جدول جو
جدول جو

معنی الغو - جستجوی لغت در جدول جو

الغو
ششمین از امرای الوس جغتای در ماوراءالنهر. وی به سال 659 هجری قمری / 1261 میلادی بحکومت رسید. (از طبقات سلاطین اسلام ص 215). در تاریخ گزیده چ لندن ص 577 بصورت الغورخان بن بایدوبن جغتای خان آمده و در حبیب السیر (چ خیام ج 3 ص 63) ’الغوخان’ ضبط شده است. رجوع به اولوس جغتای و حبیب السیر چ خیام ج 3 ص 63 و 71 و 81 و 82 و 87 و تاریخ غازانی ص 112 و 123 و تاریخ مغول ص 280 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از لغو
تصویر لغو
باطل کردن، باطل، بی فایده، سخن بیهوده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغ
تصویر الغ
بزرگ، والامقام، بزرگوار، برای مثال مؤمن و ترسا جهود و گبر و مغ / جمله را رو سوی آن سلطان الغ (مولوی - ۹۴۰)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغا
تصویر الغا
لغو کردن، باطل کردن، از شمار افکندن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الگو
تصویر الگو
شکل چیزی که از کاغذ یا مقوا بریده باشند، مثل الگوی لباس که خیاط از روی آن پارچه را می برد، روبر، نمونه، سرمشق، نمونه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الو
تصویر الو
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الاو
تصویر الاو
شعلۀ آتش، زبانۀ آتش
فرهنگ فارسی عمید
(اَ غَ)
ابن الغز، مردی که نام او سعد یا عروه یا حارث بوده است. در مثل گویند: انکح من ابن الغز، و این مرد در داشتن مال فراوان و بزرگی نره ضرب المثل است. (از مجمع الامثال میدانی ذیل ’انکح’ و ’اجمل’) (از ناظم الاطباء) ، تختۀ اول. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). مراد لوحۀ اول درس است. الف بی تی، کنایه از لوح و قلم و کرسی. (هفت قلزم) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
رجوع به الغو شود، کنایه از هر چیز خمیده. (انجمن آرا). کنایه از چیز کج، زیرا الف خط کوفی کج است. (از غیاث اللغات). کنایه از هر چیز کج. (برهان قاطع) :
آنچه از آن مال در این صوفی است
میم مطوق الف کوفی است.
نظامی.
رجوع به الف کوفیان شود، کنایه از قضیب و آلت تناسلی. (برهان قاطع) (غیاث اللغات) (آنندراج) (انجمن آرا). ذکر. (مؤیدالفضلاء). الفیه. الفینه. رجوع به مجموعۀ مترادفات ص 17 شود
لغت نامه دهخدا
(اُ زَ)
چیستان. (منتهی الارب). بمعنی لغز. (اقرب الموارد). لغز. لغز. لغز. لغیزاء. لغّیزاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
مخفف آلغونه. امروزه سرخاب گویند. (فرهنگ نظام). العونه یا الگونه، سرخی که زنان بر روی مالند. (آنندراج) (فرهنگ شعوری ورق 128 ب) (مؤید الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
. پناه میبرم. فریاد از. داد از
لغت نامه دهخدا
(اُ)
روبر. مدل.
لغت نامه دهخدا
(اُل لُ)
نوعی انگور. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
الغ. کلان و بزرگ، مقابل کوچک. (آنندراج). رجوع به الغ شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آتش شعله ناک. (برهان). آتش. (رشیدی) (جهانگیری). ا لو:
ترا ای خواجه گر هیزم نباشد
دم سرما که هنگام الاو است
سواد شعر طوسی را طلب کن
بسوزانش که او سرگین گاو است.
مولانا طوسی (از رشیدی) ، جمع واژۀ لبب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
نام محلی کنار راه تبریز و مراغه میان شورکول و روشت در 113500گزی تبریز
لغت نامه دهخدا
(اُ غِ)
دعاء نیک، فرغش ضد آن. (شرفنامۀ منیری). در ترکی آذربایجانی آلقش و آلقشلاماق گویند بمعنی دعاء نیک و تحسین و تشویق
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغو
تصویر لغو
سخن بیهوده، بی معنی، افکنده، بشمار نیامده، سقط، بیهوده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغا
تصویر الغا
از شمار افکندن بهم زدن باطل کردن بیهوده شمردن: الغاء قرار داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الگو
تصویر الگو
روبر، نمونه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الوغ
تصویر الوغ
ترکی کلان بزرگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الگو
تصویر الگو
((اُ))
نمونه، طرح
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغو
تصویر لغو
((لَ غْ))
سخن بیهوده و باطل، آنچه که به حساب و شمار نیاید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الغ
تصویر الغ
((اُ لُ))
بزرگ، مهتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الو
تصویر الو
((اَ لُ))
لفظی است که در شروع برقراری ارتباط تلفنی گفته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الو
تصویر الو
((اَ لُ))
شعله آتش، زبانه آتش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الگو
تصویر الگو
مدل
فرهنگ واژه فارسی سره
انموذج، سرمشق، طرح، مثل، مدل، نقشه، نمونه
فرهنگ واژه مترادف متضاد
ابطال، اقاله، حذف، فسخ، لغو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از لغو
تصویر لغو
Rescindment, Abolishment, Annulment, Cancelation, Cancellation, Revocation
دیکشنری فارسی به انگلیسی
عقاب طلای با نام علمی chrg agooia saetes
فرهنگ گویش مازندرانی
جفت رحم گاو و گوسفند، جفت رحم که داخل رحم بماند
فرهنگ گویش مازندرانی
پیاز وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
کریه، بدقیافه، لندهور
فرهنگ گویش مازندرانی