به هم پیوستن و سر به هم آوردن و بهبود یافتن زخم، به هم پیوند دادن، سازش دادن، سازگاری میان دو چیز التیام یافتن: سر به هم آوردن زخم، علاج شدن، بهبود یافتن
به هم پیوستن و سر به هم آوردن و بهبود یافتن زخم، به هم پیوند دادن، سازش دادن، سازگاری میان دو چیز التیام یافتن: سر به هم آوردن زخم، علاج شدن، بهبود یافتن
سودن چیزی را در آب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسیار بخشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، به سیری وفراخی رسیدن شتران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سیر خورانیدن شتران را یا پر شکم چرانیدن یا نیم شکم علف دادن یا از گیاه تر قریب به سیری رسیدن، به چراگاه بسیار گیاه در افتادن، فرزند ماجد آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
سودن چیزی را در آب. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بسیار بخشیدن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین) ، به سیری وفراخی رسیدن شتران. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). سیر خورانیدن شتران را یا پر شکم چرانیدن یا نیم شکم علف دادن یا از گیاه تر قریب به سیری رسیدن، به چراگاه بسیار گیاه در افتادن، فرزند ماجد آوردن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
تشنه شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، سپردن کار را بخدای. (منتهی الارب). انداختن کار خود را بر خدا. (غیاث اللغات) ، نگاه داشتن. (منتهی الارب). نگاه داشتن از بدی. (غیاث اللغات) ، واگذاشتن دهقان و زمیندار ملک خود را به یکی از نزدیکان خلیفه، تا اجحاف عمال خراج را بکاهد. جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی آرد: از علل فراوانی ضیاع خلفا و رجال دولت، الجاء مردمانست ضیاع و زمینهای مشجر خود را به خویشاوندان یا عمال خلیفه، تا از خراج گزاف مصون مانند. و آن چنان بود که زمیندار از یکی از اینان رخصت می طلبید تا ضیاع خود را بنام او کند و صاحب ضیاع مزارع وی میشد و بدین نهج در دفاتر دیوانی ثبت میگشت سپس بمرور ایام این ضیاع ملک کسی میشد که بنام او ثبت شده بود. (تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 2 ص 130)
تشنه شدن. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) ، سپردن کار را بخدای. (منتهی الارب). انداختن کار خود را بر خدا. (غیاث اللغات) ، نگاه داشتن. (منتهی الارب). نگاه داشتن از بدی. (غیاث اللغات) ، واگذاشتن دهقان و زمیندار ملک خود را به یکی از نزدیکان خلیفه، تا اجحاف عمال خراج را بکاهد. جرجی زیدان در تاریخ تمدن اسلامی آرد: از علل فراوانی ضیاع خلفا و رجال دولت، الجاء مردمانست ضیاع و زمینهای مشجر خود را به خویشاوندان یا عمال خلیفه، تا از خراج گزاف مصون مانند. و آن چنان بود که زمیندار از یکی از اینان رخصت می طلبید تا ضیاع خود را بنام او کند و صاحب ضیاع مُزارع وی میشد و بدین نهج در دفاتر دیوانی ثبت میگشت سپس بمرور ایام این ضیاع ملک کسی میشد که بنام او ثبت شده بود. (تاریخ تمدن اسلامی جرجی زیدان ج 2 ص 130)
سوختن دل از عشق و اندوه. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). سوزش دل از عشق. (غیاث اللغات). اندوه: و امداد التیاع و ارتیاع در ضمایر متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 393)
سوختن دل از عشق و اندوه. (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی). سوزش دل از عشق. (غیاث اللغات). اندوه: و امداد التیاع و ارتیاع در ضمایر متمکن گشت. (ترجمه تاریخ یمینی چ تهران ص 393)
دوستی راست و خالص کردن با کسی چندانکه بچسبد وی را، داغ کردن به داغ لجام. (منتهی الارب). داغ کردن شتر با لجام، و لجام داغ ونشانۀ شتر است. (از اقرب الموارد) ، تا دهان رسیدن آب. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، الجام از حاجت کسی، بازداشتن او، یقال: تکلم فألجمته والقمته الحجر. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، چوب نهادن در سوراخ (قلاب) دیگ تا بدان دیگ را از جا بردارند. (از اقرب الموارد)
دوستی راست و خالص کردن با کسی چندانکه بچسبد وی را، داغ کردن به داغ لجام. (منتهی الارب). داغ کردن شتر با لجام، و لِجام داغ ونشانۀ شتر است. (از اقرب الموارد) ، تا دهان رسیدن آب. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، الجام از حاجت کسی، بازداشتن او، یقال: تکلم فألجمته والقمته الحجر. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، چوب نهادن در سوراخ (قلاب) دیگ تا بدان دیگ را از جا بردارند. (از اقرب الموارد)
از ’ل ٔم’، التآم. کفشیر گرفتن زخم و به و استوار گردیدن آن. (منتهی الارب). بیکدیگر پیوسته شدن و بهم آمدن و به شدن زخم. (غیاث اللغات). پیوسته شدن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن جراحت. (مؤیدالفضلا) : خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود از مرگ شیخ رفت جراحت ز التیام. خاقانی. زخم دلم دهان شکایت گشوده است یابد مگر بمرهم لطف تو التیام. ظهوری (از آنندراج).
از ’ل وم’، نکوهیده شدن.
از ’ل ٔم’، التآم. کفشیر گرفتن زخم و به و استوار گردیدن آن. (منتهی الارب). بیکدیگر پیوسته شدن و بهم آمدن و به شدن زخم. (غیاث اللغات). پیوسته شدن با یکدیگر. (تاج المصادر بیهقی). فراهم آمدن جراحت. (مؤیدالفضلا) : خود بر دلم جراحت مرگ رشید بود از مرگ شیخ رفت جراحت ز التیام. خاقانی. زخم دلم دهان شکایت گشوده است یابد مگر بمرهم لطف تو التیام. ظهوری (از آنندراج).
زبان بیرون انداختن (سگ و جز آن) از تشنگی و تعب و ماندگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). له له زدن، سازواری کردن میان دو چیز. (منتهی الارب) ، پیوسته شدن با یکدیگر. (مصادر زوزنی). مقابل خرق، بهم آوردن شکستگی و شکافتگی. مرمت کردن یا مرمت یافتن چیزی شکسته: سنگی زده است پیری بر طاس عمر تو کآن را بهیچ روی نیارد کس التیام. ناصرخسرو
زبان بیرون انداختن (سگ و جز آن) از تشنگی و تعب و ماندگی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). لَه لَه زدن، سازواری کردن میان دو چیز. (منتهی الارب) ، پیوسته شدن با یکدیگر. (مصادر زوزنی). مقابل خرق، بهم آوردن شکستگی و شکافتگی. مرمت کردن یا مرمت یافتن چیزی شکسته: سنگی زده است پیری بر طاس عمر تو کآن را بهیچ روی نیارد کس التیام. ناصرخسرو
پناه میخواهم و دادرس میجویم. (فرهنگ نظام). در اصل ’اطلب الغیاث’ بود، بجهت تخفیف ’اطلب’ را که فعل بود حذف کردند و الغیاث ’مفعول ٌبه’ آن باقی ماند و در استعمال عرف، الغیاث، بمعنی فریاد است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). فریاد. (مؤید الفضلاء) : شب در خواب دید که هابیل از جای دور میگوید: الغیاث الغیاث ای پدر! آدم از خواب بیدار شد. (قصص الانبیاء چ سنگی ص 26). مرا کنف کفن است الغیاث ازین موطن مرا مقر سقر است الامان ازین منشا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 14). الغیاث ای تو غیاث المستغیث زین دو شاخه اختیارات خبیث. مولوی. ابتلایم میکنی آه الغیاث ای ذکور از ابتلایت چون اناث. مولوی. ببوی الغیاث از ما برآید که ای باد از کجا آوردی این بوی. سعدی. درد ما را نیست درمان الغیاث هجر ما را نیست پایان الغیاث. حافظ
پناه میخواهم و دادرس میجویم. (فرهنگ نظام). در اصل ’اَطلُب ُ الغیاث’ بود، بجهت تخفیف ’اطلب’ را که فعل بود حذف کردند و الغیاث ’مفعول ٌبه’ آن باقی ماند و در استعمال عرف، الغیاث، بمعنی فریاد است. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). فریاد. (مؤید الفضلاء) : شب در خواب دید که هابیل از جای دور میگوید: الغیاث الغیاث ای پدر! آدم از خواب بیدار شد. (قصص الانبیاء چ سنگی ص 26). مرا کنف کفن است الغیاث ازین موطن مرا مقر سقر است الامان ازین منشا. خاقانی (دیوان چ سجادی ص 14). الغیاث ای تو غیاث المستغیث زین دو شاخه اختیارات خبیث. مولوی. ابتلایم میکنی آه الغیاث ای ذکور از ابتلایت چون اناث. مولوی. ببوی الغیاث از ما برآید که ای باد از کجا آوردی این بوی. سعدی. درد ما را نیست درمان الغیاث هجر ما را نیست پایان الغیاث. حافظ