جدول جو
جدول جو

معنی الستر - جستجوی لغت در جدول جو

الستر(اُ تِ)
شمالی ترین ایالت از ایالات ایرلند قدیم، از سال 1920 میلادی قسمت شرقی آن با مساحت 13564 هزار گز مربع و با سکنۀ 1370000 تن ایرلند شمالی را تشکیل داد، پایتخت آن بلفاست و با انگلستان متحد است. اما سه ناحیۀ غربی و جنوبی آن که عبارت بودند از دنه گال، کاوان و موناگان به جمهوری ایرلند پیوستند. مساحت آن 8012 هزار گز مربع و سکنۀ آن 253000 تن است
نام دورودخانه است در ساکس (آلمان) ، اولی الستر سفید که به سال میریزد و لایپزیک رامشروب میکند، طول آن 195 هزار گز است. دومی السترسیاه بطول 175 هزار گز که به رود خانه الب می پیوندد
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از استر
تصویر استر
(دخترانه)
ستاره، همسر یهودی خشایارشا پادشاه هخامنشی و برادرزاده مردخای
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از استر
تصویر استر
قاطر، حیوانی بزرگ تر از خر و کوچک تر از اسب که از جفت شدن خر نر با مادیان به وجود می آید و برای سواری و بارکشی مخصوصاً در راه های سخت و کوهستانی به کار می رود، ستر، چمنا، بغل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الست
تصویر الست
ازل، زمانی که ابتدا ندارد، جمله ماخوذ از قرآن کریم، الست بربّکم؟ به معنای آیا من پروردگار شما نیستم؟ (اعراف - ۱۷۳)، برای مثال برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر / که ندادند جز این تحفه به ما روز الست (حافظ - ۶۰)
سرین، کفل، ران، برای مثال همچون رطب اندام و چو روغنش سرین / همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست (عسجدی - ۲۵)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از استر
تصویر استر
ماده ای چرب که از ترکیب یک الکل و یک اسید آلی به دست می آید و در ساختن مواد منفجره و خوش بو کردن بعضی مواد به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(لِ)
ژی وان نی پیرلویژی... قول ساز و مجدّد موسیقی دینی ملقب به ’پادشاه موسیقی’ مولد در 1526م. 930/ هجری قمری و وفات در 1594م. 1002/ ه. ق
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
سرین. کون فربه باشد. (فرهنگ اسدی). کفل و سرین. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم) :
همچون رطب اندام و چو روغنش سرین
همچون شبه زلفکان و چون دنبه الست.
عسجدی (از فرهنگ اسدی).
شاید مصراع دوم بیت عسجدی بدین صورت باشد: همچون شبه زلفانش و چون دنبه الست. (یادداشت مؤلف). در ذیل آلست همین لغت نامه مصراع دوم چنین است:
همچون شبه زلفین و چو پیلسته ش آلست، رجوع به آلست شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دهی است از دهستان مرکزی بخش صفی آباد شهرستان سبزوار که در 7500گزی باختر صفی آباد و 2 هزارگزی شمال جادۀ ارابه رو صفی آباد به اسفراین قرار دارد. جلگه و معتدل است. سکنۀ آن 267 تن شیعه هستند و به ترکی و فارسی سخن میگویند. آب آن از قنات است و محصول آن غلات و پنبه و زیره و شغل اهالی زراعت است. در تابستان میتوان ماشین برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
