جدول جو
جدول جو

معنی الجزیره - جستجوی لغت در جدول جو

الجزیره
(اَ جَ رَ)
بین النهرین. (نخبهالدهر دمشقی). الجزیره یا عراق عرب نام زمینهای واقع میان دجله و فرات و شامل رقه، موصل، سنجار، دیاربکر و بغداد است این نواحی را مزوپوتامی نیز میگویند. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1). الجزیره یا جزیره اقور، میان دجله و فرات و مجاور شام و شامل دیار مضرو دیاربکر است. (از امتاع الاسماع مقریزی، 467 و حاشیۀ آن). در کامل ابن اثیر (ج 7 ص 134 و 137). الجزیره نقطه ای از واسط ذکر شده است. رجوع به عراق عرب و بین النهرین و لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از جزیره
تصویر جزیره
قطعه زمینی در وسط دریا که از هر طرف، آب آن را احاطه کرده باشد، آداک، اداک، آدک، آبخو، آبخوست، آبخست، جز، گنگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انجیره
تصویر انجیره
سوراخ، سوراخ معقد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ لَ رَ / رِ)
یا خوشه انگور گونه ایست از ارجنک (درخت جنگلی) که آن را در خلخال به همین نام (الجاره) ، در کتول، خوشه انگور و آش انگور، در ’زیارت گرگان’، اشنگور در کلارستاق و لاهیجان و دیلمان خرزال، در دیلمان وشر، در درفک سیاه درخت، و در کجور کلی کک گویندو نام عربی این درخت را عوسج و شجره الدکن و شوکهالصباعین گفته اند. (از درختان جنگلی ثابتی ص 133)
لغت نامه دهخدا
(دَ رُلْ جَ رَ)
نام یکی از اعمال قوصیه است. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(اَ بَ نِ اَ جَ رَ وَ)
یا امرای زنگی (521- 648 هجری قمری). اتابک عمادالدین زنگی پسر آق سنقر حاجب یکی از غلامان ترک ملکشاه بود که از سال 478 تا 487 هجری قمری در حلب از جانب تتش نیابت می کرد و در آخر کاربر او قیام کرد و اسیر شد. زنگی در سال 521 هجری قمریبه حکومت عراق و بغداد منصوب گردید و در همین سال موصل و سنجار و الجزیره و حران نیز ضمیمۀ حکومت او شد و سال بعد حلب و سایر بلاد شام هم بر آنها افزوده گشت. اشتهار عمده عمادالدین زنگی به جهاد اوست در مقابل صلیبیون و او در واقع پیشقدم سلطان صلاح الدین بشمار می رود. بعد از مرگ زنگی ممالک او به دو پسرش نورالدین محمود و سیف الدین غازی رسید. نورالدین در شام مثل برادر به جلوگیری از عیسویان می پرداخت و سیف الدین در موصل و الجزیره حکومت می کرد. بعد از این دو برادر شعبه شامی خاندان زنگی بتدریج از میان برفت ولی شاخۀ جدیدی از آن در سنجار پیدا شد و یک شعبه نیز درالجزیره به ظهور رسید. شاخۀ سنجار را در سال 618 هجری قمری ایوبیان از میان برداشتند. شعب دیگر این خاندان به دست لؤلؤغلام و وزیر آخرین اتابک زنگی موصل منقرض شد و چون مغول بر الجزیره و شام دست یافتند، جمیع شاخه های خاندان زنگی را قلع کردند. رجوع به اتابکان موصل و اتابکان شام و اتابکان سنجار و اتابکان الجزیره و رجوع به طبقات سلاطین اسلام صص 143- 146 و رجوع به ارتقیه و ارتقیۀ کیفا و ارتقیۀ ماردین شود
لغت نامه دهخدا
(اَیْ یو نِ اَ جَ رَ)
شعبه ای از ایوبیان حاکم بر جزیره و آنان عبارتند از: نجم الدین ایوب، او تا سال 597 هجری قمریو مظفرالدین موسی، اشرف تا سال 607 هجری قمری و مظفر غازی از سال 628 تا 643 هجری قمری حکومت این شعبه آخرالامر بدست مغول برافتاد. (طبقات سلاطین لین پول ص 68)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضُلْ جَ رَ)
بین النهرین
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
موضعی است مذکور در داستان مالک بن حریم الهمدانی در جاهلیت و مذکور در شعر. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ گُ)
دهی است از دهستان سلطانیه بخش مرکزی شهرستان زنجان، در 21 هزارگزی جنوب خاوری سلطانیه و 9 هزارگزی جنوب شوسۀ زنجان - قزوین. کوهستان و سردسیر است. سکنۀ آن 900 تن شیعه هستند که بزبان ترکی سخن میگویند. آب آن از چشمه سار تأمین میشود و محصول آن غلات است. راه مالرو دارد و از عمیدآباد میتوان اتومبیل برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
گونه ایست از شونگ (درخت جنگلی) که آنرا در ارسباران بنام مذکور (الجاره) ، در خلخال، دقﱡزدانه یا دقﱡزدون و در گیلان: پلاخور نامند. رجوع به درختان جنگلی ثابتی ص 113 و جنگل شناسی ساعی ج 1 ص 265 و پلاخور و دقزدانه شود
لغت نامه دهخدا
(اِ رَ)
و آنرا بلبیره و لبیره نیز گویند. شهری است بزرگ به اندلس بین آن و قرطبهنود میل است و سرزمین آن نهرها و درختان فراوان دارد.... جمعی از علما بدین ناحیت منسوبند. (از معجم البلدان). نامی است که در دورۀ حکومت اسلامی به خطۀ طاغرنۀ واقع در جنوب اندلس داده اند و مرکز آن را رومیان ایلبیریس میگفتند که عبارت از شهر قدیمی ’البیره’ است سپس این شهر رو به ویرانی گذارد، و غرناطه را مرکز قرار دادند و اسم قدیم را در این خطه محفوظ داشتند. (از قاموس الاعلام ترکی). و رجوع به لبیره شود
کوره ای بزرگ از اندلس و شهری متصل به اراضی کورۀ قبره، بین قبله و مشرق قرطبه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
ارغیره (؟). یکی از کوره های اندلس بقول محمد بن احمد الرازی الاندلسی. رجوع به حلل السندسیه ج 1 ص 40 و 76 شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ناوچۀ مقعد و سوراخ کون. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). سوراخ مقعد. حلقۀ دبر. (از انجمن آرا) (آنندراج). حلقۀ دبر. (فرهنگ سروری). درۀ مقعد. (شرفنامۀ منیری) (مؤید الفضلاء). سوراخ کس زنان و حلقۀ کون. (از شعوری ج 1 ورق 129). دبر. است:
هر که شد کون پرست بر خیره
تیز یابد عوض ز انجیره.
سنایی.
اگر چه بدسگال آستانت
بغایت سخت چشم و خیره باشد
ولی تا بنگرد از انتقامش
بدامش خرزه در انجیره باشد.
شمس فخری.

