جدول جو
جدول جو

معنی الفیه - جستجوی لغت در جدول جو

الفیه
قصیده یا منظومه ای در هزار بیت که در موضوع های مختلف گفته شده باشد مثلاً الفیۀ ابن معطی در نحو، الفیۀ ابن مالک در نحو
فرهنگ فارسی عمید
الفیه
آلت تناسلی مرد، مطالب و تصاویر شهوت انگیز
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
فرهنگ فارسی عمید
الفیه
(اَ یَ / ی یَ)
بمعنی الفینه. (فرهنگ جهانگیری). آلت مردی. (برهان قاطع). آلت تناسل. (فرهنگ رشیدی) (انجمن آرا). کنایه از آلت تناسل. (از غیاث اللغات). در اصطلاح رندان کنایه از قضیب و ذکر. (غیاث اللغات). شاید لفظ مذکور مخفف الفیه (بکسر لام) عربی باشد و ذکر را در استقامت تشبیه و منسوب به الف کرده اند. (فرهنگ نظام) :
شد بجان الفیه غلام او را
نخورد شلفیه تمام او را.
انوری (در ستایش آلت قاضی کیرنک از فرهنگ نظام ذیل شلفیه).
چه ازو درگذری نوبت بهزاد آید
آنکه با سریت او الفیه ناکاد آید.
سوزنی (از جهانگیری).
و رجوع به الفینه شود.
- صورتها یا نقشهای الفیه، اشکال عجیب از جماع مرد و زن که در کتاب الفیه و شلفیه تصویر شده بود. رجوع به ’الفیه و شلفیه’ شود:
از جد نیکو رای تو وز همت والای تو
رسواترند اعدای تواز نقشهای الفیه.
منوچهری.
این خانه را از سقف تا بپای زمین صورت کردند، صورتهای الفیه از انواع گرد آمدن مردان با زنان، همه برهنه، چنانکه جملۀ آن کتاب را صورت و حکایت و سخن نقش کردند و بیرون این صورتها نگاشتند فراخور این صورتها. (تاریخ بیهقی چ فیاض ص 121). پس خبر این خانه بصورت الفیه سخت پوشیده به امیر محمود نبشتند. (تاریخ بیهقی ایضاً ص 122)
لغت نامه دهخدا
الفیه
(اَ فی یَ)
نام منظومه هایی هزاربیتی یا قریب بدان که درباره علمی و بیشتر در علم نحو باشد مانند الفیۀ ابن معطی و الفیۀ ابن مالک. صاحب مؤیدالفضلا گوید: نام کتابی است در علم نحو منطق و کتابیست که فحش و هجا در آن مذکور است، و صاحب غیاث اللغات آرد: الفیه کتابی است در علم نحو و صرف که هزار بیت دارد - انتهی. ظاهراً مراد الفیۀ ابن مالک است. و منیری در شرفنامۀ خود آن را نام کتابی فقهی میداند. صاحب لغات تاریخیه و جغرافیۀترکی (ج 1 ص 244) گوید: الفیه ببعضی از متون شعری که حاوی قواعد علوم عربی است اطلاق میشود و الفیه های معروف به دین قرارند: 1- الفیۀ ابن مالک، مشهورترین الفیه ایست که وسیلۀ شیخ جمال الدین محمد بن مالک سروده شده است و چند تن آن را شرح کرده اند. 2- الفیۀ ابن معطی، سرودۀ یحیی بن عبدالمعطی متوفی به سال 628 هجری قمری در فن نحو. شروحی نیز دارد. 3- الفیۀ عبدالرحیم بن حسین عراقی متوفی به سال 806 هجری قمری در اصول حدیث. 4- الفیۀ شیخ ابن الوردی در فن تعبیر. 5- الفیۀ قباقبی در فن معانی و بیان. 6- الفیۀ حافظ سیوطی در فنون نحو و تصریف و خط. 7- الفیۀ ابن البرماوی در علم فقه. 8- الفیۀ ابن شحنۀ حلبی در فرائض. 9- الفیۀ ابوبکر اربیلی که دارای هزار لغز است
لغت نامه دهخدا
الفیه
آلت تناسل، و به معنای هزار
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
فرهنگ لغت هوشیار
الفیه
((اَ یَّ))
منسوب به الف، دارای هزار
تصویری از الفیه
تصویر الفیه
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الویه
تصویر الویه
نوعی سالاد که از سیب زمینی، خیارشور، تخم مرغ آب پز، گوشت مرغ یا کالباس، نخودفرنگی، روغن زیتون، سس مایونز و آب لیمو تهیه می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الویه
تصویر الویه
لواء ها، پرچم ها، جمع واژۀ لواء
فرهنگ فارسی عمید
گردی قهوه ای رنگ و مکیف و عطسه آور که باعث تحریک غشای بینی می شود و جریان اشک را زیاد می کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شلفیه
تصویر شلفیه
فرج زن، زن بدکار و فاحشه
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لا هی یَ)
دهی است از دهستان صحنۀ شهرستان کرمانشاهان در 2500گزی باختر صحنه، کنار شوسۀ کرمانشاهان. دشت و سردسیراست. سکنۀ آن 150 تن شیعه هستند و به لهجۀ کردی سخن میگویند. آب آن از رود خانه صحنه و چشمۀ کارون تپه و محصول آن غلات آبی و دیمی، چغندر قند و حبوب و شغل مردم زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هی یَ)
مؤنث الهی یعنی خدایی. منسوب به خدا.