در عربی تاء آن مضموم است ولی فارسی زبانان به سکون آن تلفظ میکنند بمعنی آیا نیستم ؟ یا آیا نباشم ؟ الف در اول آن برای استفهام، و ’لست’ صیغۀ متکلم وحده از ’لیس’ است، و لفظ ’الست’ اشاره است به آیۀ ’الست بربکم ؟ قالوا: بلی’. (قرآن 172/7). (از غیاث اللغات) (از آنندراج). جزء آیه ای از قرآنست یعنی خداوند تعالی قبل از خلق اجساد به ارواح فرمود: آیا من پروردگار شما نیستم ؟ گفتند بلی. (از فرهنگ نظام). روزی که خداوند در عالم ذر خطاب به مردم کرده الست بربکم فرمود. (ناظم الاطباء). در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 784) درباره آیۀ ’و اذ أخذ ربک من بنی آدم من ظهورهم ذریتهم و أشهدهم علی انفسهم الست بربکم قالوا بلی شهدنا...’ (قرآن 172/7) روایتی از ابی بن کعب آمده است که ترجمه آن چنین است: ’خدای تعالی آن روز (روز خلقت آدم) همه آنچه را تا روز رستاخیز به هستی می آمد فراهم آورد، پس آنان را ارواح ساخت سپس آنان را صورت بخشید و ایشان را بسخن آورد و با ایشان سخن گفت و از آنان عهد و پیمان گرفت و آنان را بر خودشان گواه کرد و فرمود: آیا من خدای شما نیستم ؟ گفتند: آری، گواه شدیم. آنگاه فرمود: تا شما در روز رستاخیز نگویید که ما از رستاخیز ناآگاه بودیم... بدانید که شمارا جز من خدایی نیست چیزی را به من شریک مدانید، و من رسولان خود را بسوی شما میفرستم تا پیمان مرا بیادتان آرند و کتابها بشما خواهم فرستاد. گفتند: گواهی میدهیم که تو خدای مایی و جز تو ما را خدایی نیست. در آن روز گروهی از روی طوع و گروهی از روی تقیه اقرار کردند و خدای بر این پیمان گرفت، شیخ طبرسی در ضمن بیان اقوال، قول مذکور را رد کرده گوید: قول دوم اینست که خداوند بنی آدم را از اصلاب پدرانشان به ارحام مادرانشان بیرون آورد و پس از آن ایشان مراحلی چند پیمودند تا آنکه بشر کامل و مکلف شدند، سپس آثار صنع خود را به آنان نمود و ایشان را به معرفت دلایل توحیدراهنمایی کرد، گویی آنان را بر این امر گواه کرد و گفت: الست بربکم ؟ و آنان گفتند: بلی، بنابراین معنی اشهاد در این آیه راهنمایی بشر به توحید بوسیلۀ آفرینش خود اوست زیرا به وی خردی داد تا بوسیلۀ آن راه یگانه پرستی را پیش گیرد. خلاصۀ این قول که شیخ طبرسی ظاهراً آن را پسندیده، اینست که اشهاد فطری و نظیرزبان حال است و اگر عالم ذری نیز وجود داشته باشد آیه بدان ناظر نیست. رجوع به تفسیر مجمعالبیان شود.
میبدی در تفسیر کشف الاسرار (ج 3 ص 795) آرد: الست بربکم - اینجا لطیفه ای نیکو گفته اند، و ذلک انه قال تعالی ’الست بربکم ؟’ و لم یقل ’الستم عبیدی ؟’ نگفت نه شما بندگان منید؟ بلکه گفت نه من خداوند شماام ؟ پیوستگی خود را بنده در خدایی خود بست نه در بندگی بنده، که اگر در بنده بستی، چون بنده بندگی بجای نیاوردی در آن پیوستگی خلل آمدی، چون در خدایی خود بست، و خدایی وی بر کمال است که هرگز در آن نقصان نبود، لاجرم پیوستگی بنده به وی هرگز گسسته نشود، ونیز نگفت که من که ام ؟ که آنگه بنده درو متحیر شدی. و نگفت که تو که ای ؟ تا بنده بخود معجب نشود و نه نومید گردد. و نیز نگفت خدای تو کیست ؟ که بنده درماندی، بلکه سؤال کرد با تلقین جواب، گفت نه منم خدای تو؟اینست غایت کرم و نهایت لطف. شیخ الاسلام انصاری گفت قدس اﷲ روحه: کرم گفت: ’الست بربکم’، برّ گفت ’بلی’، چون داعی و مجیب یکی است دو تعرض چه معنی ؟ ملک رهی را با خود خواند، او را بخود نیوشید، بی او خود جواب داد و جواب به بنده بخشید. این همچنانست که مصطفی راگفت: و ما رمیت اذ رمیت. (قرآن 17/8) - انتهی:
ناقصان بلی چو بنشینیم
کاملان الست آمده ایم.
عطار.
مطرب آغازید نزد ترک مست
در حجاب نغمه اسرار الست.
مولوی.
بد عمر را نام اینجا بت پرست
لیک مؤمن بود نامش در الست.
مولوی.
نماز شام قیامت بهوش بازآید
کسی که خورده بود می ز بامداد الست.
سعدی.
الست از ازل همچنانشان بگوش
بفریاد قالوا بلی در خروش.
سعدی (بوستان).
مگر بویی از عشق مستت کند
طلبکار عهد الستت کند.
سعدی (بوستان).
خرم دل آنکه همچو حافظ
جامی ز می الست گیرد.
حافظ.
مطلب طاعت و پیمان درست از من مست
که به پیمانه کشی شهره شدم روزالست.
حافظ.
برو ای زاهد و بر دردکشان خرده مگیر
که ندادند جز این تحفه به ما روز الست.
