جدول جو
جدول جو

معنی الم - جستجوی لغت در جدول جو

الم
درد، رنج
تصویری از الم
تصویر الم
فرهنگ فارسی عمید
الم
ارزن، گیاهی از تیرۀ گندمیان با بوتۀ کوچک، ساقه های کوتاه و نازک و دانه های ریز که بیشتر خوراک پرندگان است و گاهی از آرد آن نان می پزند، دخن، تنگس
تصویری از الم
تصویر الم
فرهنگ فارسی عمید
الم(اَ لِ)
دردناک. رنجور. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
الم(اِ)
دردمند شدن. (ترجمان علامۀ تهذیب عادل) (مصادر زوزنی) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
الم(اُ لُ)
گروه و جماعت و مجمع. (ناظم الاطباء). فوج و گروه. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج). در فرهنگها الم به تکرار آمده است. رجوع به الم الم شود، مثل الماس، سخت سرد (در آب).
- ، مثل الماس، سخت درخشان.
- ، مثل الماس، سخت بران. سخت شکافنده:
فراز آمد از هر سویی صد گراز
چو الماس دندانهای دراز.
فردوسی.
چو الماس دندانهای گراز
بر تخت بنهاد و بردش نماز.
فردوسی.
نویسنده آهنگ قرطاس کرد
سر خامه بر سان الماس کرد.
فردوسی.
سوی او جست چو تیری سوی برجاسی
با یکی داسی، مانندۀ الماسی.
منوچهری.
ساق چون پولاد، پی همچون کمان، رگ همچو زه
سم چو الماس و دلش چون آهن و تن همچو سنگ.
منوچهری.
، کنایه از تیغ و شمشیر و آبگینه و هر چیز تند و برنده. (از انجمن آرا) (آنندراج). کنایه از تیغ و شمشیر و کارد تیز و آبگینه. (هفت قلزم) (برهان قاطع). تیغ و خنجر. (غیاث اللغات). تیغ و آبگینه. (شرفنامۀمنیری) :
تو گفتی که الماس جان داردی
همان گرز و نیزه روان داردی !
فردوسی.
تو با او بسنده نباشی بجنگ
نگه کن که الماس دارد بچنگ.
فردوسی.
همین بسست که الماس خاطرم دارد
چو خنجر ملک الشرق برزبان گوهر.
ظهیرفاریابی (از شرفنامه).
تیغ ز الماس زبان ساختم
هر که پس آمد سرش انداختم.
نظامی.
پیش این الماس بی اسپر میا
کز بریدن تیغ را نبود حیا.
مولوی.
، کنایه از درخشان و درخشنده:
سنانهای الماس در تیره گرد
ستاره ست گفتی شب لاجورد.
فردوسی.
از لعل حجاب سازد الماس
رخسارۀ همچو کهربا را.
انوری (از شرفنامۀ منیری).
، کنایه از قطره های باران و اشک:
تو گفتی هوا ابر دارد همی
وزان ابر الماس بارد همی.
دقیقی.
شایدم کالماس بارد چشم از آنک
بند بر من کوه پولاد است باز.
خاقانی.
، مجازاً، سخت برنده و تیز از شمشیر و پیکان و مانند آن، و سخت قوی و نابودکننده. صاحب آنندراج ’خنجر الماس’ بمعنی خنجر برنده و تیز و ’پنجۀ الماس’بمعنی پنجۀ فولاد کشتی گیران آورده است. و رجوع به بهار عجم شود:
ز پیکان الماس و پر عقاب
نتابید رخشان رخ آفتاب.
فردوسی.
قصۀ خنجر الماس مگویید بما
که در اینجا سخن از تیغ زبان میگذرد.
صائب تبریزی (از آنندراج).
مرا که در دل صد پاره ذوق مرهم نیست
هزار خنجر الماس گر رسد چه غم است.
علی خراسانی (از آنندراج).
مرا چون مهر تابان داغ دارد آسمان چشمی
که تابد پنجۀ الماس را مژگان زرینش.
؟ (آنندراج).
