یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومی گفتند: معنی این همانست که گفت: ’الم نشرح لک صدرک ؟’ (قرآن 1/94). و شرح این کلمات در صدر سوره البقره مستوفی رفت - انتهی. و رجوع به الم و فواتح سور شود
ای انا اﷲ اعلم و افصل، منم خدای که میدانم و پیدا میکنم. (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل بن علی). از فواتح سور قرآن است و سورۀ اعراف بدان آغاز میشود. در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 548) آمده: ’المص’ نامی است از نامهای قرآن بقول حسن، آنکه گفت: ’کتاب انزل الیک’ تا معلوم شود که نام قرآن است. میگوید: قرآن نامه ایست فروفرستاده بتو. ابن عباس گفت: انااﷲ الصادق، بروایتی دیگر هم از وی: انا اﷲ افصل. زید بن علی گفت: انا اﷲ الفاصل. عکرمه گفت: انا اﷲ اعلم و أصدق. عطأ بن ابی رباح گفت: ثنائی است که اﷲ بر خویشتن کرد بسزای خویش و بقدر خویش. ابن عباس گفت: سوگند است که اﷲ یاد کرد بنام خویش و صفت خویش. قومی گفتند: معنی این همانست که گفت: ’الم نشرح لک صدرک ؟’ (قرآن 1/94). و شرح این کلمات در صدر سوره البقره مستوفی رفت - انتهی. و رجوع به الم و فواتح سور شود
سیاه فام لب. (مصادر زوزنی). مرد سیاه یا گندم گون لب. مؤنث: لمیاء. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه اندرون لبش گندم گون یا لب وی مایل بسیاهی باشد واین مستحسن است. (از اقرب الموارد).
سیاه فام لب. (مصادر زوزنی). مرد سیاه یا گندم گون لب. مؤنث: لَمیاء. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه اندرون لبش گندم گون یا لب وی مایل بسیاهی باشد واین مستحسن است. (از اقرب الموارد).
مادگی و انگله از قیطان و امثال آن. مادگی که از قیطان یا چیزی دیگر بیرون جامه دوزند چون دسته و گوشۀ چیزی. اخکورنه. عروه: المک پرده. در آذربایجان ایلمک گویند
مادگی و انگله از قیطان و امثال آن. مادگی که از قیطان یا چیزی دیگر بیرون جامه دوزند چون دسته و گوشۀ چیزی. اخکورنه. عروه: المک پرده. در آذربایجان ایلمک گویند
رمز است از المقصود: الحائطیه... قالوا للعالم الهان قدیم و محدث هوالمسیح... و هوالمق بقوله تعالی ’و جاء ربک و الملک صفاً صفاً’ (قرآن 22/89). (تعریفات جرجانی)
رمز است از المقصود: الحائطیه... قالوا للعالم الهان قدیم و محدث هوالمسیح... و هوالمق بقوله تعالی ’و جاء ربک و الملک صفاً صفاً’ (قرآن 22/89). (تعریفات جرجانی)
مرد زیرک و تیزخاطر، المعی مثله. (منتهی الارب). کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند، و مرد تیزخاطر و روشن خرد. (آنندراج)
مرد زیرک و تیزخاطر، المعی مثله. (منتهی الارب). کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند، و مرد تیزخاطر و روشن خرد. (آنندراج)
اسب که در لب زیرین وی سپیدی باشد، و اگر در لب زبرین اسب باشد آن را ارثم گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (صبح الاعشی ج 2 ص 19). در حاشیۀ صبح الاعشی آمده: اصل آن انمط با نون و طاء بوده و مصحف است - انتهی. و رجوع به انمط و اقرب الموارد ذیل مادۀ نمط شود
اسب که در لب زیرین وی سپیدی باشد، و اگر در لب زبرین اسب باشد آن را ارثم گویند. (منتهی الارب) (آنندراج) (صبح الاعشی ج 2 ص 19). در حاشیۀ صبح الاعشی آمده: اصل آن انمط با نون و طاء بوده و مصحف است - انتهی. و رجوع به انمط و اقرب الموارد ذیل مادۀ نمط شود
ارزن. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ سروری). ارزن را گویند و آن نوعی از گاورس است. (فرهنگ جهانگیری). غله ایست که آنرا گاورس و ارزن گویند. (هفت قلزم) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) : قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم میخورند این دو غذا در سر بند کلبار. بسحاق اطعمه
ارزن. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ سروری). ارزن را گویند و آن نوعی از گاورس است. (فرهنگ جهانگیری). غله ایست که آنرا گاورس و ارزن گویند. (هفت قلزم) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) : قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم میخورند این دو غذا در سر بند کلبار. بسحاق اطعمه