حافظXXX
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
نعت تفضیلی از ساتر. پوشنده تر: و اولی ان یغسله (یغسل المیت) فی قمیص لأنه استر. (معالم القربه)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
در سانسکریت اسوتره که جزء اول آن اسو بمعنی اسپ است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 226- 27). چارپائی بارکش و سواری که پدر او خر و مادرش اسب است. حیوانی که از خر نر و مادیان زاید. از دواب مشهور است، گویند این تصرف را فرعون کرده است. (برهان). چارپائی است معروف میان خر و اسب. (انجمن آرای ناصری). حیوانی که از جفتی خر نر و اسب ماده پیدا میشود و بهندی خچر گویند. (غیاث). ستر (مخفف آن). بغل. بغله. قاطر. عدس. ابن ناهق. (المرصع). ابوالاخطل. ابوالاشحج. ابوالحرون. ابوالصقر. ابوفمرس. ابوقضاعه. ابوکعب. ابوالمختار. ابوملعون. (المرصع) : اسفی ̍، استر شتاب تیزرو. بغل، استر نر. بغله، استر ماده. سفواء، استر تیزرو. (منتهی الارب). و از او (از شهر کش) استران نیک خیزد. (حدود العالم) :
ای سند چواستر چه نشینی تو بر استر
چون خویشتنی را نکند مرد مسخر.
منجیک.
چو استر سزاوار پالان و قیدی
اگر از پی استرو زین حزینی.
ناصرخسرو.
تو چه دانی که که بود آن خرک لنگت
که همی بر اثر استر او رانی.
ناصرخسرو.
اگر اشتر و اسب و استر نباشد
کجا قهرمانی بود قهرمان را.
ناصرخسرو.
خلعت های خلیفه را بر استران در صندوقها بار کردند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 376). بوعلی بر استری بود بند در پای پوشیده. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 204). و سیصد پیاده گزیده و استری با زین بیاوردند. (تاریخ بیهقی ص 352). فرمود که بوسهل را بایدبرد حاجب نوبتی او را بر استری نشانده و با سوار و پیاده بسیار بقهندز بردند. (تاریخ بیهقی ص 330). و بر آنجانب رود که سوی افغانستان است بسیار استر سلطانی بسته بودند. (تاریخ بیهقی ص 261). خواجۀ بزرگ از جهت خود رسول را استری فرستاد. (تاریخ بیهقی ص 297) .و هر جانوری که دارم از اسب نعلی (؟) و استر... رهاکرده شده است بسر خود در راه خدا. (تاریخ بیهقی ص 318).
هست مامات اسب و بابا خر
تو مشو تر چو خوانمت استر.
سنائی.
اشتر و استر فزون کردن سزاوارست اگر
بار عصیان ترا بر اشترو استر برند.
سنائی.
خواجگان دولت از محصول مال خشک ریش
طوق اسب وحلقۀ معلوم استر کرده اند.
سنائی.
و (جمشید) خر را بر اسب افکند تا استر پدید آمد. (نوروزنامه).
گر خاتم دست تو نشاید
هم حلقه نشاید استران را.
خاقانی.
دستار خزّ و جبّۀ خارا نکوست لیک
تشریف وعده دادن استرنکوترست.
خاقانی.
روز از برای ثقل کشی موکب بهار
پالان بتوسن استر گرما برافکند.
خاقانی.
لگام فلک گیر تا زیر رانت
کبود استری داغ بر ران نماید.
خاقانی.
دل کو محفه دار امید است نزد اوست
تا چون کشد محفۀ ناز استر سخاش.
خاقانی.
با قفل زرست فرج استر
با مهره و لعل گردن خر.
خاقانی (تحفهالعراقین).
- امثال:
استر را گفتند پدرت کیست، گفت داییزه ام مادیان است
آن جامه که زیر ابرۀ قبا و امثال آن بدوزند و بمد همزه برای ضرورت نظم خوانده اند. (مؤید الفضلاء). و این گفته بر اساسی نیست، چه اصل آستر است با الف ممدوده نه همزۀ مفتوحه. آستر و بطانۀ جامه. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
استیر. مؤلف قاموس کتاب مقدس آرد: استر یا هدّسه لفظ اوّل فارسی و بمعنی ستاره میباشد و لفظ دوم عبرانی و بمعنی درخت است و هر دو اسم دختر ابی جایل بود که در مملکت فارس تخمیناً 500 سال قبل از مسیح تولد یافت، و چون پدرش جهان را بدرود گفت، عموزاده اش مردخای وی را بفرزندی پذیرفت و تربیت کرد، و چون اردشیر، وشتی ملکه را طلاق داد استر را برگزید و او بجای وشتی ملکه شد و مورد عواطف شاهانه گردید و بدان واسطه مالیات قوم یهود که در آن وقت در ایران بسیار بود تخفیف یافت. استر بمرتبۀ اعلی ترقی کرده بحدی اقتدار یافت که قوم خود را از بلای قتل عام برهانید و یهودروز فوریم را بیادگاری آن خلاصی تا امروز در کمال دقت نگاه میدارند و بگمان برخی شوهر استر همان ’زرکسیز’ یونانیان است. رجوع به صحیفۀ استر شود - انتهی.