، کنایه از مردم جلد و چابک. (هفت قلزم) (برهان قاطع) (آنندراج) ، کنایه از دندان: الماس تو، یعنی دندان تو. (از مؤیدالفضلا). دندان. (هفت قلزم) (آنندراج) (برهان قاطع) ، قلمتراش. (نصاب الصبیان چ برلین) (هفت قلزم) (برهان قاطع). کارد و قلمتراش. (غیاث اللغات) ، جنسی است از فولاد قیمتی گوهردار. (هفت قلزم) (از شرفنامۀ منیری) (از آنندراج) (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
الم(اُ)
نارون (درخت). اوجا. (دزی ج 1 ص 34). رجوع به نارون شود
لغت نامه دهخدا
الم(اَ لِفْ لامْ میمْ)
یعنی انا اﷲ اعلم، منم خدای که میدانم. (ترجمان علامۀ تهذیب عادل). از حروف مقطعه یا فواتح سور قرآن کریم است ودر آغاز سوره های دوم، سوم، بیست ونهم، سی ام، سی ویکم و سی ودوم آمده است. صاحب آنندراج گوید: بدانکه حروف هجا که در اوایل بعضی از سورتهای قرآن است می شاید که هر حرفی اشارت به صفتی از صفات خدا باشد بمناسبت مقام، چنانکه الف در ’الم’ اشارت باشد به اﷲ و لام اشارت به لطیف و میم اشارت به محب، و تقدیر چنین باشد که اﷲ لطیف و محب. و در کهیعص، کاف اشارت به کافی باشدو ها اشارت به هادی و یا اشارت به یقین و عین اشارت به علم و صاد اشارت به صادق و می شاید که اشارت بدیگر معانی هم باشد که آن را خدای تعالی داند - انتهی. میبدی در تفسیر کشف الاسرار (ج 1 ص 41) آرد: علما را اختلاف است به این حروف هجا که در ابتداء سورتهاست، محققان علما بر آنند که از متشابهات قرآن است که علوم خلق از آن قاصر است، و اﷲ بدانستن آن مستأثر. میگوید: ’و ما یعلم تأویله الا اﷲ’، اﷲ داند که چرا این حروف از دیگر حروف اولیتر بود به یاد کردن، سرّ این به جز اﷲ نداند. بوبکر صدیق از اینجا گفت: ’اﷲ را در هر کتاب سریست و سر او در قرآن این حروف است’. بعضی از مفسران گفتند که این نام سوره است بدلالت این خبر که مصطفی علیه السلام گفت: ’ان اﷲ تعالی قراء طه و یس قبل ان یخلق السموات و الارض بالف عام’، اﷲ تعالی طه ویس برخواند پیش از آفرینش آسمان و زمین بهزار سال. معنی آن است که سورۀ طه و یس جمله برخواند، پس دلیل است اینکه طه و یس نام سوره است. ابن عباس گفت: سوگندهاست که اﷲ تعالی یاد میکند به حروف هجا که مدار نامهای نیکو و صفتهای بزرگوار خداوند عزوجل به این حروف است. و مراد به این سه حرف جملۀ حروف تهجی است، و در لغت عرب رواست که جمله را ببعض عبارت نهند چنانک گفت: اذا قیل لهم ارکعوا لایرکعون (قرآن 48/77) ، رکوع گفت و مراد به آن جملۀ نمازست. و هم از ابن عباس روایت کنند که گفت: الم، ای، انااﷲ اعلم، چنانست که الف اشارت است به انا، و لام اشارت است به اعلم، هر حرفی بجای خویش معنی میدهد بسر خویش. و گفته اند الم ّ، معنی آن است که: الم بک جبرئیل، ای نزل به علیکم، یعنی این آن حروف است که جبریل از آسمان فرودآورد بشما. و گفته اند... مشرکان... تصفیر و تصفیق میکردند ورسول خدا به آن دلتنگ و رنجور میشد پس رب العالمین آن حروف تهجی فروفرستاد بیرون از عادت و برخلاف سخن ایشان، تا ایشان چون آن بشنیدند ایذاء رسول بگذاشتند، و از تعجب به آن سخن به استماع آن و مابعد آن مشغول شدند، این قول ’ابوروق’ است و اختیار ’قطرب’. قومی گفتند این حروف در ابتداء سورتها اظهار اعجاز قرآنست و تنبیه عرب بر صدق نبوت و رسالت مصطفی، که چون کافران گفتند... لونشاء لقلنا مثل هذا، اگر بخواهیم ما نیز همچنان بگوییم، رب العالمین گفت: اگر چنانست که شما میگویید، فأتوا بسوره من مثله (قرآن 23/2) ، شما نیز از بر خویش سوره ای چنان بنهید، که این کتاب از این حروف تهجی است که لغت شما و کلام شما بنا بر این حروف است، پس چون نتوانستند و از آن درماندند معلوم شد که قرآن معجز است. (کشف الاسرار ج 1 صص 41- 43). و رجوع به همین تفسیر و تفسیر ابوالفتوح رازی چ 3 ج 1 ص 56 و فرهنگ ناظم الاطباء و مادۀ ’فواتح سور’ شود
لغت نامه دهخدا
الم(اَ لُمْ مَ)
لغتی است در هلم ّ. (اقرب الموارد ذیل لمم) ، یعنی بیا. رجوع به هلم شود
لغت نامه دهخدا
الم(اَ لُ)
ارزن. (فرهنگ رشیدی) (فرهنگ سروری). ارزن را گویند و آن نوعی از گاورس است. (فرهنگ جهانگیری). غله ایست که آنرا گاورس و ارزن گویند. (هفت قلزم) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج) :
قوت کردان چه بود نان بلوت آش الم
میخورند این دو غذا در سر بند کلبار.
