جدول جو
جدول جو

معنی الجین - جستجوی لغت در جدول جو

الجین
(اِ)
ناحیه ایست از اسکاتلند شمالی. مرکز آن نیز الجین است. سکنۀ آن 41000 تن و سکنۀ مرکز آن 9000 تن است
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الچین
تصویر الچین
(پسرانه)
ال (ترکی) + چین (فارسی)، ایلچین، برگزیده ایل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از انجین
تصویر انجین
ریزه ریزه، ریزریزشده، بریده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجی
تصویر الجی
آنچه از مال و اسیر که از غارت و تاخت و تاز در سرزمین دیگران به دست بیاورند، الجه، الجا
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لجین
تصویر لجین
سیم، نقره
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
دهی است جزء دهستان طارم علیا، بخش سیردان شهرستان زنجان که در 35 هزارگزی شمال باختری سیردان و ده هزارگزی راه مالرو طارم قرار دارد. کوهستانی و معتدل است. سکنۀ آن 228 تن شیعۀ ترکی زبانند. آب آن از رود خانه سرخ دیزج تأمین شود و محصول آن پنبه، انار و گردو، و شغل اهالی زراعت و گلیم و جاجیم بافی است. راه مالرو وصعب العبور دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان رودبار بخش معلم کلایۀ شهرستان قزوین، در 30 هزارگزی باختر معلم کلایه. در کوهستان واقع و معتدل است. سکنۀ آن 80 تن شیعه اند و بفارسی سخن میگویند. آب آن از چشمه سار و محصول آنجا غلات و گردو و شغل مردم زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ یَ)
نرم. لیّن. ج، الاین. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(لَ)
دیهی به همدان. محل ساختن ظروف سفالین فیروزه ای
لغت نامه دهخدا
(قَ)
قالجون. قلچین. قلشین. جوراب بلند ابریشمی. ج، قلاجین، قلاشین. (دزی ج 2 ص 392)
لغت نامه دهخدا
(تَجْ)
زدن خطمی و گل و مانند آن تا سطبر گردد، برگ کوفته با آرد جو آمیختن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کوفتن برگ و آمیختن آن با آردجو تا سخت شود جهت تعلیف شتر. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ لَ)
تثنیۀ اجل.
- ابعدالاجلین.
- اقرب الاجلین
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
دو هزار. تثنیۀ الف در حالت نصب و جر. الفان. الفی:
سال سیصد سرخ می خور سال سیصد زردمی
لعل می الفین شهر والعصیر الفی سنه.
منوچهری، القام حجر، خاموش گردانیدن کسی را در گفتگو و مخاصمه. (از اقرب الموارد) ، دویدن اسب در رفتار. (منتهی الارب) (آنندراج). تاختن شتر در رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ لا هََ)
تثنیۀ اله. رجوع به اله شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لَ ذَ نِ)
تثنیۀ الّذی. آن دومذکر. آن دو که. دو مردی که. رجوع به الّذی شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لَ نَ)
آن مردان. آن جماعت مذکر. مردانی که. کسانی که. جمع واژۀ الّذی. رجوع به الّذی شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ریزه ریزه. (برهان قاطع) (انجمن آرا) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، کج کردن
لغت نامه دهخدا
(لُ جَ)
نقره. (منتهی الارب). سیم. (دهار). فضه. رجوع به فضه در بحرالجواهر شود
لغت نامه دهخدا
(لَ)
کفک دهان شتر، برگ افتاده. برگ از شاخ افتاده. (منتهی الارب) ، برگ درخت کوفته (؟). (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
مبدل الجه. (فرهنگ نظام). جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. الجه. رجوع به الجه شود:
آن سرو سهی چون قدح می بگرفت
از آتش می برگ کفش خوی بگرفت
بیچاره دل ریش مرا سوخته بود
آن دلبر ماه چهره الجی بگرفت.
خواجوی کرمانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
مایع شفاف و لیمویی زنگی که پس از افزودن پنیر مایه بشیر و تشکیل لخته پنیر (کازئوم) حاصل میشود آب پنیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجین
تصویر لجین
سیم نکره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الین
تصویر الین
نرم تر نرمخوتر
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاراجیده: داراک و خواسته ای که از تاراج به دست آید مال و جنس و اسیری که از دشمن گیرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لجین
تصویر لجین
((لُ جَ یا جِ))
سیم، نقره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الین
تصویر الین
((اَ یَ))
نرم تر، نرمخوتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انجین
تصویر انجین
ریزه ریزه، ریزه کننده
فرهنگ فارسی معین
موتور
فرهنگ واژه مترادف متضاد
روستایی در قائم شهر
فرهنگ گویش مازندرانی
اختلال، گیجی، سردرگمی، آشفتگی، دوراهی
دیکشنری اردو به فارسی