کیرش پسر اخشنو (ظ: اخشویرش) بود، و مادرش استر نام بود، از بنی اسرائیل و دین توریت داشت، و بفرمان دانیال کار کردی. (مجمل التواریخ و القصص ص 214). مرحوم پیرنیا در ایران باستان آورده است: درکتاب استر (از تورات) (باب 1- 10) حکایتی راجع به خشیارشا ذکر شده، که مضمون آنرا درج میکنیم. سابقاً این حکایت را راجع بدربار اردشیر درازدست میدانستند و حالا هم بعضی که در اقلیّت اند، تردید دارند در اینکه حکایت مزبور راجع به خشیارشا است یا اردشیر مذکور، ولی اندک دقّتی ثابت میکند، که راجع به خشایارشا است، زیرا در توریه اسم اردشیر اول و دوّم یعنی اردشیر درازدست و باحافظه را ارته خشثتا ضبط کرده اند، که با جزئی تصحیحی همان ارته خشثرای کتیبه های این شاهان است، و اگر این حکایت راجع به اردشیر درازدست بود، همین اسم را مینوشتند، نه اخشورش که مصحّف خشایارشا میباشد و از خود اسم اخشورش پیداست، که با وجود اینکه تصحیف شده، به خشیارشا خیلی نزدیکتر از ارته خشثتا میباشد. از این نکته گذشته از رفتار شاه در این حکایت بخوبی دیده میشود، که صفات خشیارشا را توصیف کرده اند نه احوال خلف او را. بهرحال این است مضمون حکایت مذکور: ’در زمان سلطنت اخشورش، این واقعه روی داد’. این همان اخشورش است، که از هند تا حبش بر صدوبیست وهفت ولایت سلطنت میکرد. پادشاه مزبور در سال سوم سلطنت خویش، وقتی که بر کرسی دارالسلطنۀ شوش نشسته بود، ضیافتی برای جمیع سروران و خادمان خود بر پا کرد. تمام بزرگان پارس و ماد از امراء و سروران ولایات در حضور او بودند و شاه در مدت مدید یکصدوهشتاد روز جلال و عظمت دربار خود را نشان میداد. بعد از انقضای آن روزها، پادشاه برای تمام کسانی که در دارالسلطنۀ شوش از خرد و بزرگ بودند، ضیافت هفت روزه در باغ قصر بر پا کرد. پرده ها از کتان سفید و لاجورد با ریسمانهای سفید و ارغوان در حلقه های نقره بر ستونهای مرمر سفید آویخته و تختهای طلا و نقره بر سنگفرشی از سنگ سماق و مرمر سفید و درّ و مرمر سیاه نهاده و ظروف زرّین، که به انواع اشکال ساخته شده بود، از آشامیدنیها مملوّ و شرابهای ملوکانه برحسب کرم پادشاه فراوان و آشامیدن برحسب قانون معین، تا کسی بر کسی تکلف نکند، زیرا پادشاه درباره همه بزرگان خانه اش چنین امر فرموده بود که هر کس موافق میل خود رفتار کند و وشتی ٔ ملکه نیز ضیافتی برای زنان خانه خسروی اخشورش بر پا کرده بود. در روز هفتم، چون پادشاه از نوشیدن شراب سرخوش شد، هفت خواجه سرا یعنی مهومان، بزثا، حربونا، بگشا، ابگشا، زی بژ و کرکس را، که در حضور اخشورش خدمت میکردند، فرمود که وشتی ٔ ملکه را با تاج ملوکانه بحضور پادشاه آرند، تا زیبائی او را بمردم و سروران نشان دهد. زیرا ملکه نیکومنظر بود. اما وشتی نخواست بمجلس شاه درآید. پس پادشاه بسیار خشمناک شد و بهفت نفرسروران پارس، که بینندگان روی ملک و صدرنشین و بوقایع زمانهای گذشته آگاه بودند، گفت موافق قوانین، با وشتی ٔ که از فرمان من سرپیچیده چه باید کرد؟ آنگاه مموکان که یکی از هفت نفر مزبور بود، عرض کرد که وشتی ٔ نه فقط در پیشگاه شاه مقصر است بلکه بتمام رؤسا و جمیع طوایفی که در ولایات شاه میباشند، توهین کرده، زیرا چون رفتار ملکه نزد زنان شایع شود، به آنها خواهد آموخت که اطاعت اوامر شوهرانشان نکنند. بنابراین، اگر شاه صلاح بداند، خوبست فرمانی صادر شود، که ملکه وشتی ٔ دیگر حق ندارددر پیشگاه شاه حاضر شود و زنی دیگر تاج او را بر سرنهد. این فرمان صادر شد و پس از آن به اطراف و اکناف مملکت اشخاصی فرستادند، تا دختری بیابند که در زیبائی سرآمد دختران مملکت باشد و دختران بسیار از اطراف مملکت بپایتخت آورده بدست خواجه سرائی هی جای نام میسپردند. در آنوقت در شوش یک نفر یهودی بود مردخا نام، پسر پائیر و از نژاد بنیامین. این