دوستی راست و خالص کردن با کسی چندانکه بچسبد وی را، داغ کردن به داغ لجام. (منتهی الارب). داغ کردن شتر با لجام، و لجام داغ ونشانۀ شتر است. (از اقرب الموارد) ، تا دهان رسیدن آب. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، الجام از حاجت کسی، بازداشتن او، یقال: تکلم فألجمته والقمته الحجر. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، چوب نهادن در سوراخ (قلاب) دیگ تا بدان دیگ را از جا بردارند. (از اقرب الموارد)
دوستی راست و خالص کردن با کسی چندانکه بچسبد وی را، داغ کردن به داغ لجام. (منتهی الارب). داغ کردن شتر با لجام، و لِجام داغ ونشانۀ شتر است. (از اقرب الموارد) ، تا دهان رسیدن آب. (منتهی الارب) (قطر المحیط) ، الجام از حاجت کسی، بازداشتن او، یقال: تکلم فألجمته والقمته الحجر. (لسان العرب از ذیل اقرب الموارد) ، چوب نهادن در سوراخ (قلاب) دیگ تا بدان دیگ را از جا بردارند. (از اقرب الموارد)
دررسیدن به کسی یا چیزی و چسبیدن بدان. (اقرب الموارد) ، (اصطلاع علم معانی) این صنعت بنزدیک بعضی از اهل علم چنانست که از مخاطبه بمغایبه رفته آید یا از مغایبه بمخاطبه و هر دو گونه در قرآن هست، اما از مخاطبه بمغایبه رفتن: حتی اذا کنتم فی الفلک و جرین بهم. (قرآن 22/10). و اما از مغایبه بمخاطبه رفتن: مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایاک نستعین. (قرآن 4/1 و 5). و اگر از مغایبه بمتکلم رفته شود همین است قال عز من قایل و جل: واﷲ الذی ارسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه. (قرآن 9/35) ، و بعضی گفته اند التفات آن باشد که دبیر یا شاعر معنی تمام بگوید پس بر عقب بوجه دعا یا وجهی دیگر بدان معنی تمام کرده التفات نماید. اما بصریح لفظ، اما بکنایت. مثال از قرآن: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً. (قرآن 17 / 81). از سخن فصحا: قصم الفقر ظهری و الفقر من قاصمات الظهر. پارسی: نیکی بایدکرد و در جهان به از نیکی چیست. و از شعر تازی جریر راست: اذا بدت الخیام بذی طلوح سقیت الغیث ایتهاالخیام اتنسی یوم تفصل عارضیها بفرع بشامه سقی البشام. در این هر دو بیت التفات است. دیگر بوتمام راست: و انجدتم من بعداتهام دارکم فیاد مع انجدنی علی ساکنی نجد. جریر گوید: طرب الحمام بذی الاراک فشاقنی لازلت فی علل و ایک ناضر. منجیک گوید: ما را جگر بتیر فراق تو خسته شد ای صبر بر فراق بتان نیک جوشنی. دیگر میگوید: کاش من از تو برستمی بسلامت (ای فسوسا کجا توانم رستن). (حدائق السحر فی دقائق الشعر صص 38- 39). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، المعجم فی معاییر اشعار العجم شود
دررسیدن به کسی یا چیزی و چسبیدن بدان. (اقرب الموارد) ، (اصطلاع علم معانی) این صنعت بنزدیک بعضی از اهل علم چنانست که از مخاطبه بمغایبه رفته آید یا از مغایبه بمخاطبه و هر دو گونه در قرآن هست، اما از مخاطبه بمغایبه رفتن: حتی اذا کنتم فی الفلک و جرین بهم. (قرآن 22/10). و اما از مغایبه بمخاطبه رفتن: مالک یوم الدین ایاک نعبد و ایاک نستعین. (قرآن 4/1 و 5). و اگر از مغایبه بمتکلم رفته شود همین است قال عز من قایل و جل: واﷲ الذی ارسل الریاح فتثیر سحاباً فسقناه. (قرآن 9/35) ، و بعضی گفته اند التفات آن باشد که دبیر یا شاعر معنی تمام بگوید پس بر عقب بوجه دعا یا وجهی دیگر بدان معنی تمام کرده التفات نماید. اما بصریح لفظ، اما بکنایت. مثال از قرآن: و قل جاء الحق و زهق الباطل ان الباطل کان زهوقاً. (قرآن 17 / 81). از سخن فصحا: قصم الفقر ظهری و الفقر من قاصمات الظهر. پارسی: نیکی بایدکرد و در جهان به از نیکی چیست. و از شعر تازی جریر راست: اذا بدت الخیام بذی طلوح سقیت الغیث ایتهاالخیام اتنسی یوم تفصل عارضیها بفرع بشامه سقی البشام. در این هر دو بیت التفات است. دیگر بوتمام راست: و انجدتم من بعداتهام دارکم فیاد مع انجدنی علی ساکنی نجد. جریر گوید: طرب الحمام بذی الاراک فشاقنی لازلت فی علل و ایک ناضر. منجیک گوید: ما را جگر بتیر فراق تو خسته شد ای صبر بر فراق بتان نیک جوشنی. دیگر میگوید: کاش من از تو برستمی بسلامت (ای فسوسا کجا توانم رستن). (حدائق السحر فی دقائق الشعر صص 38- 39). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون، المعجم فی معاییر اشعار العجم شود
برچسبیدن. (منتهی الارب). به چیزی وادوسیدن. (مصادر زوزنی). پیوسته شدن بچیزی. (تاج المصادر بیهقی). به چیزی چسبیدن. (غیاث اللغات). التزاق. التصاق. چفسیدن. رجوع به التصاق شود
برچسبیدن. (منتهی الارب). به چیزی وادوسیدن. (مصادر زوزنی). پیوسته شدن بچیزی. (تاج المصادر بیهقی). به چیزی چسبیدن. (غیاث اللغات). التزاق. التصاق. چفسیدن. رجوع به التصاق شود
برچسبیدن. (منتهی الارب) ، لحد ساختن در گور. (منتهی الارب). گور را لحد ساختن. (آنندراج). لحد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، در لحد نهادن. (آنندراج). کندن لحد برای مرده. کندن لحد. (از اقرب الموارد) ، مایل شدن و برگردیدن. (منتهی الارب). میل و عدول. (ازتاج العروس) ، خصومت و جدال نمودن. (منتهی الارب). مجادله کردن. (آنندراج) (اقرب الموارد) ، از دین برگشتن، یقال: الحد فی دین اﷲ، یعنی منحرف شد از آن و عدول کرد. (منتهی الارب). از دین حق برگشتن. (آنندراج). بچسبیدن (میل و انحراف) ازحق. (مصادر زوزنی). پیچیدن از حق. (ترجمه علامۀ جرجانی تهذیب عادل). انحراف و میل و عدول از دین و جز آن، و طعن و بدگویی در آن. (از اقرب الموارد). کفر وبدعت در دین. بت پرستی. (ناظم الاطباء) : پیش یأجوجی که ظلمت خانه الحاد راست دست و تیغ این سکندر سد اکبر ساختند. خاقانی. بخبث نجله وفساد دخله و رجس اعتقاد و قبح الحاد موصوف و معروف به ود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 260). مادۀ فساد و الحاد و کفر و عناد در آن نواحی منحسم و منقطع گشت. (ایضاً ص 262) ، عیب کردن کسی را و دروغ بربستن بر وی. (منتهی الارب). پست شمردن کسی را و سخن نادرست گفتن درباره او. (از اقرب الموارد) ، الحاد سهم، برخوردن تیر به یکی از دو طرف نشانه. (از اقرب الموارد)
برچسبیدن. (منتهی الارب) ، لحد ساختن در گور. (منتهی الارب). گور را لحد ساختن. (آنندراج). لحد کردن. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) ، در لحد نهادن. (آنندراج). کندن لحد برای مرده. کندن لحد. (از اقرب الموارد) ، مایل شدن و برگردیدن. (منتهی الارب). میل و عدول. (ازتاج العروس) ، خصومت و جدال نمودن. (منتهی الارب). مجادله کردن. (آنندراج) (اقرب الموارد) ، از دین برگشتن، یقال: الحد فی دین اﷲ، یعنی منحرف شد از آن و عدول کرد. (منتهی الارب). از دین حق برگشتن. (آنندراج). بچسبیدن (میل و انحراف) ازحق. (مصادر زوزنی). پیچیدن از حق. (ترجمه علامۀ جرجانی تهذیب عادل). انحراف و میل و عدول از دین و جز آن، و طعن و بدگویی در آن. (از اقرب الموارد). کفر وبدعت در دین. بت پرستی. (ناظم الاطباء) : پیش یأجوجی که ظلمت خانه الحاد راست دست و تیغ این سکندر سد اکبر ساختند. خاقانی. بخبث نجله وفساد دخله و رجس اعتقاد و قبح الحاد موصوف و معروف به ود. (ترجمه تاریخ یمینی چ 1272 ص 260). مادۀ فساد و الحاد و کفر و عناد در آن نواحی منحسم و منقطع گشت. (ایضاً ص 262) ، عیب کردن کسی را و دروغ بربستن بر وی. (منتهی الارب). پست شمردن کسی را و سخن نادرست گفتن درباره او. (از اقرب الموارد) ، الحاد سهم، برخوردن تیر به یکی از دو طرف نشانه. (از اقرب الموارد)