جدول جو
جدول جو

معنی الغاز - جستجوی لغت در جدول جو

الغاز
سخن سربسته گفتن، در ادبیات در فن بدیع چیستان گفتن، اشاره به سوی موصوف مجهولی با بیان صفات او یا با قلب، تصحیف و تبدیل کلمات
تصویری از الغاز
تصویر الغاز
فرهنگ فارسی عمید
الغاز
لغز ها، چیستان ها، کردک ها، جمع واژۀ لغز
تصویری از الغاز
تصویر الغاز
فرهنگ فارسی عمید
الغاز
(اَ)
جمع واژۀ لغز، لغز، لغز، لغز. (منتهی الارب) (قطر المحیط). رجوع به هریک از کلمه های مذکور شود.
لغت نامه دهخدا
الغاز
(اِ رِ)
چیستان گفتن و سخن سربسته آوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). کلام مبهم و مشکل گفتن.
لغت نامه دهخدا
الغاز
چیستان گویی سربسته گویی جمع لغز چیستانها. الف هزار (1000)، جمع آلاف الوف، هزاره
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الناز
تصویر الناز
(دخترانه)
محبوب مردم، عشق مردم، ایل ناز، موجب نازش ایل، ال (ترکی) + ناز (فارسی)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از الغار
تصویر الغار
ایلغار، حرکت سریع سپاهیان به طرف دشمن، یورش، هجوم، تاخت و تاز، شبیخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغا
تصویر الغا
لغو کردن، باطل کردن، از شمار افکندن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ / اَ)
تاخت. (شرفنامۀ منیری). غارت و چپاول. و در جغتایی ایلغامق گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 106 الف و ورق 136 ب). رجوع به ایلغار شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ ما)
بانگ کردن و خروشیدن. (منتهی الارب) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
یا الغاز، نام کوهی بزرگ در جنوب ولایت قسطمونی (ترکیه) است. دامنه های آن از شمال تا قسطمونی و از جنوب تا طوسیه امتداد یافته است. این کوه از یکطرف قسطمونی تا طرف دیگر آن امتداد می یابد. در جنوب و شمال آن رودهایی بسیار جاری است و بیشتر آنها به ’قزل ایرماق’ متصل میشوند. جنگلهای فراوانی نیز دارد. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
باطل کردن. (تاج المصادر بیهقی) (صراح) (منتهی الارب). افکندن و باطل کردن. (آنندراج). لغو کردن. ابطال. اسقاط.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
مانده کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مجمل اللغه) (مصادر زوزنی). سخت مانده کردن. (منتهی الارب) (آنندراج). سخت عاجز و ناتوان ساختن. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لغد. (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد). رجوع به لغد شود، اندوختن و جمع کردن. (ناظم الاطباء). رجوع به الفغدن و الفیدن و الفاختن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان القورات بخش حومه شهرستان بیرجند که در 30 هزارگزی شمال خاوری بیرجند واقع است. دامنه و معتدل است و سکنۀ آن 342 تن شیعۀ فارسی زبانند، آب آن از قنات تأمین میشود و محصول آن غلات، و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. مزرعۀ فیض آباد، خوش آبی و کلاتۀ حسین گرگ جزء همین ده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لغط، و لغط. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به هریک از دو کلمه مذکور شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
چسبانیدن. (منتهی الارب). بستن و استوار کردن چیزی و چسبانیدن آن. (از اقرب الموارد) ، جستن و طلب کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، لازم گردانیدن راه را به کسی. (منتهی الارب) (آنندراج). واداشتن کسی به رفتن راهی. (از اقرب الموارد) ، چشانیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). یقال: ماالسمته، یعنی او را نچشانیدم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ رِمْ ما)
به زبان خون لیسیدن شیر. (منتهی الارب) (آنندراج). بمعنی العاف بعین مهمله. (اقرب الموارد). رجوع به العاف شود.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نام یکی از دهستانهای چهارگانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. این ده از 22 ده بزرگ و کوچک تشکیل شده است و 8777 تن جمعیت دارد. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
مرکز دهستان اوغاز بخش باجگیران شهرستان قوچان دارای 798 تن سکنه. رجوع به فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصد و اراده، تیره رنگ شدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تیره رنگ شدن و گردآلود شدن. (آنندراج). تیره رنگ گردیدن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ غَ)
ابن الغز، مردی که نام او سعد یا عروه یا حارث بوده است. در مثل گویند: انکح من ابن الغز، و این مرد در داشتن مال فراوان و بزرگی نره ضرب المثل است. (از مجمع الامثال میدانی ذیل ’انکح’ و ’اجمل’) (از ناظم الاطباء) ، تختۀ اول. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء) (فرهنگ شعوری). مراد لوحۀ اول درس است. الف بی تی، کنایه از لوح و قلم و کرسی. (هفت قلزم) (انجمن آرا) (برهان قاطع) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
گوشوار دیوار
لغت نامه دهخدا
(لُ)
خرده. عیب. (ظاهراً خود کلمه فارسی است یا شکستۀ لغز عرب)
لغت نامه دهخدا
(لَغْ غا)
رجل لغاز، مرد نیک عیب کننده مردم را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از لغاز
تصویر لغاز
خرده، عیب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغا
تصویر الغا
از شمار افکندن بهم زدن باطل کردن بیهوده شمردن: الغاء قرار داد
فرهنگ لغت هوشیار
برافکندن، از شمار افکندن، بیهوده کردن بیهوده شمردن از شمار افکندن بهم زدن باطل کردن بیهوده شمردن: الغاء قرار داد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغاب
تصویر الغاب
سخت عاجز و ناتوان ساختن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاخت و تاز، جمع لغز، چیستان ها سربسته ها، راه های پیچیده کوره راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الغاط
تصویر الغاط
جمع لغط، بانگ های خروس بانگیدن بانگ برداشتن، خروشیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لغاز
تصویر لغاز
((لُ))
گوشوار دیوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از لغاز
تصویر لغاز
((لُ))
عیب، خرده، به کنایه از کسی بد گفتن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الغاء
تصویر الغاء
((اِ))
لغو کردن، بیهوده شمردن
فرهنگ فارسی معین
ابطال، اقاله، حذف، فسخ، لغو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
لیچار، لغز
فرهنگ گویش مازندرانی