جدول جو
جدول جو

معنی التیاع - جستجوی لغت در جدول جو

التیاع
(اِ تِ)
سوختن دل از عشق و اندوه. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). سوزش دل از عشق. (غیاث اللغات). اندوه: و امداد التیاع و ارتیاع در ضمایر متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 393)
لغت نامه دهخدا
التیاع
سوزش دل، آرزومندی
تصویری از التیاع
تصویر التیاع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری کردن، خریداری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التماع
تصویر التماع
درخشیدن برق، روشن شدن، پریدن رنگ، ربودن چیزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از التیام
تصویر التیام
به هم پیوستن و سر به هم آوردن و بهبود یافتن زخم، به هم پیوند دادن، سازش دادن، سازگاری میان دو چیز
التیام یافتن: سر به هم آوردن زخم، علاج شدن، بهبود یافتن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ تِ)
درآمیختن. آمیخته شدن. (منتهی الارب) التباس. (اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ نَ)
ترسیدن. (تاج المصادر بیهقی) (منتهی الارب). بترسیدن. (زوزنی). خوف. هراس. ترس: و استکان و استرجع بعد ان ارتاع و تفجع. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 300). و سباشی تکین، از ارتیاع اتباع ارسلان مکنت مقام و فرصت استجمام نیافت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). در دل اهل اسلام از آن ندای هائل و بنای مائل روعی عظیم حادث شد و امداد التیاع و ارتیاع در ضمایر متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی ص 393)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
تشنه شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، سپردن کار را بخدای. (منتهی الارب). انداختن کار خود را بر خدا. (غیاث اللغات) ، نگاه داشتن. (منتهی الارب). نگاه داشتن از بدی. (غیاث اللغات) ، واگذاشتن دهقان و زمیندار ملک خود را به یکی از نزدیکان خلیفه، تا اجحاف عمال خراج را بکاهد. جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی آرد: از علل فراوانی ضیاع خلفا و رجال دولت، الجاء مردمانست ضیاع و زمینهای مشجر خود را به خویشاوندان یا عمال خلیفه، تا از خراج گزاف مصون مانند. و آن چنان بود که زمیندار از یکی از اینان رخصت می طلبید تا ضیاع خود را بنام او کند و صاحب ضیاع مزارع وی میشد و بدین نهج در دفاتر دیوانی ثبت میگشت سپس بمرور ایام این ضیاع ملک کسی میشد که بنام او ثبت شده بود. (تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 2 ص 130)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
آمیخته شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پناه آوردن: جز استلام و التیاذ بظل استرحام، پناهی ندانست. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
پسر خواندن کسی را.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دشوار شدن حاجت، یقال التاظت الحاجه التیاظا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
دوستی راست و خالص کردن با کسی چندانکه بچسبد وی را، داغ کردن به داغ لجام. (منتهی الارب). داغ کردن شتر با لجام، و لجام داغ ونشانۀ شتر است. (از اقرب الموارد) ، تا دهان رسیدن آب. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، الجام از حاجت کسی، بازداشتن او، یقال: تکلم فألجمته والقمته الحجر. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، چوب نهادن در سوراخ (قلاب) دیگ تا بدان دیگ را از جا بردارند. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از ’ل ٔم’، التآم. کفشیر گرفتن زخم و به و استوار گردیدن آن. (منتهی الارب). بیکدیگر پیوسته شدن و بهم آمدن و به شدن زخم. (غیاث اللغات). پیوسته شدن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن جراحت. (مؤیدالفضلا) :
خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود
از مرگ شیخ رفت جراحت ز التیام.
خاقانی.
زخم دلم دهان شکایت گشوده است
یابد مگر بمرهم لطف تو التیام.
ظهوری (از آنندراج).

از ’ل وم’، نکوهیده شدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سوختن جراحت و ریش بدرد، و سوزش آن. (منتهی الارب). سوختن ریش و آنچه بدان ماند از درد. (تاج المصادر بیهقی). سخت دردکردن زخم و ریش و آنچه بدان ماند. (مصادر زوزنی) ، با هم پیوستن. (منتهی الارب) (غیاث اللغات).
- التقاء خاطرین، نزد بلغاء آن است که دو شاعر در مجاوبات، مصراعی یا بیتی و یا معنی و یا صفتی را موافق بگویند چنانکه اتهام بر هیچیک نبود و آن چنان باشد که هر دو در زمان واحد و مکان واحد به انشاء رسانند بر آن نمط که یکی را بر دیگری اطلاع نبود. و اگر هردو طریق مجاوبات قبول کنند و بعد یک دو روز فرصت طلبند و سازند و امکان اطلاع نبوده باشد همین حکم دارد. و اگر بیت متأخران موافق بیت متقدمان افتد و قائل از آنها باشد که در قوت طبع او شبهه نبود هم از این قبیل بود. کذا فی جامعالصنایع. و این را توارد خاطرین نیز گویند - انتهی. (کشاف اصطلاحات الفنون). و رجوع به آنندراج ذیل همین ماده شود.
- التقاءساکنان یا ساکنین، دو حرف ساکن پهلوی یکدیگر قرار گرفتن و این در زبان عرب ناممکن بود و ناچارباید قاعده صرفی در چنین مورد اجرا شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
لیسیدن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
چادر در خود پیچیدن. (منتهی الارب). چادر بسر کشیدن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(یَ/ یِ رَ / رُو)
خریدن. خریداری. خرید. بازخریدن، فروش. فروخت
لغت نامه دهخدا
(اِ رِ)
جوشیدن گشن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
برگردیدن گونه. (منتهی الارب). لون بگردیدن. (تاج المصادر بیهقی). و رجوع به التفاع شود
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
ربودن، یقال التمعت الشیی ٔ اذا اختلسته.
لغت نامه دهخدا
تصویری از التیاث
تصویر التیاث
درآمیختن، درنگی کردن، فربه شدن، بند کردن، توانا شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاح
تصویر التیاح
تشنگی، دمیدن ستاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاط
تصویر التیاط
پسر خواندن پسر خواندگی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاظ
تصویر التیاظ
دشوار گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیاق
تصویر التیاق
دوستی ناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التیام
تصویر التیام
بهم پیوند زدن، سازگاری میان دوچیز، بهبودی یافتن زخم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التذاع
تصویر التذاع
سوزش زخم، درد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التفاع
تصویر التفاع
چادرسرکردن، گیاهناکی زمین، دگرگون شدن رنگ، درپیچیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارتیاع
تصویر ارتیاع
هراسیدن ترسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
خریدن، خریداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التماع
تصویر التماع
((اِ تِ))
درخشیدن، برافروختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از التیام
تصویر التیام
((اِ تِ))
بهبود یافتن زخم، سازگاری میان دو چیز، به هم پیوستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابتیاع
تصویر ابتیاع
((اِ))
خریدن، خریداری، خرید، فروش
فرهنگ فارسی معین
بهبود، بهبودی، تسکین، تشفی، شفا
فرهنگ واژه مترادف متضاد