انجیر. (برهان قاطع). انجیر که میوۀ انجیربن باشد. (ناظم الاطباء). تین. (مؤید الفضلاء) :
در لبت صدهزار دل گم شد
همچو گاورسها در انجیره.
شرف الدین شفروه (از انجمن آرا)
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ / رِ)
دهی است از بخش زرقان شهرستان شیراز با 190تن سکنه. آب آن از رود خانه سیوند و محصول آن غلات، چغندر و میوه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا
(اَ جَ یِ)
پایتخت الجزائر. یاقوت در معجم البلدان گوید: الجزایر نام شهریست بر ساحل دریا میان افریقیه و مغرب که از ’بجایه’ چهار روز فاصله دارد. این شهر از خواص بلاد بنی حمادبن زیری بن مناد صنهاجی بود و به جزائر بنی مزغنای شهرت داشت و آن را جزیره بنی مزعنای نیز گفته اند. شهری قدیمی است و آثاری از گذشتگان و عماراتی طولانی استوار دارد که از حکومت اقوام گذشته حکایت میکند و صحنی دارد که با سنگهای رنگارنگ کوچک مانند موزائیک مفروش شده و در آن عکسهای جانوران در نهایت هنرمندی تصویر شده است. و دارای بازارها و مسجد جامعی است. لنگرگاه آن با امن است و چشمۀ شیرینی دارد و صاحبان کشتیها از افریقیه و اندلس و جاهای دیگر بدانجا آیند. (از معجم البلدان چ دارصادر، دار بیروت ذیل جزائر). پایتخت کشور، الجزایر است که 500000 تن سکنه دارد. بندر تجاری مهم و از مراکز صنعتی است، مواد غذایی، مصنوعات شیمیایی و پارچه بافی آن معروف است و دانشگاهی دارد. رجوع به الجزایر (کشور) و سفرنامۀ ابن بطوطه شود، سفیر و وزیرمختار. (فرهنگ ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ طُلْ حِ)
نام موضعی است مذکور در شعر ذیل از اخطل شاعر عرب:
کذبتک عینک ام رایت بواسط
غلس الظلام من الرباب خیالا.
و نیز:
عفا واسط من اهل رضوی فنبتل
فمجتمع الحرین فالصبر اجمل.
(معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از الجزایری
تصویر الجزایری
منسوب به الجزایر از مردم الجزایر
فرهنگ لغت هوشیار
قطعه زمین جدا و منقطع میان دریا که از هر طرف آب آنرا احاطه کرده باشد
فرهنگ لغت هوشیار
درختی از تیره گزنه ها جزو دسته توتها که بلندیش تا 12 متر میرسد و بر خلاف توت یک پایه است و گلهای نر و ماده اش بر روی یک درخت است تین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شبهالجزیره
تصویر شبهالجزیره
گزیره دیس آداک خاکنای جزمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الجاره
تصویر الجاره
پلاخور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الکزیر
تصویر الکزیر
اکسیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جزیره
تصویر جزیره
((جَ رِ))
آبخوست، قطعه زمینی که گرداگرد آن را آب فرا گرفته باشد، جمع جزایر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جزیره
تصویر جزیره
آبخوست
فرهنگ واژه فارسی سره
آبخست، آبخوست، آبخو، آداک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
گیاهی است با برگ های کنگره ای
فرهنگ گویش مازندرانی