مرد عموزاده ای داشت هدسّه نام که نیکومنظر بود. چون پدر و مادر دختر مرده بودند، مردخا اورا بدختری پذیرفته تربیت میکرد. او را هم آورده بدست خواجه سرا سپردند. این دختر خواجه را بسیار خوش آمد، و هفت کنیز برای خدمت او معین کرده سپرد، آنچه اسباب زینت است برای او مهیا سازند. هدسه بکسی نمیگفت از کدام مملکت و چه ملتی است، زیرا مردخا به او سپرده بود که در این باب چیزی نگوید. پس از یکسال تربیت و مالش بدن دختر با مرّ و عطریات گرانبها، در روز معین او را نزد شاه بردند و شاه ویرا بسایر زنان ترجیح داد و تاج بر سر او نهاد. پس از آن او را استر نامیدند، که بپارسی بمعنی ستاره است. مقارن این احوال مردخا کنگاشی را که دو نفر از خواجه سرایان بغتان، وتارس نامان بر ضدّ شاه ترتیب داده بودند، کشف کرده قضیه را توسط استر به اطلاع شاه رساند. شاه آن دو نفر را بدار آویخت. در دربار هامان نامی مورد توجه شاه بود و او از این جهت، که مردخا به او تعظیم نمیکرد، کینۀ او را در دل گرفت. و وقتی که دانست مردخا یهودی است، در صدد برآمد، که او و تمام یهودیها را بکشد. برای آنکه در کدام ماه به این کار مبادرت کند، قرعه انداخت و قرعه بماه دوازدهم درآمد. بعد هامان بشاه چنین گفت: مردمی هستند در مملکت تو، که در اطراف واکناف آن پراکنده اند، قوانین جدید و آداب مخصوص دارند و فرامین ترا اطاعت نمیکنند، اجازه بده، آنها را بکشند من ده هزار وزنه نقره بتو میدهم. شاه انگشتر خود را از انگشت بیرون آورده به او داد و گفت نقره و هم این مردم را بتو دادم. هرچه خواهی بکن. و پس از آن هامان پسر همّد آثای آگاگی بتمام ایالات فرمان صادر کرد که در روز معین تمام یهودیها را از مرد و زن، بزرگ و کوچک بکشند. مردخااز قضیه آگاه و سخت اندوهگین گردید. بر اثر غم و الم بسیار لباسهای خود را کنده کیسه ای در بر کرد و خاکستر بر سر ریخت. استر چون حال او را چنین دید، جهت او را پرسید. او سواد فرمان شاه را برای استر فرستاد، و گفت این است سبب غم و اندوه من. حالا آنچه توانی برای نجات هم کیشان خود بکن. استر جواب داد: رسم این است، که هر کس داخل اطاق درونی عمارت شاه شود، محکوم به اعدام میگردد، مگر اینکه شاه دست خود را بطرف او دراز کند. با وجود این من این کار را خواهم کرد ولی لازم است بیهودیها بگوئی، که سه روز تمام برای نجات من دعا کنند و روزه بگیرند. روز سوم استر لباسهای ملوکانۀ خود را در بر کرده به اطاق درونی شاه داخل شد.شاه دست خود را بطرف او دراز کرده گفت: استر ترا چه میشود؟ استر گفت من از شاه خواستارم، که امروز با هامان میهمان من باشند. شاه پذیرفت و پس از اینکه در میهمانی ملکه، شراب زیاد نوشید، رو به استر کرده گفت: خواهش تو چیست ؟ بگو تا بجا آرم، اگر نصف مملکتم رابخواهی میدهم. استر اجازه خواست مطلب خود را در میهمانی روز دیگر بگوید و هامان را باز دعوت کرد اما هامان سپرده بود، داری برای بدار آویختن مردخا ببلندی 50 ارش تهیه کنند. شب شاه را خواب نبرد و فرمود، تا سالنامه های سلطنتش را بخوانند. خواننده رسید بجائی، که راجع بکشف کنگاش بغتان و تارس بود. شاه پرسید که چه پاداشی بمردخا در ازای این خدمت دادم. خدمه گفتند: پاداشی ندادی. در این وقت هامان وارد شد شاه از او پرسید چه باید کرد درباره چنین کسی، که شاه میخواهد سرافرازش کند؟ هامان، بتصور اینکه مقصود شاه خود اوست گفت چنین کس را باید بفرمائی لباس شاه بپوشد براسب شاه سوار شود تاج شاهی بر سر گذارد و اول مرد دربار در پیش او حرکت کرده بمردم بگوید، چنین کند شاه، چون بخواهد کسی را سرافراز بدارد. شاه گفت در حال برو و همین چیزهائی که گفتی، درباره مردخا بکن. هامان چنان کرد و بعد بی اندازه مهموم و مغموم بخانه برگشت. پس از آن خواجه سرایان آمده او را به مهمانی ملکه بردند. شاه بعد از صرف غذا و شراب باز از ملکه پرسید مطلب چیست ؟ آنچه خواهی بخواه. ملکه گفت: اگر من مورد عنایت شاه هستم حیات من و ملتم را تأمین کن، چه ما دشمنی بی رحم داریم. شاه پرسید، که این دشمن کیست ؟ملکه هامان را نشان داد. هامان نتوانست کلمه ای بگوید و چشمان خود را بزیر انداخت. پس از آن شاه غضبناک برخاسته داخل باغ شد، هامان نیز برخاست و از ملکه تمنی کرد او را از مرگ نجات دهد، زیرا دانست که شاه قصد کشتن او را کرده. پس از لحظه ای چند شاه برگشت و دید، که هامان به بستری که استر بر آن بود افتاده. شاه گفت ’عجب ! او در خانه من و در حضور من بملکه زور میگوید’. همینکه این سخن از دهان شاه بیرون آمد روی هامان را با پارچه پوشیدند. این علامت حکم اعدام بود.یکی از خواجه سرایان بشاه گفت: چوبۀ داری هست، که هامان برای مردخا تهیه کرده. شاه جواب داد: الاّن او را بهمان دار بکشید. در همین روز مردخا بحضور شاه آمد، چه استر اعتراف کرد، که این مرد از اقربای اوست.پس از آن استر بپای شاه افتاده با چشمان پر از اشک درخواست کرد، جلوگیری کند. شاه گفت: حکمی، چنانکه خواهی خطاب بیهودیها بنویسان و بمهر من برسان. معمول مملکت این بود، که کسی نمی توانست در مقابل چنین حکمی، که به اسم شاه صادر شده و بمهر او رسیده بود، مقاومت کند. بعد بیدرنگ دبیران را خواسته گفتند، حکمی بیهودیها و بزرگان و حکام 127 ولایت، که تابع شاه و ازهند تا حبشه بودند، بنویسند. این حکم را بزبانها و خطوط مختلف نوشتند تا در ایالات بتوانند بخوانند. احکام را چابک سوارانی، که بر اسبهای ممتاز و قاطر سوار بوده حرکت میکردند، به ایالات مختلف رسانیدند و یهودیها انتقام خود را از دشمنانشان کشیده عده زیاد از آنها را در شوش کشتند. این است مضمون حکایت استر و مردخا، و اگر از شاخ و برگهای داستانی آن صرف نظر کنیم، اطلاعاتی که میدهد، همان است که مورخین یونانی هم داده اند: وسعت مملکت از هند تا حبشه موافق تاریخ است. هفت نفر مشاور مخصوص همان کسانند، که هرودوت هفت نفر قضات شاهی نامیده، اینها رؤسای هفت خانوادۀ درجۀ اول پارس و ماد بودند. درین حکایت بسالنامه ها اشاره شده. کتزیاس هم در این باب ذکری کرده، این سالنامه ها را دیفترای بازیلیکامی یعنی دفاتر شاهی نامیده و هرودوت، چنانکه گذشت میگوید در جنگ سالامین دبیران شاه اسامی اشخاصی را که خوب میجنگیدند، ثبت میکردند.در باب بستری، که بر آن نشسته غذا صرف میکردند، نیزدر سه جای کتاب هرودوت، چنانکه گذشت، ذکری شده. چابک سواران نیز همانند که از منبع یونانی میدانیم (نوشته های هرودوت و گزنفون که در جای خود بیاید). خود اخشورش هم از حیث صفات شبیه همان خشیارشا است که یونانیان توصیف کرده اند، یعنی شخصی است بزرگ منش و بلندنظر، که دوازده هزار وزنه نقره را ردّ میکند، چنانکه موافق نوشته های هرودوت، تقدیمی چندین میلیونی پاثیوس لیدی را رد کرد. از طرف دیگر بوالهوس، کم عقل و ضعیف النفس است، چه اختیار امور مملکت را به آسانی به این و آن میدهد. تجملات دربار و غیره هم همان است که از منبع یونانی معلوم است. در خاتمه باید گفت که این ضیافت قبل از عزیمت خشیارشا، یا اخشورش توریه، به جنگ یونان بوده و هرودوت هم اشاره بگرد آمدن بزرگان مرکز و ایالات در شوش کرده، منتهی مورخ مذکور گوید، که برای مشورتی راجع به جنگ یونان این مجلس بزرگ منعقد شده بود. راجع به اسم ملکه، که توریه او را وشتی نامیده ظن ّ قوی این است که اسم مذکور مصحف وهشتیه است، که بزبان کنونی بهشت یا بهترین باید گفت، ازینجا بایدحدس زد، که این اسم در واقع لقبی بوده. هرودوت اسم ملکه را آمس تریس نوشته، که ممکن است یونانی شدۀ هماشتر یعنی همای مملکت باشد. امّا تخالفی، که بین حکایات مزبور و نوشته های هرودوت دیده میشود، این است، که آمس تریس هیچگاه مغضوب نشد و چندان بزیست، که بکهولت رسید. نوشته های اشیل در نمایش حزن انگیز ’پارسیها’ هم نمیرساند که او مغضوب شده باشد، بنابراین ممکن است، که وشتی ٔ زنی غیر از آمس تریس بوده و بعد زنی دیگر جای او را گرفته و درکتاب استر و مردخا، [از جهت تقرب بشاه] ، وشتی ٔ راملکه دانسته باشند. (ایران باستان صص 897- 904)