- فلسفۀ الهیه. رجوع به فلسفه و حکمت و الهی شود
لغت نامه دهخدا
(قَ لَ بَ کَ دَ)
خدایی. (آنندراج) (مؤید الفضلاء). بمعنی الوهیت. (از اقرب الموارد). خدا و معبود بودن، نگاه داشتن خواستن چیزی را از کسی. (منتهی الارب). سپردن کسی مال خود را بدیگری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ قفا، پس گردن و پس سر. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قفا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
ج خفاء.
لغت نامه دهخدا
(خَ لَ فی یَ)
گروهی از خوارج عجارده و از یاران خلف خارجی که از خوارج کرمان و مکرانند و خیر و شر را مطلقاً بخدا نسبت می دهند و می گویند: با آنکه کودکان مشرکان ارتکاب هیچ عمل خلافی نکرده و برای آفرینندۀ مطلق انبازی نجسته اند، باز در دوزخ جای دارند. رجوع به تعریفات جرجانی و کشاف اصطلاحات فنون شود
پیروان خلف بن عبدالصمد یکی از فرق پنجگانه زیدیه اند. آنها می گویند که نماز در پشت سر امام جایز نیست. رجوع به بیان الادیان و خطط ج 4 ص 178 و خاندان نوبختی ص 255 و مفاتیح العلوم ص 21 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
رمز است الی آخر الاّیه را
لغت نامه دهخدا
(اُ فی یَ)
کوهی است بنی قشیر را. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ فی یَ)
کوروا. کبربا. (مهذب الاسماء). ظاهراً منسوب به اصف است. رجوع به اصف شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ شفاء. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اُ هی یَ)
بازیچه. الهوّه. (منتهی الارب). آنچه بدان بازی کنند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از شلفیه
تصویر شلفیه
پارسی است شلفینه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القیه
تصویر القیه
چیستان، دشواری ها
فرهنگ لغت هوشیار
دیگ پایه دیگ پایه سنگین سنگی که دیگ بر آن نهند، جمع اثافی و اثافی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخفیه
تصویر اخفیه
جمع خفاء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفیه
تصویر اقفیه
جمع قفا، پس گردن ها پشت سرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الهیه
تصویر الهیه
خدتوندی خدایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الویه
تصویر الویه
جمع لوا، پر رچم ها نشان ها جمع لوا درفشها بندها
فرهنگ لغت هوشیار
مجموعه ای از داروهای معطر و عطسه آور که آنرا دربینی کنند و از آن احساس نشاه نمایند
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان خلف بن عبدالصمد، گروهی که نماز را جز پشت سر رهنمود (امام) روا نمی دانستند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثفیه
تصویر اثفیه
((اِ یا اُ یِ))
دیگ پایه سنگین، سنگی که زیر دیگ نهند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شلفیه
تصویر شلفیه
((شَ یِّ))
فرج زن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انفیه
تصویر انفیه
((اِ فِ) )
گردی که بیشتر از تنباکو به دست می آید، عطسه آور و نشئه کننده می باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الفینه
تصویر الفینه
((اَ نِ یا نَ))
آلت مردی، نره، احلیل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الویه
تصویر الویه
((اَ یِ))
جمع لوا، پرچم ها
فرهنگ فارسی معین