جدول جو
جدول جو

معنی الزام - جستجوی لغت در جدول جو

الزام
لازم گردانیدن، واجب کردن، واجب ساختن کاری بر کسی، برعهده قرار دادن، لازم گردانیدن بر خود یا بر دیگری، اجبار، ملازم شدن، همراه شدن
تصویری از الزام
تصویر الزام
فرهنگ فارسی عمید
الزام
(اِ)
لازم کردن. (مصادر زوزنی) (تاج المصادر بیهقی) (ترجمان علامۀ جرجانی تهذیب عادل) (آنندراج). واجب و لازم گردانیدن. (منتهی الارب). لازم گردانیدن بر خود یا بر غیر. (غیاث اللغات). اثبات و ادامۀ چیزی. (از اقرب الموارد) :
هم رقعه دوختن به و الزام کنج صبر
کز بهر جامه رقعه بر خواجگان نبشت.
سعدی (گلستان).
لغت نامه دهخدا
الزام
واداشت بایاندن نا گزیراندن فراچوانش گردن گیر کردن وا داشتن وادار کردن بعهده کسی قرار دادن، لازم کردن واجب کردن، اثبات، جمع الزامات
فرهنگ لغت هوشیار
الزام
((اِ))
وادار کردن، به عهده کسی قرار دادن، لازم گردانیدن، واجب کردن
تصویری از الزام
تصویر الزام
فرهنگ فارسی معین
الزام
اجبار، گردنگیر، ناچار، ناگزیر، وادار
فرهنگ واژه مترادف متضاد
الزام
ادّعا، اتّهام
دیکشنری اردو به فارسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(اِ)
واجب و لازم. تعهدآور. الزام آور. رجوع به الزام شود
لغت نامه دهخدا
صداها، آوازها ،جمع لحن، آواهای خوش جمع لحن. آوازها آهنگها، آوازهای خوش نغمه های دلکش یا الحان باربدی. آهنگهای منسوب به باربد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارزام
تصویر ارزام
غرش تندر، نالیدن اشتر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع زلم، تیرهای منگیا (منگیا قمار) گونه ای از منگیا به زمان کاناگری (جاهلیت) پیش از اسلام که با تیرهای بی پر بازی می شده و اسلام آن را بر انداخته تیرهای قماربی پر که در جاهلیت با آن بازی میکردند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
واجب و لازم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
اجباری
فرهنگ فارسی معین
اجباری، ضروری، لازم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
إلزاميٌّ
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
Binding, Compulsory, Mandatory, Obligatory
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
contraignant, obligatoire
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
拘束力のある , 義務的な
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
لازمی , ضروری
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
বাধ্যতামূলক , আবশ্যক
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
ya kulazimisha, wa lazima, lazima
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
bağlayıcı, zorunlu
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
구속력 있는 , 의무적인 , 의무의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
mengikat, wajib
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
מחייב , חובה
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
बाध्यकारी , अनिवार्य
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
ผูกมัด , จำเป็น , บังคับ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
bindend, verplicht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
vincolante, obbligatorio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
vinculativo, obrigatório
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
约束的 , 强制的 , 强制性的 , 必须的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
wiążący, obowiązkowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
обов'язковий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
bindend, obligatorisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
обязательный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از الزامی
تصویر الزامی
vinculante, obligatorio
دیکشنری فارسی به اسپانیایی