جدول جو
جدول جو

معنی الم

الم(اُ لُ)
گروه و جماعت و مجمع. (ناظم الاطباء). فوج و گروه. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). در فرهنگها الم به تکرار آمده است. رجوع به الم الم شود، مثل الماس، سخت سرد (در آب).
- ، مثل الماس، سخت درخشان.
- ، مثل الماس، سخت بران. سخت شکافنده:
فراز آمد از هر سویی صد گراز
چو الماس دندانهای دراز.
فردوسی.
چو الماس دندانهای گراز
بر تخت بنهاد و بردش نماز.
فردوسی.
نویسنده آهنگ قرطاس کرد
سر خامه بر سان الماس کرد.
فردوسی.
سوی او جست چو تیری سوی برجاسی
با یکی داسی، مانندۀ الماسی.
منوچهری.
ساق چون پولاد، پی همچون کمان، رگ همچو زه
سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ.
منوچهری.
، کنایه از تیغ و شمشیر و آبگینه و هر چیز تند و برنده. (از انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از تیغ و شمشیر و کارد تیز و آبگینه. (هفت قلزم) (برهان قاطع). تیغ و خنجر. (غیاث اللغات). تیغ و آبگینه. (شرفنامۀمنیری) :
تو گفتی که الماس جان داردی
همان گرز و نیزه روان داردی !
فردوسی.
تو با او بسنده نباشی بجنگ
نگه کن که الماس دارد بچنگ.
فردوسی.
همین بسست که الماس خاطرم دارد
چو خنجر ملک الشرق برزبان گوهر.
ظهیرفاریابی (از شرفنامه).
تیغ ز الماس زبان ساختم
هر که پس آمد سرش انداختم.
نظامی.
پیش این الماس بی اسپر میا
کز بریدن تیغ را نبود حیا.
مولوی.
، کنایه از درخشان و درخشنده:
سنانهای الماس در تیره گرد
ستاره ست گفتی شب لاجورد.
فردوسی.
از لعل حجاب سازد الماس
رخسارۀ همچو کهربا را.
انوری (از شرفنامۀ منیری).
، کنایه از قطره های باران و اشک:
تو گفتی هوا ابر دارد همی
وزان ابر الماس بارد همی.
دقیقی.
شایدم کالماس بارد چشم از آنک
بند بر من کوه پولاد است باز.
خاقانی.
، مجازاً، سخت برنده و تیز از شمشیر و پیکان و مانند آن، و سخت قوی و نابودکننده. صاحب آنندراج ’خنجر الماس’ بمعنی خنجر برنده و تیز و ’پنجۀ الماس’بمعنی پنجۀ فولاد کشتی گیران آورده است. و رجوع به بهار عجم شود:
ز پیکان الماس و پر عقاب
نتابید رخشان رخ آفتاب.
فردوسی.
قصۀ خنجر الماس مگویید بما
که در اینجا سخن از تیغ زبان میگذرد.
صائب تبریزی (از آنندراج).
مرا که در دل صد پاره ذوق مرهم نیست
هزار خنجر الماس گر رسد چه غم است.
علی خراسانی (از آنندراج).
مرا چون مهر تابان داغ دارد آسمان چشمی
که تابد پنجۀ الماس را مژگان زرینش.
؟ (آنندراج).
، کنایه از مردم جلد و چابک. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (آنندراج) ، کنایه از دندان: الماس تو، یعنی دندان تو. (از مؤیدالفضلا). دندان. (هفت قلزم) (آنندراج) (برهان قاطع) ، قلمتراش. (نصاب الصبیان چ برلین) (هفت قلزم) (برهان قاطع). کارد و قلمتراش. (غیاث اللغات) ، جنسی است از فولاد قیمتی گوهردار. (هفت قلزم) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا