جدول جو
جدول جو

معنی الر - جستجوی لغت در جدول جو

الر(اُ لِ)
لئونار (1707- 1783 میلادی). عالم ریاضی دان سویسی متولد به بال. وی با اکتشافات گرانبهای خود آنالیز و مکانیک استدلالی را توسعه داده است. در علم هیئت تئوری جدید ماه و یادداشتهای مهمی درباره عدم تساوی کواکب را به وی مدیونند. علاوه بر مطالعات فوق وی به فیزیک و شیمی و ماوراءالطبیعه نیزاشتغال داشت. در سن شصت سالگی نابینا شد، با این حال تحقیقات و مطالعات خود را تا زمان مرگ ادامه داد
لغت نامه دهخدا
الر(اَلْ لَ)
سرین. (صحاح الفرس). در همین فرهنگ بفتح الف و تشدید لام و فتح آن ضبط شده است ولی شعوری در فرهنگ خود از بحرالغرائب حلیمی بفتح الف و ضم لام مخفف یعنی الر آورده است و مشهور آلر است. رجوع به آلر در این لغت نامه و فرهنگ شعوری ج 1 ورق 106 الف شود
لغت نامه دهخدا
الر(اَ لِفْ لامْ را)
یعنی انا اﷲ اری، منم خدای که می بینم. (ترجمان علامه تهذیب عادل). یعنی انا اﷲ الرؤف. (ناظم الاطباء). در آغاز سوره های دهم، یازدهم، دوازدهم، چهاردهم و پانزدهم از قرآن کریم یعنی یونس، هود، یوسف، ابراهیم و حجر آمده است، و از حروف مقطعۀ قرآن یافواتح سور است. رجوع به فواتح سور شود:
الف لام را تلک آیات را
بخوان تا بدانی حکایات را.
شمسی (یوسف و زلیخا) ، در گردن کسی کردن کاری را. (صراح) (منتهی الارب). بر گردن کسی انداختن (کاری را) . (از آنندراج). واجب و مقرر کردن مال یا کار کسی را. (از اقرب الموارد). کسی را بر گردن گیرانیدن کاری. ملزم کردن کسی. اجبار. مجبور کردن. متعهدکردن.
- الزام خصم، ملزم کردن او را. عهده دار کردن او رابه مالی یا کاری.
، معترف کردن کسی را به ناتوانی وی. (از آنندراج). بر گردن گیرانیدن سخن را. در المنجد آمده: الزام حجت یعنی چیره شدن بر کسی در دلیل. محکوم و مجاب کردن - انتهی. با لفظ ’دادن’ استعمال میکنند. (از آنندراج) : و از جهت الزام حجت و اقامت بینت برفق و مدارا دعوت فرمود. (کلیله و دمنه). ومقدمات انذار و تحذیر از برای الزام حجت و اقامت بینت بدفعات تقدیم فرمود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الرحمن
تصویر الرحمن
پنجاه و پنجمین سورۀ قرآن کریم، مکی، دارای ۷۸ آیه، آلاء
فرهنگ فارسی عمید
جوال بزرگ به شکل تور که از ریسمان برای حمل و نقل کاه و علف و چغندر و امثال آن ها می بافند، برای مثال بساز پر شکم از زردک و چغندر خام / که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد (همام تبریزی - لغتنامه - الرد)
فرهنگ فارسی عمید
(اَ مَ)
ابن المقتدر بالله بن المعتضد، ملقب بالراضی بالله و مکنی به ابوالحسن. خلیفۀعباسی. رجوع به راضی... و تجارب السلف ص 216 شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْ را)
تلفظی از ارّان در قرون وسطی. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2478 و الحلل السندسیه ج 1 ص 51 و ارّان شود
لغت نامه دهخدا
در بیت زیر از دیوان البسۀ نظام قاری (ص 24) آمده است:
جز دیدۀ صدق ز الرجاق ننگرد
خطی که بر عبائی استر نوشته اند.
و ظاهراً نوعی پوشاک است. درجای دیگر از همین دیوان (ص 190) گوید:
چپرها بد از خرقۀ پوستین
سپرهایشان از الرجاق زین، لازم گیرنده تر. چسبنده تر. ثابت تر. ثابت قدم تر. رهانکننده: ابوسعید اجمع لشمل العلم... و الزم للجاده الوسطی فی الدین و الخلق. (یاقوت، ذیل ترجمه حسن بن عبدالله سیرافی مکنی به ابوسعید).
- امثال:
الزم للمرء من احدی طبائعه.
الزم للمرء من ظله.
الزم من ابن قرصع.
الزم من الذنب.
الزم من الیمین للشمال.