لغت نامه دهخدا
(لِ رُ)
قریه ای به ایتالیا از ایالت نوار بر ساحل رود سزیا. سپاهیان فرانسوی و پیه مونتی در روزهای سی ام و سی و یکم ماه مه 1859 م. 1275/ هجری قمری بدانجا سپاهیان اتریش را هزیمت کردند
لغت نامه دهخدا
از توابع بلوچستان و آن دارای معدن آهن است
لغت نامه دهخدا
(اَ لِ تَ)
قصبه ای است از دهستان حسنوند مرکز بخش سلسلۀ شهرستان خرم آباد که در 54 هزارگزی شمال خرم آباد قرار دارد. جلگه و سردسیر است. سکنۀ آن در حدود 650 تن شیعه هستند و به زبان لری، لکی، فارسی و ترکی سخن میگویند. آب آن از سراب زر و عمارت تأمین میشود و مزارع کریم آباد، مجیدآباد و حیدری مریدآباد جزء این قصبه هستند. محصول آن غلات، برنج، حبوبات، لبنیات و پشم است. در حدود 150 باب دکان و 2 دبستان و بهداری و دامپزشکی و پست و تلگراف و ثبت آمارو محضر و دستۀ ژاندارمری دارد، و بخشداری سلسله دراین قصبه است. الشتر در انتهای راه شوسۀ فرعی خرم آباد به الشتر که در مواقع خشکی اتومبیل رو است قرار دارد و در خاور آبادی مزبور قلعۀ مستحکمی است بنام قلعۀ مظفری که در 60 سال قبل بوسیلۀ مهدی خان امیرالعشایر و محمدعلی خان امیرمنظم ساخته شده و قسمت اعظم آن فعلاً مورد استفادۀ دولت است. نام قدیمی قصبۀ مزبور قلعۀ مظفری بوده است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6). و رجوع به جغرافی غرب ایران (فهرست) شود، مقیم بودن بجایی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، دایم شدن باران. (تاج المصادر بیهقی). پیوسته باریدن باران. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، ستیهیدن. (منتهی الارب) (آنندراج). ستیزه کردن. الحاح. (از اقرب الموارد). مداومت کردن بر چیزی
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ)
نام دختر آگاممنن پادشاه شهر ارگوس از یونان قدیم. وی پس از کشته شدن پدرش جان برادرش ارست را از مرگ رهایی بخشید و بعد زن پیلاد یکی از دوستان برادرش گردید. این وقعه را شاعران قدیم یونان اسخیل و سوفوکل و برخی از شاعران اروپا بنظم آورده اند. رجوع به تمدن قدیم تألیف فوستل ترجمه نصرالله فلسفی ص 455 و فرهنگ اساطیریونان و رم ج 1 ص 275 و قاموس الاعلام ترکی ج 2 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لِ تُ)
شاهزادگان آلمانی که حق انتخاب امپراتور را داشتند شمارۀ آنان در زمان بول در شش تن بود (1356 میلادی) و بعدها شمارۀ آنان به 9 و 10 تن رسید (1803 میلادی) این حق را ناپلئون اول به سال 1806 میلادی لغو کرد ولی هس کاسل نام آن را تا سال 1865 میلادی نگاه داشت
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ تِ)
نام یکی از پاپهاست. وی به سال 175م. پاپ شد و در زمان دو امپراتور موسوم به مارک اورل و کومود مدت 15 سال سمت پاپی داشت و نصرانیت را به انگلستان آورد. مرگ وی به سال 192م. اتفاق افتاده. عید 26 مه بنام اوست. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ تِ)
نام دو تن از اعزۀ نصاری. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(تِ)