بسحاق اطعمه
لغت نامه دهخدا
الم
رنج ویدا، دردمندی فرخا دردمند شدن، دردمندی، درد، جمع آلام
تصویری از الم
تصویر الم
فرهنگ لغت هوشیار
الم((اَ لَ))
دردمند شدن، رنجیدگی، درد، جمع آلام
تصویری از الم
تصویر الم
فرهنگ فارسی معین
الم
داء، دردمندی، درد، تعب، رنج
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الماس خاتون
تصویر الماس خاتون
(دخترانه)
الماس (یونانی) + خاتون (فارسی) بانوی مانند الماس
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الماس
تصویر الماس
(دخترانه و پسرانه)
نام سنگی قیمتی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از المیرا
تصویر المیرا
(دخترانه)
نمایانگر مردم، تمثیل کننده ملت، فدایی ایل، ال (ترکی) + میرا (فارسی)، ایل میرا
فرهنگ نامهای ایرانی
مسابقات و ورزشها و بازیهایی که هر چهار سال یک بار با تشریفات خاص در یونان قدیم انجام میشد، از سال 1896 این مسابقات مجددا معمول گردید و جنبه بین المللی یافت. اکنون مسابقات المپیک هر چهر سال یک بار در پایتخت یکی از کشورهای جهان در رشته های: کشتی بکس وزنه برداری شنا دو و میدانی تیر اندازی دو چرخه سواری سوار کاری اسکی پاتیناژ فوتبال بسکتبال و قایقرانی انجام می شود
فرهنگ لغت هوشیار
نسخه دوم از هر مکتوبی، نسخه دوم از سند و قبض و قباله و چک و هرچه مانند آنها باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المدح یشبه بالذم
تصویر المدح یشبه بالذم
مدح شبیه بذم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المپیاد
تصویر المپیاد
در یونان قدیم فاصله چهار ساله میان بازیهای المپیک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المان
تصویر المان
فرانسوی گهر کیا (عنصر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المپیا
تصویر المپیا
یکی از شهرهای آمریکا، مرکز ایالت واشنگتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المانچی
تصویر المانچی
غارتگر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المز
تصویر المز
گرگ تیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المام
تصویر المام
فرود آمدن، بالندگی فرود آمدن فرو آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
مقصود آنست همان مطلوب است، خلاصه تالحاصل: هر یکی را او یکی طومار داد هزیکی ضد دگر بود المراد. (مثنوی) هست اشارات محمد المراد کل گشاد اندر گشاد اندر گشاد. (مثنوی)، در عبارات زیررمعنی اسم فعل دهد یعنی مقصود مرا بر آورید، مراد مرا بدهید، شخصی در راه حج در بریه افتاد و تشنگی عظیم بر وی غالب شد تا از دور خیمه ای خرد و کهن دید آنجا دفت. کنیزکی دید آواز آن شخص که: من مهمانم المراد خ
فرهنگ لغت هوشیار
منت خدا یراست احسان و نیکی خاص خدای است: المنه لله که همی بینمش امروز اندر خم چوگان مراد تو چو گویی. (انوری) المنه لله که در میکده بازست زآن رو که مرا بر دراو روی نیازست. (حافظ)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المع
تصویر المع
تیز هوش روشن خرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المعی
تصویر المعی
تیز هوش روشن خرد زیرک تیز هوش تیز رای
فرهنگ لغت هوشیار
آنچه تقدیر شده (از جانب خدای) باشنده (موجود شونده) است: ک (وبوده است در روزگارش خیرخیرها و وی غافل باچندان نیکویی که که میکرد در روزگار امارت خویش با لشکری و رعیت همچون معنی این دو بیت والمقدرکائن. . توضیح در فارسی بصورت المقدر کاین هم آید. یاالمقدر کائن و الهم فضل. آنچه تقدیر شده باشنده است و اندوه بیهوده است: بودنی بوده است بسر نشاط باز باید شد که گفته اند: المقدر کائن و الهم فضل
فرهنگ لغت هوشیار
ژنچه تقدیر شده (ازسوی خدا سرنوشت) باشنده (موجود شونده) است (و تغییر و تبدیل را بدان راهی نیست) توصیح در فارسی بصورت المقدور کاین هم آمده: من مسکین که و شهرمداین ک چه شاید کرد ک المقدور کاین. (خسروشیرین تعقیلات نفثه المصدور)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الملک لله
تصویر الملک لله
پادشاهی خدایراست: و خاتمی بود بریک سوی آن نبشته که: الملک لله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المناک
تصویر المناک
دردناک و حزن آور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المی
تصویر المی
دردی ویدایی سیاه لب المی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المیس
تصویر المیس
داغداغان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الماس خالدار
تصویر الماس خالدار
آبگین یخدار
فرهنگ لغت هوشیار