- الحاج
- بیچاره کردن درمانده کردن کج کردن هنجی کسی که درخدایخانه آیین هنج را به جای آورده
معنی الحاج - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
شوی نگرفتن پس از مرگ شوی
پیوست
دست پاچگی، بازگشت، گریز، چشم پوشی
بی چیزی بی چیز شدن خاکستر نشینی
گراییدن، ناگزیر گرداندن
جمع لحن، آواهای خوش، آوازها، آهنگها، آوازهای خوش، نغمه های دلکش
فربهیدن گوشت نو آوردن، گوشت خوراندن، دانه کردن
اکنون همین دم ایمه اکنون هم اکنون همین دم حالی
پیوستگی
گزافیدن، زیان رسانیدن، دامن کشان رفتن، دواج (لحاف) دادن
اندون چشم، باطن چشم
خصومت، از دین برگشتن، کفر، بی دینی
درخواست چیزی با التماس
از دین برگشتن، انکار خداوند کردن، کفر و بی دینی
لحظ ها، از گوشۀ چشم به چیزی نگریستن، جمع واژۀ لحظ
رسیدن و پیوستن به کسی، به هم رسانیدن و پیوند دادن، پیوستگی
لحن ها، آواز خوش ها، فحوای کلام، آهنگ کلام ها، جمع واژۀ لحن
حال، حالا، اکنون، زمان یا لحظه ای که در آن هستیم، این زمان، این هنگام، همین دم، در این وقت، نون، فی الحال، حالیا، همینک، ایدون، بالفعل، فعلاً، الآن، ایمه، عجالتاً، ایدر، اینک، کنون، همیدون، حالا
جمع لحن، آوازها، نغمه های دل انگیز
اکنون، همین دم
در طلب چیزی اصرار و پافشاری کردن، خواستن چیزی با زاری و التماس، درخواست کردن
بین دوابرو میان ابروان: (کز بها طلعتش چون آفتاب میدرخشد نور بین الحاجبین) (سعدی)
حاجتمندان نیازمندان
آنکه پیشاپیش کاعوان حجاج بشهرآید وخبر فرار رسیدن آنان باز دهد پیشرو حاجیان: چون سابق الحاج در رسید و خبر داد که قافله ظکد من تا به فرات استقبال کردم
رئیس کاروان حج
وقت حاجت، هنگام نیاز
پیشرو حجاج، پیشرو کاروان حجاج
برآورندۀ حاجت ها و نیازها، از نام ها و صفات خداوند
سرپرست قافلۀ حجاج که هر ساله از طرف دولت تعیین می شود
هنگام نیاز
بر آورنده نیاز ها از نام های خدا برآورنده نیازهای نامی است از نامهای هدای تعالی