جدول جو
جدول جو

معنی الموداد - جستجوی لغت در جدول جو

الموداد
یعنی شیئی که قابل قیاس نیست، پسر یقطان (رئیس قبیلۀ بنی یقطان) بود. (از قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الوداع
تصویر الوداع
وداع، بدرود، بدرود گفتن با مسافر
فرهنگ فارسی عمید
مسابقۀ جهانی در یکی از رشته های علمی که هر سال در یکی از کشورها برگزار می شود مثلاً المپیاد ریاضی، المپیاد ادبی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امتداد
تصویر امتداد
دراز شدن، کشیده شدن، طول کشیدن، کشیدگی، کشش، درازی، راستا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از قلمداد
تصویر قلمداد
به حساب آورده، به شمارآورده، برآورد
قلمداد کردن: کنایه از به حساب آوردن، به شمار آوردن، برآورد کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
از امشاسپندان در آیین زردشتی، مرداد، روز هفتم از هر ماه خورشیدی، ماه پنجم از سال خورشیدی، مرداد
فرهنگ فارسی عمید
(اِ بِ)
از گلو فروبردن دارو را. (منتهی الارب). دارو به یک جانب دهن فروخوردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) ، افزون شدن گیاه و درهم پیچیدن آن. (منتهی الارب). بهم درشدن شاخهای درخت. (تاج المصادر بیهقی). بهم درشدن گیاه و شاخ درخت وبرپیچیده شدن. (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل)
لغت نامه دهخدا
(کَ مَ)
بدرد آمدن چشم. (منتهی الأرب).
لغت نامه دهخدا
(فَ)
سیاه شدن. (زوزنی) (تاج المصادر بیهقی). سیاه گردیدن. (منتهی الارب). سیاه بودن
لغت نامه دهخدا
(زُ چَ)
برآماسیدن از خشم و جز آن. (ناظم الاطباء). برآماسیدن از خشم و جز آن. اسمیداد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
دراز و کشیده شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه).
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
در اوستا امرتات است جزء اخیر آن که تات باشد پسوند است که جداگانه مورد استعمال ندارد همین جزء در خرداد نیز دیده می شود. پارۀ دیگر این واژه از دو جزء ساخته شده نخست از ’ا’ که از ادوات نفی است یعنی نه از برای این جزء در فارسی ’نا’ یا ’بی’آورده می شود. جزء دوم، مرت یا مرت است یعنی مردنی و درگذشتنی و نیست شدنی و نابودگردیدنی. بنابراین امرداد یعنی بی مرگ و آسیب ندیدنی یا جاودانی و باید امرداد با ادات نفی ’ا’ باشد نه مرداد که معنی برخلاف آن را می دهد. امرداد در دین زردشتی امشاسپندی است که نمایندۀ بی مرگی و جاودانی یا مظهر ذات زوال ناپذیر اهورا مزداست. در جهان خاکی نگهبانی گیاهها و رستنیها به او سپرده شده است. (از فرهنگ ایران باستان پور داود ص 59). و رجوع به مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات پارسی تألیف دکتر معین و امشاسپندان شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
درازگردن شدن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سر برداشتن در هوا، نفس خود را آلودن. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
املد. (از آنندراج). و رجوع به املد شود
لغت نامه دهخدا
(نِ نِ)
باد کردن از پیه یا بیماری. المصمغدّ، المنتفخ من شحم او مرض. (از قطر المحیط) ، اصهار جیش به جیش، نزدیک شدن برخی از آنان به برخی. (از اقرب الموارد). و این معنی به نقل صاغانی و زمخشری است. (از تاج العروس) ، نزدیک کردن چیزی را به چیزی، و از این معنی است حدیث: انه کان یؤسس مسجد قبا فیصهر الحجر العظیم الی بطنه، یعنی آنرا به شکم خود نزدیک کرد. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(نِ)
بشتاب رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (قطر المحیط) (اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(نِ پَ رَ)
انتفاخ از خشم. باد کردن از خشم. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط). برآماسیدن از خشم. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سر بلند داشتن: اکمهد الفرخ،اذا رفع رأسه بطلب الطعام. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). سر دروا داشتن. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(شَ)
فربه گردیدن. فربه شدن
لغت نامه دهخدا
(اَبُ)
در ’اخبار الصین والهند’ (ص 15) چنین آمده: و من ورائهم (وراء الموجه) ملوک المادبد، مدائنهم کثیره - انتهی. مصحف سمادبد. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
مبنای سال شماری یونانیان بود. اینان هر چهار سال یک بار در شهر المپی واقع در پلوپونز گرد می آمدند و مسابقه هایی در همه گونه ورزشها ترتیب میدادند و شخصی که مسابقه را میبرد جایزه گرفته در یونان معروف میشد. و مدت چهارسال میان دو دورۀ بازی متوالی را المپیادمینامیدند. بنابراین برای تعیین زمان وقعه ای میگفتند: سال فلان، المپیاد فلان مثلاً سال دوم المپیاد دهم. در این حساب مبداء تاریخ المپیاد اول بود و نخستین المپیاد تاریخ سال 776 قبل از میلاد و دومی از 392 تا 396 میلادی بود. سومین سال بیست و ششمین المپیاد برابر با 103 سال پس از تأسیس بازیهای المپیک است. اول کسی که سنوات وقایع را با این تاریخ معین کرد ’تی مه ئوس سی سی لی’ نام داشت (در حدود 246 قبل از میلاد) بعد از او مورخان دیگر مانند پولی بیوس و دیگران همین ترتیب را متابعت کردند. رجوع به تاریخ ایران باستان ج 1 ص 112 شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از ارمداد
تصویر ارمداد
درد چشم، بدرد آمدن چشم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قلمداد
تصویر قلمداد
به حساب آورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسوداد
تصویر اسوداد
سیاه بودن، سیاه رنگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
مرداد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امتداد
تصویر امتداد
دراز و کشیده شدن، طول مد وکشش، کشیدگی و درازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المپیاد
تصویر المپیاد
در یونان قدیم فاصله چهار ساله میان بازیهای المپیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوداع
تصویر الوداع
خداحافظ، بدرودباش
فرهنگ لغت هوشیار
مقصود آنست همان مطلوب است، خلاصه تالحاصل: هر یکی را او یکی طومار داد هزیکی ضد دگر بود المراد. (مثنوی) هست اشارات محمد المراد کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد. (مثنوی)، در عبارات زیررمعنی اسم فعل دهد یعنی مقصود مرا بر آورید، مراد مرا بدهید، شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه ای خرد و کهن دید آنجا دفت. کنیزکی دید آواز آن شخص که: من مهمانم المراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امرداد
تصویر امرداد
((اَ مُ یا مِ))
مرداد، بی مرگی، نام یکی از هفت امشاسپندان، نماد جاویدانی اهورامزدا. نام هفتمین روز از هر ماه شمسی و نیز نام ماه پنجم از هر سال خورشیدی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امتداد
تصویر امتداد
((اِ تِ))
کشیده شدن، کشش، درازی، طول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قلمداد
تصویر قلمداد
محسوب، به شمار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از المپیاد
تصویر المپیاد
((اُ لَ))
فاصله چهار ساله میان مسابقات المپیک، هر یک از مسابقات جهانی در زمینه علوم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امتداد
تصویر امتداد
راستا
فرهنگ واژه فارسی سره