الزم من شعرات القص
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رَ ما)
سورۀ پنجاه و پنجمین از قرآن، مدنی است و هفتاد و هشت آیه دارد. پس از سورۀ قمر و پیش از سورۀ واقعه آمده است:
پس از الحمد و الرحمن و الکهف
پس از یاسین و طا سین میم و طاها.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اِ)
حرکت کردن. کوچ کردن. رجوع به رحیل شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ دِ)
دهی است از دهستان مشگین خاوری بخش مرکزی شهرستان مشگین شهر، که در 28 هزارگزی خاور مشگین شهر و 3 هزارگزی شوسۀ مشگین شهر -اردبیل قرار دارد. جلگه و معتدل است و 7 تن سکنه دارد که به ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه، و محصول آن غلات و حبوبات، و شغل اهالی زراعت و گله داری است وراه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
الرک گوزا. شاید ریشه کلمه انقوزه باشد، در سرک شهرستانک (شمال تهران) گلپر را به همین نام خوانند، و ظاهراً بسبب شباهت صوری گیاه مزبور با گلپر در سرک، این نام به گلپر میدهند، یعنی الرک غوزا نام گیاه انقوزه است در اصل. چه گلپر و تخم آن هر دو بوی خوش دارند برخلاف انقوزه، و شاید حلتیت الطیب عربی نیزهمین گلپر و حلتیت المنتن همین گیاه انقوزه باشد. (یادداشت مؤلف). صاحب ’رسملی قاموس فرانسوی ترکی’ گوید: آسا، یا فتیدا به عربی حلتیت و نام نوعی صمغ در ایران است و به ترکی شیطان تره سی (سبزی شیطان) گویند. رجوع به انقوزه و انجدان و شترغاز و شترغار شود
لغت نامه دهخدا
(اَرْ رِ یَ)
رمز است برای ’الی آخر الروایه’
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ وَ لَ)
نام یکی از کوههای لار از بلوک لاریجان. رجوع به مازندران و استراباد رابینو، ص 41 شود، گزانیدن کسی با عقرب یا مار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
ناحیه ایست در قستل جدید نزدیک فلاتراوه از اندلس. فرانسویان و اسپانیاییان آن را آلارغوس یا اراکه نامیده اند. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 242). و رجوع به همین کتاب شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
جوالی را گویند که از ریسمان مانند دام ببافند و باغبانان و سبزی فروشان آن را از شلغم و چغندر و ترب و زردک و اسفناج و دیگر تره ها و سبزیها پر کرده، بر پشت گاو و خر بار کنند و از باغ و ده به شهر برند. (فرهنگ جهانگیری) (ازبرهان قاطع) (از هفت قلزم). جوالی باشد از ریسمان که به شکل دام بافند و بدان کاه و امثال آن کشند. (انجمن آرا) (از آنندراج) (از فرهنگ نظام). در تداول مردم قزوین الرد بمعنی گاله و جوال است:
بساز پر، شکم از زردک و چغندر خام
که جای شلغم و زردک بود همیشه الرد.
همام تبریزی (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
در تداول مردم قزوین بمعنی گاله (جوال) است. لهجه ای از الردشعوری نیز بضم لام آورده است. رجوع به الرد شود
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ)
رودخانه ایست در ساحل برتانی در فرانسه بطول 65هزارگزکه بخلیج برست میریزد
لغت نامه دهخدا
بخشاینده مهربان بخشاینده مهربان (جزئی از بسمله وآیه ای از سوره فاتحه الکتاب است)
فرهنگ لغت هوشیار
یونانی فرازدم، ترمل آمیزه ای است گریزا که از آمیزش مل (الکل) باترشک (اسید) پدید میظید یونانیان قدیم و بتقلید آنان اقوام دیگر اتر را بجسمی سیال و رقیق که قسمت فوقانی کره ارض را فرا گرفته اطلاق میکردند، بخار رقیق و ماده سیال و سریع التبخیری است که قسمتی از فضای ماورای جو را اشغال کرده و در تمام اجسام نافذ است. دانشمندان فیزیک آنرا عامل انتقال نور و حرارت و الکتریسیته دانسته اند. دارای هیچگونه وزنی نیست در خلا و همه محیط های شفاف که نور از آن عبور میکند موجود است اثیر، نمک فرار و سریع التبخیری است که از، یکی از اسیدهای معدنی یا آلی با الکل، می آید اترسل، ماده ای که از گرفتن یک مولکول آب از دو مولکول الکل حاصل شود اتر اکسید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آلر
تصویر آلر
سرین کفل آلست آرست الست
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشر
تصویر اشر
بد ترین
فرهنگ لغت هوشیار
ریسمان، زورمندی، بستن، گرفتارکردن، آفرینش شاشبند بند آمدن پیشاب آبگینه شیشه برده کردن اسیر کردن باسیری در آوردن، بردگی اسیری، زورمندی، توانایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ازر
تصویر ازر
پیرامون، نیرو، ناتوانی، پشتیبانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اثر
تصویر اثر
نشان، آنچه که از کسی باقی بماند، علامت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اطر
تصویر اطر
اتر
فرهنگ لغت هوشیار
توده و اجتماع ذرات بخار آب مخلوط با ذرات و قطرات بسیار ریز آب معلق در جو که بیشتر بباران مبدل گردد سحاب میغ غیم غمام. یا ابر آذر ابر آذرماه ابری که در ماه آذر بر آید. یا ابر بهار ابر بهاری. ابری که در فصل بهار پدید آید. یا ابر آزاری. ابر بهار
فرهنگ لغت هوشیار
روزی رسان خداست روزی (دادن) برخدای است (بعهد خداست) : زن گفت: الرزق علی الله. راست می گویی
فرهنگ لغت هوشیار
جوالی بزرگ که از ریسمان بشکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ لغت هوشیار
((اَ رَ))
جوالی بزرگ که از ریسمان به شکل تور سازند و بدان کاه و علف و غیره را حمل کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اثر
تصویر اثر
یادمان، یادواره، هنایش، نوزند، نوشته، نشانه، کارآیی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اله
تصویر اله
خدا
فرهنگ واژه فارسی سره
بوته ی گلپر
فرهنگ گویش مازندرانی
جو دو سر که شبیه ساقه ی گندم و بلندتر از آن استدانه هایش
فرهنگ گویش مازندرانی
کفش دوزک، از انواع گلهای وحشی که در بهار روید و گلبرگ ها و پرچمش شبیه
فرهنگ گویش مازندرانی