نام قدیمی رود دانوب است. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به ایران باستان ج 1 ص 559، 446، 600- 603، 1407، 1366، 2458 و 1238 شود، پستان کردن دختر. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). پستان کردن و برآمدن پستان زن. (ازناظم الاطباء) ، گیاه برآوردن. (منتهی الارب) (آنندراج) ، افزون شدن سپیدی موی. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). افزون شدن پیری. (از ناظم الاطباء) ، عیبناک گردانیدن ناموس کسی را و دشنام دادن، چراگاه گیاه ناک یافتن شتر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، اندک درخشیدن برق. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، نگریستن در چیزی. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). نگاه کردن در چیزی از برق و جز آن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، شروع کردن، و یقال: اوشم فلان یفعل کذا، یعنی کردن گرفت چنان. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حِ بُسْ سَ)
پرده دار: او با پرده دار که ایشان صاحب الستر میگویند بگفت... (سفرنامۀ ناصرخسرو)
لغت نامه دهخدا
پرده دار پرده دار: او با پرده دار - که ایشان صاحب الستر میگویند - بگفت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از استر
تصویر استر
((اَ تَ))
قاطر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از صاحب الستر
تصویر صاحب الستر
((~ُ. سِّ))
پرده دار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از استر
تصویر استر
قاطر
فرهنگ واژه فارسی سره
اسب بارکش، قاطر، یابو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
استر ماده در خواب مولازاده بود. اگر استرنر بود سفر بود و بعضی از استادان این صناعت گفته اند: استر نر مرد بود و استر ماده، زن. اگر بیند از کسی استر ماده بخرید، دلیل که از کسی کنیزک بخرد. اگر بیند که استر ماده بفروخت، دلیل که کنیزک بفروشد یا از کنیزک جدا شود. اگر دید که بر استر ماده نشسته بود، دلیل که زنی کند که هرگز وی را فرزند نیاید. اگر بیند که بر استر نر نشسته بود، دلیل که عمر وی دراز بود و مرداش حاصل شود. اگر بیند استر از پس وی می دوید، دلیل که وی را غمی رسد. جابر مغربی
چون استر درخواب بیند، اگر مطیع نبود مردی بدخوی و چون مطیع بود، نیک بود. اگر بیند بر استری بی زین نشسته بود و ندانست که استر از آن کیست، دلیل که به سفر رود. اگر بر استر خویش نشسته بود، چون سفر کند با سود و منفعت آید. اگر بیند بر استر زین یا پالان یا عماری نهاده است، دلیل که زن او نازائیده بود، خاصه که داند استر ملک او بود، یا شخصی بر او بخشیده بود. ا - محمد بن سیرین
دیدن استر بر پنج وجه بود. اول: سفر باشد، دوم: زندگانی دراز، سوم: ظفر بود بر دشمن، چهارم: جمال و آرایش، پنجم: مرد احمق بود. و استر ماده زن نازائیده بود واستر کرده منفعت و یافتن مراد بود.
اگر دید استر نوحه همی کرد، دلیل نماید بر زیادی مال از جهت زنان. اگر دیداستر با وی سخن گفت، دلیل که کار عجب وی را پیش آید و مردمان را زا آن شگفت آید، اگر دید استری را بکشت، دلیل که مال یابد، اگر دید وی بمرد یا ضایع شد. دلیل است که از کنیزک جدا شود. اگر استر نر بود، نشانه صحبت مردی بود و بدانکه گوشت و پوست استر مال بود و بعضی از معبران گفته اند گوشت استر بیماری بود. اگر دید شیر استر همی خورد، دلیل بود بر دشواری و ترس و بیم وی به قدر شیر که خورد بود.
اگر بیند بر استر ماده سیاه نشسته بود وبلند بالا بود، دلیل که زنی خواهد که خداوند حرمت بود. اگر استر را به گونه سفید بیند، آن زن که خواهد با جمال و خوبروی بود. اگر استر به گونه سبز دید، دلیل آن که زن دیندار و پرهیزکار بود. اگر استر به گونه سرخ بیند، دلیل که آن زن مطرب و معاشر دوست بود. اگر استر به گونه زرد یا اشقر بیند، دلیل که آن زن بیمار شود و زرد روی بود. اگر استر برهنه و رام کرده بیند، دلیل کند بر مردی ضعیف.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
آهسته تر، یواش تر
فرهنگ گویش مازندرانی