جدول جو
جدول جو

معنی المحی - جستجوی لغت در جدول جو

المحی(اَ مَ حی ی)
آنکه بسیار دزدیده نگاه کند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). من یلمح کثیراً. (قاموس از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از فلک المحیط
تصویر فلک المحیط
عرش، فلک نهم بالای همۀ افلاک که آن را محیط بر عالم ماده می دانستند، در روایات دینی جایی فراتر از همۀ آسمان ها، سپهران سپهر، طارم اعلیٰ، چرخ اثیر، چرخ اکبر، چرخ برین، فلک الافلاک، چرخ اطلس، گرزمان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از المعی
تصویر المعی
مرد زیرک، باهوش، دروغ گو
فرهنگ فارسی عمید
(اَلْ وَ حا)
بشتاب. شتاب کن. گاهی هم بتکرار گویند یعنی الوحی الوحی یا الوحاک الوحاک. رجوع به اقرب الموارد ذیل وحی شود، نصیب و حصه و قسمت. الش. (فرهنگ نظام ذیل الش). و رجوع به الش شود
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ)
دهی است از دهستان سلطانیه بخش مرکزی شهرستان زنجان در 36 هزارگزی زنجان. کوهستان و سردسیر است. سکنۀ آن 329 تن شیعه اند وبترکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات و محصول آن غلات و بن شن و قلمستان، و شغل مردم زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2 ص 22)
لغت نامه دهخدا
(اَ مَ عی ی)
کسی که رای او همیشه بر صواب باشد و در فکر او خطا نیفتد و ناپرسیده از فراست خود معلوم کند و در ’کنز’ بمعنی زیرک آمده است. (غیاث اللغات). آنکه هرچه اندیشد چنان بود. (تفلیسی). آنکه هرچه اندیشه کند چنان آید. (مهذب الاسماء). مرد زیرک و تیزخاطر. (منتهی الارب). تیزیاب. تیزرای. (نصاب الصبیان). ذکی و متوقد. (اقرب الموارد). آنکه ظن بخطا نبرد. آنکه گمان او خطا نکند. تیزهوش. زیرک. زودیاب. مرد نیک زیرک که بچیزی چنان گمان برد که گویی دیده است یا شنیده. لوذعی ّ: اگرنه آن بودی که هرآینه در اطناب ذکر مصیبت این شهاب مضی ٔ و اسهاب شرح رزیت این نقاب المعی عمر بسر آوردی.... (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 460) ، نیزۀ سخت گندم گون پوست سخت چوب. (منتهی الارب) (آنندراج). نیزه ای که چوب آن گندم گون و سخت باشد. (از اقرب الموارد) (قطر المحیط) ، سایۀ کثیف و سیاه. (منتهی الارب). سایۀ غلیظ سیاه. (از اقرب الموارد) ، درخت کثیف سایه. (منتهی الارب). درختی که سایۀ آن تیره باشد. (از اقرب الموارد) ، سردآب دهان. (منتهی الارب). پسری که آب دهانش سرد باشد. غلام المی، ای باردالریق. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اُ لَ)
شهری قدیمی در پلوپونز واقعدر الید (یونان قدیم) که بازیهای معروف المپیک درآنجا انجام میگرفت. خرابه های جالب توجه از معبد زئوس در این شهر باقی است
لغت نامه دهخدا
(اَ حا)
بزرگ ریش. (مهذب الاسماء). مرد درازریش یا بزرگ ریش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
الح. جمع واژۀ لحی. (از اقرب الموارد). رجوع به لحی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ما)
سیاه فام لب. (مصادر زوزنی). مرد سیاه یا گندم گون لب. مؤنث: لمیاء. (از منتهی الارب) (آنندراج). آنکه اندرون لبش گندم گون یا لب وی مایل بسیاهی باشد واین مستحسن است. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ مُ)
رمز المحال. نشانۀ المحال
لغت نامه دهخدا
(فَ لَ کُلْ مُ)
فلک الافلاک. فلک اطلس. فلک الاعظم. فلک الاقصی. فلک نهم. عرش:
گردد فلک المحیط کویت
گر دست تو صولجان ببینم.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(صَ ئُلْ مُ حی یَ)
صفرایی است که با بلغم غلیظ اختلاط یابد. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
تصویری از المعی
تصویر المعی
تیز هوش روشن خرد زیرک تیز هوش تیز رای
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المی
تصویر المی
دردی ویدایی سیاه لب المی
فرهنگ لغت هوشیار