جدول جو
جدول جو

معنی الخ - جستجوی لغت در جدول جو

الخ
تا آخر، تا پایان
تصویری از الخ
تصویر الخ
فرهنگ فارسی عمید
الخ(اِ لَ)
تا آخر. الی آخر. رمزی است از الی آخر. مختصر الی آخره. غیره و غیرذلک. (آنندراج). دزی گوید: در خواندن آنرا الی آخره میخوانند ولی در تداول عامه الّخ گویند
لغت نامه دهخدا
الخ
الی آخر، تا پایان
تصویری از الخ
تصویر الخ
فرهنگ لغت هوشیار
الخ((اِ لِ))
مخفف الی آخره، تا پایان
تصویری از الخ
تصویر الخ
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(شَ)
ابوبکر احمد بن عمر معروف به الخصاف (متوفی 261 هجری قمری). فقیه و مقرب درگاه خلیفۀ عباسی المهتدی بالله. چون المهتدی بقتل رسید خانه و کتاب خانه او را بغارت بردند. شیبانی مردی پرهیزگار بود و از کار دست خود ارتزاق مینمود. او راست: الوصایا. الحیل. الشروط. الرضاع. السجلات. ادب القاضی، و غیره. (از اعلام زرکلی چ 1 ج 2 ص 420)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ لخص. (بحر الجواهر). در فرهنگهای معتبر دیده نشد. رجوع به لخص شود، لوده و بی غیرت و بی کار و بار: با الدنگها راه مرو بیعار میشوی
لغت نامه دهخدا
(اَ لُ)
کلمه ترکی است بمعنی پوشاک معروف که زیر قبا پوشند. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). در تداول مردم آذربایجان ارخالق یا آرخالق لباسی که از زیر پوشند برای دفع سرما، و به بچه نیز پوشانند. در تداول مردم گناباد خراسان ارخارق نوعی جبه است. و رجوع به ارخالق شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
دهی است از دهستان جیرستان بخش باجگیران شهرستان قوچان که در 48 هزارگزی شمال باختری باجگیران سر راه مالرو عمومی باجگیران به امیرخان قرار دارد، کوهستانی و سردسیر است. سکنۀ آن 327 تن شیعه و کردی هستند. آب آن از چشمه تأمین میشود و محصولات آن غلات و میوه و شغل اهالی زراعت و هیزم کنی است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است (از ماوراءالنهر) بر حد فرغانه و ایلاق. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(اَ خُ دُ)
یکی از مشایخ عرب (معاصر ارد اول). وی در ابتدا متحد روم بود ولی همینکه دید پارت قوی تر است طرفدار آن گردید. رجوع به ایران باستان ج 3 ص 2328 شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
عطا دادن. (تاج المصادر بیهقی). مال خود بخشیدن کسی را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(لِ)
جرب شتر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، مار نر سیاه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، اسود سالخ. نوعی مار که کشنده تر از همه انواع مار است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
مرد گوشت گرفته بام چشم. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه پلک بالایی چشم او گوشت گرفته باشد. (از اقرب الموارد). مؤنث آن لخصاء. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(لِ)
رجل دالخ، مرد در فراخی سال درآینده. ج، دالخون. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ خَ)
مرد ختنه ناکرده. مؤنث آن لخناء. (منتهی الارب) (آنندراج). پسری که ختنه ناکرده باشد. (از اقرب الموارد). ج، لخن (منتهی الارب) (آنندراج) (اقرب الموارد) ، برآغالانیدن و ترغیب دادن و تحریض کردن. (منتهی الارب). ترغیب و تحریض کسی. مولع کردن. الذم به (مجهولاً) ، اولعبه، فهو ملذم به. (اقرب الموارد) ، ماندن در جایی: الذم بالمکان، ثبت. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ خا)
مرد بیهوده گوی. (مهذب الاسماء). مرد بیهوده گوی ژاژخای. (منتهی الارب) (آنندراج). آنکه سخنان بیهوده بسیار گوید. مؤنث: لخواء. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکافته شدن پلک چشم شتر تا معلوم شود پیه دارد یا نه. این فعل بصورت مجهول استعمال میشود. الخص البعیر (مجهولا) ، فعل به اللخص فظهر نقیه . (از اقرب الموارد). آشکار گردیدن پیه چشم شتر بنگریستن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دلخ
تصویر دلخ
فربهیدن: فربه شدن، جمع دلوخ، خرمابنان پربار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بلخ
تصویر بلخ
مرد متبکر و بزرگ منش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلخ
تصویر اسلخ
ناپخته، پیسی گرفته، فرومایه
فرهنگ لغت هوشیار
نیازمندتر خلل آوردن خلل و رخنه کردن خلل رسانیدن زیان رسانیدن بهم زدن و درهم و برهم کردن، یا اخل در امری. کارشکنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از زلخ
تصویر زلخ
لیز جای لغزان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الخ الی الاخره
تصویر الخ الی الاخره
تا به پایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الخالق ارخاق
تصویر الخالق ارخاق
ترکی زیر پوش
فرهنگ لغت هوشیار
خوبی در آنچه که رخ می دهد می باشد، به معنای توکل به خداوند و پذیرش قضا و قدر است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالخ
تصویر سالخ
مار سیاه، گری شتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصلخ
تصویر اصلخ
گنگ کر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الی
تصویر الی
تا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اله
تصویر اله
خدا
فرهنگ واژه فارسی سره
مسئول تربیت اسب های سرکش و رام نشده، ایلخچی
فرهنگ گویش مازندرانی
رام کننده ی اسب سرکش، نگهبان اسب های الخی
فرهنگ گویش مازندرانی
اسب وحشی، اسب سرکش و رام نشده، رمه اسبان وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی
قبای بلند که با لباس سنتی مردان مازندرانی تفاوت کلی داشت
فرهنگ گویش مازندرانی
وحشی، سرکش، ناآرام، رمه های اسب
فرهنگ گویش مازندرانی
اشتباه، خطا
دیکشنری عربی به فارسی