بلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فروشه، فروشک، برغولبرای مثال گندم افشه ای که معهود است / که بود بیشتر رهاوردم (رضی الدین نیشابوری - لغتنامه - افشه)
بَلغور، گندمی که آن را در دستاس بریزند و بگردانند که خرد شود اما آرد نشود، گندم نیم کوفته، دانۀ نیم کوبیده، فُروشِه، فَروشَک، بَرغولبرای مِثال گندم افشه ای که معهود است / که بُوَد بیشتر رهاوردم (رضی الدین نیشابوری - لغتنامه - افشه)
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هرکاره، آیشنه، خبرکش، منهی، زبان گیر، راید، رافع، متجسّس
جاسوس، خبرچین، کسی که اخبار و اسرار کسی یا اداره ای یا مملکتی را به دست بیاورد و به دیگری اطلاع بدهد، جستجوکنندۀ خبر، هَرکارِه، آیِشنِه، خَبَرکِش، مُنهی، زَبان گیر، رایِد، رافِع، مُتَجَسِّس
مرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشن، صعتر، سعتر، کالونی
مَرزه، گیاهی بیابانی یک ساله از خانوادۀ نعناع دارای برگ های ریز و گل های کبودرنگ با طعم تند و خوشبو که در طب برای معالجۀ بعضی امراض ریه و معده به کار می رود و به عنوان سبزی خوردن مصرف می شود، اوشن، صَعتَر، سَعتَر، کالونی
جمع واژۀ شلیل. (تاج العروس) (منتهی الارب). جمع واژۀ شلیل، بمعنی جامه ای که زیر زره در بر کنند، و زره کوتاه در زیر زره بزرگ عام. (آنندراج). رجوع به شلیل شود، دوموی شدن مرد: اشمط الرجل اشماطاً. (منتهی الارب) (آنندراج). درآمیختن سپیدی به سیاهی موی کسی. (از المنجد). اشمئطاط. اشمیطاط. رجوع به دو مصدر مزبور شود
جَمعِ واژۀ شَلیل. (تاج العروس) (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ شَلیل، بمعنی جامه ای که زیر زره در بر کنند، و زره کوتاه در زیر زره بزرگ عام. (آنندراج). رجوع به شلیل شود، دوموی شدن مرد: اشمط الرجل اشماطاً. (منتهی الارب) (آنندراج). درآمیختن سپیدی به سیاهی موی کسی. (از المنجد). اشمئطاط. اشمیطاط. رجوع به دو مصدر مزبور شود
تن مرده جسد میت جیفه مردار: احمق را ستایش خوش آید چون لاشه ای که در کعبش دمی فربه نماید، جسد بی رمق لش: لاشه تن که به مسمار غم افتاد رواست رخش جانرا بدلش نعل سفر بربندیم. (خاقانی. سج. 541)، پیرو زبون (انسان و جانور) : زین لاشه ولنگ و لوک پیری از دم تا گوش مکر و تزویر. (سوزنی لغ)، خر الاغ: منگر اندر بتان که آخر کار نگرستن گرستن آرد بار اول آن یک نظر نماید خرد پس از آن لاشه رفتو رشته ببرد. (سنائی لغ) (خر رفت و رسن ببرد امثال و حکم دهخدا) تنه گوسفند و گاو و امثال آن پس از سقط شدن یا ذبح، مرده جمیع حیوانات
تن مرده جسد میت جیفه مردار: احمق را ستایش خوش آید چون لاشه ای که در کعبش دمی فربه نماید، جسد بی رمق لش: لاشه تن که به مسمار غم افتاد رواست رخش جانرا بدلش نعل سفر بربندیم. (خاقانی. سج. 541)، پیرو زبون (انسان و جانور) : زین لاشه ولنگ و لوک پیری از دم تا گوش مکر و تزویر. (سوزنی لغ)، خر الاغ: منگر اندر بتان که آخر کار نگرستن گرستن آرد بار اول آن یک نظر نماید خرد پس از آن لاشه رفتو رشته ببرد. (سنائی لغ) (خر رفت و رسن ببرد امثال و حکم دهخدا) تنه گوسفند و گاو و امثال آن پس از سقط شدن یا ذبح، مرده جمیع حیوانات
ایزد، خدا، معبود یگانه الله اعلم: خدا داناتر است، (هنگامی که نسبت به موضوعی شک و تردید است) الله اکبر: خدا بزرگ تر است، (هنگام تعجب، عصبانیت و تأیید گفته می شود)، بخشی از اذان و نماز است
ایزد، خدا، معبود یگانه اللهُ اعلم: خدا داناتر است، (هنگامی که نسبت به موضوعی شک و تردید است) الله اکبر: خدا بزرگ تر است، (هنگام تعجب، عصبانیت و تأیید گفته می شود)، بخشی از اذان و نماز است