فرانسوی چراغ نوعی چراغ که دارای مخزنی است جهت مایع قابل احتراق (نفت روغن و غیره) و فتیله ای در آن مخزن فرو برده و همچنین لوله ای شیشه یی دارد که شعله فتیله را احاطه کند لامپا، حباب چراغ برق. قسمی چراغ که مخزنی دارد و در آن مایعی قابل احتراق چون روغن و نفت و غیره ریزند و فتیله در آن غوطه ور باشد و بر سر لوله آبگینه دارد که شعله را احاطه کند، لامپ الکتریک، جباب چراغ برق
فرانسوی چراغ نوعی چراغ که دارای مخزنی است جهت مایع قابل احتراق (نفت روغن و غیره) و فتیله ای در آن مخزن فرو برده و همچنین لوله ای شیشه یی دارد که شعله فتیله را احاطه کند لامپا، حباب چراغ برق. قسمی چراغ که مخزنی دارد و در آن مایعی قابل احتراق چون روغن و نفت و غیره ریزند و فتیله در آن غوطه ور باشد و بر سر لوله آبگینه دارد که شعله را احاطه کند، لامپ الکتریک، جباب چراغ برق
شما یک لامپ دارید: کارهای شما ابداً پیش نمیرود. یک لامپ را روشن می کنید: پول فراوانی بدست می آورید یک لامپ روشن شده: هیجان بزرگ عشقی یک لامپ را خاموش می کنید: تمامی امیدهایتان در عشق از بین می رود یک لامپ ناگهان خاموش می شود: منتظریک مصیبت باشید - کتاب سرزمین رویاها دیدن لامپ در خواب تعابیر خوب و گسترده ای دارد. اگر در خواب ببینید لامپی را به یک سر پیچ می بندید که جائی را روشن کنید نیکو است زیرا خواب شما می گوید کاری نیک انجام می دهید که سود آن بیش از خودتان به دیگران می رسد. وقتی لامپی روشن شود همه می توانند از روشنائی آن بهره مند گردند و روشن کننده و صاحب لامپ قادر نیست کسی را محکوم کند و به دیگری نور و روشنی بیشتری بدهد لذا در خواب ها به (موقوفه) و کار عالم المنفعه تعبیر می شود. اگر در خواب ببینید لامپی را خاموش می کنید از انجام یک کار خیر عمدا باز می ایستید یا مانع انجام کار خوب می شوید و شاید خست و لئامت نشان می دهید. اگر در خواب ببنید که لامپی را شکستید چنانچه لامپ روشن باشد یک جرم با خلاف عمومی مرتکب می شوید که از جهت قانونی هم قابل تحقیق و بررسی است و چنان چه خاموش باشد زیان کاری نهان تعبیر می شود یعنی درخفا و پوشیده و به کسی آسیب می رسانید. اگر در خواب ببینید لامپ های بیشماری روشن دارید کاری از نظر اجتماعی مفید و قابل تحسین انجام می دهید، مانند معلمی. اگر ببینید لامپ بسیار بزرگی دارید که نور کمی از آن بر می خیزد از سرمایه زیاد سود کم می برید و در واقع از سود زیان می کنید و چنان چه لامپ کوچکی داشته باشید اما نور زیادی از آن به اطراف پراکنده شده از یک کار کوچک و کم اهمیت که انتظار سود دهی در آن وجود ندارد سودی کلان عایدتان می گردد. منوچهر مطیعی تهرانی
شما یک لامپ دارید: کارهای شما ابداً پیش نمیرود. یک لامپ را روشن می کنید: پول فراوانی بدست می آورید یک لامپ روشن شده: هیجان بزرگ عشقی یک لامپ را خاموش می کنید: تمامی امیدهایتان در عشق از بین می رود یک لامپ ناگهان خاموش می شود: منتظریک مصیبت باشید - کتاب سرزمین رویاها دیدن لامپ در خواب تعابیر خوب و گسترده ای دارد. اگر در خواب ببینید لامپی را به یک سر پیچ می بندید که جائی را روشن کنید نیکو است زیرا خواب شما می گوید کاری نیک انجام می دهید که سود آن بیش از خودتان به دیگران می رسد. وقتی لامپی روشن شود همه می توانند از روشنائی آن بهره مند گردند و روشن کننده و صاحب لامپ قادر نیست کسی را محکوم کند و به دیگری نور و روشنی بیشتری بدهد لذا در خواب ها به (موقوفه) و کار عالم المنفعه تعبیر می شود. اگر در خواب ببینید لامپی را خاموش می کنید از انجام یک کار خیر عمدا باز می ایستید یا مانع انجام کار خوب می شوید و شاید خست و لئامت نشان می دهید. اگر در خواب ببنید که لامپی را شکستید چنانچه لامپ روشن باشد یک جرم با خلاف عمومی مرتکب می شوید که از جهت قانونی هم قابل تحقیق و بررسی است و چنان چه خاموش باشد زیان کاری نهان تعبیر می شود یعنی درخفا و پوشیده و به کسی آسیب می رسانید. اگر در خواب ببینید لامپ های بیشماری روشن دارید کاری از نظر اجتماعی مفید و قابل تحسین انجام می دهید، مانند معلمی. اگر ببینید لامپ بسیار بزرگی دارید که نور کمی از آن بر می خیزد از سرمایه زیاد سود کم می برید و در واقع از سود زیان می کنید و چنان چه لامپ کوچکی داشته باشید اما نور زیادی از آن به اطراف پراکنده شده از یک کار کوچک و کم اهمیت که انتظار سود دهی در آن وجود ندارد سودی کلان عایدتان می گردد. منوچهر مطیعی تهرانی