جدول جو
جدول جو

معنی الجی - جستجوی لغت در جدول جو

الجی
آنچه از مال و اسیر که از غارت و تاخت و تاز در سرزمین دیگران به دست بیاورند، الجه، الجا
تصویری از الجی
تصویر الجی
فرهنگ فارسی عمید
الجی(اُ)
مبدل الجه. (فرهنگ نظام). جنس و بندی که در تاخت ملک بیگانه گیرند. الجه. رجوع به الجه شود:
آن سرو سهی چون قدح می بگرفت
از آتش می برگ کفش خوی بگرفت
بیچاره دل ریش مرا سوخته بود
آن دلبر ماه چهره الجی بگرفت.
خواجوی کرمانی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
الجی
ترکی تاراجیده: داراک و خواسته ای که از تاراج به دست آید مال و جنس و اسیری که از دشمن گیرند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الجه
تصویر الجه
الیجه، نوعی پارچۀ راه راه پشمی یا ابریشمی که با دست بافته می شود، الاجه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجا
تصویر الجا
آنچه از مال و اسیر که از غارت و تاخت و تاز در سرزمین دیگران به دست بیاورند، الجه، الجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الجه
تصویر الجه
آنچه از مال و اسیر که از غارت و تاخت و تاز در سرزمین دیگران به دست بیاورند، الجا، الجی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الکی
تصویر الکی
کار عبث و بیهوده، سخنی که حقیقت نداشته باشد، دروغین، بدون دلیل جدّی، از روی تفنن مثلاً او هر روز الکی به پارک می رفت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الهی
تصویر الهی
خدایی، خداشناس
ای خدای من، خدایا، امیدوارم مثلاً الهی موفق شوم
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
ناحیه ایست از اسکاتلند شمالی. مرکز آن نیز الجین است. سکنۀ آن 41000 تن و سکنۀ مرکز آن 9000 تن است
لغت نامه دهخدا
(لَ جی ی)
منسوب است به مالج که نام اجدادی است. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
فرستاده مخصوص سفیر، ماء موری که برای انجام دادن امور دیوانی سفیر میکرد (ایلخانان صفویه و قاجاریه)،جمع ایلچیان. یا ایلچی بزرگ. سفیر کبیر. یا ایلچی مخصوص. سفیر مخصوص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از فلجی
تصویر فلجی
در تازی نیامده جولگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انجی
تصویر انجی
انجیر
فرهنگ لغت هوشیار
ناچار کردن کسی را بکاری وادار ساختن کسی بانجام دادن امری، پناه دادن، کار خود را بخدا سپردن
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاراجیده: داراک و خواسته ای که از تاراج به دست آید مال و جنس و اسیری که پس از تاخت و تاز و غارت از دشمنی گیرند چپاول
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الذی
تصویر الذی
کسی که مردی که
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المی
تصویر المی
دردی ویدایی سیاه لب المی
فرهنگ لغت هوشیار
خدایی منسوب به اله خدایی: تاء یید الهی توفیق الهی. یا حکمت الهی یا علم الهی. دانش برین خدا شناسی یزدان شناخت حکمت الهی نزد قدما یکی از شعب ما بعد الطبیعه در معرفت واجب و عقول و نفوس. (ندا) ای خدای من، خدای من، خدایا، الهی مرا تمتع دنیایی هیچ چیز باقی نمانده است. توضیح هم در دعا و هم در نفرین استعمال شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجلی
تصویر اجلی
روشن تر هویداتر جلی تر. روشن تر هویداتر مقابل اخفی: (معرف باید از معرف اجلی باشد)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکی
تصویر الکی
((اَ لَ))
بیخود، بیهوده، بی جهت، دروغکی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الجه
تصویر الجه
((اُ جَ))
چپاول
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الهی
تصویر الهی
((اِ لا))
الاهی، منسوب به الله، خدایی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اجلی
تصویر اجلی
((اَ لا))
جلی تر، روشن تر، هویداتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الهی
تصویر الهی
خدایا، خدایی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الهی
تصویر الهی
Theological
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از الهی
تصویر الهی
теологический
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از الهی
تصویر الهی
божественный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از الهی
تصویر الهی
göttlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از الهی
تصویر الهی
theologisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از الهی
تصویر الهی
теологічний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از الهی
تصویر الهی
божественний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از الهی
تصویر الهی
teologiczny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از الهی
تصویر الهی
boski
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از الهی
تصویر الهی
神学的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از الهی
تصویر الهی
神圣的
دیکشنری فارسی به چینی