جدول جو
جدول جو

معنی الانت - جستجوی لغت در جدول جو

الانت(اِ)
نرم کردن. نرم گردانیدن. الانه. رجوع به الانه شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اهانت
تصویر اهانت
خوار کردن، پست کردن، سبک داشتن، توهین کردن، خواری، پستی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از امانت
تصویر امانت
امین بودن، مقابل خیانت، راستی و درستکاری، جمع امانات، مالی یا چیزی که به کسی می سپارند تا از آن نگه داری کند، ودیعه، دادن چیزی به کسی برای اینکه از آن نگه داری کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
آشکار کردن، واضح ساختن، هویدا ساختن، جدا کردن، پیدا شدن، آشکار شدن
فرهنگ فارسی عمید
(بْلا /بِ)
ویلفرید سکاون (1840- 1922 میلادی) شاعر و سیاح انگلیسی. در سال 1869م. با نوۀ بایرون وصلت کرد، و با وی در عربستان، سوریه، ایران و بین النهرین سیاحت نمود. او هواخواه نهضتهای ملی مصر و هند و ایرلند بود. چند کتاب بر ضد امپریالیسم نوشت. مجموعۀ اشعار (1914 میلادی) و خاطرات روزانۀ (20-1919 میلادی) وی حاکی از شخصیت توانای اوست. (از دائره المعارف فارسی)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِظْ)
اهانه. سبک داشتن کسی را. (صراح از غیاث اللغات). خوار وذلیل گردانیدن. (ناظم الاطباء). حقیر و سبک داشتن کسی را و خواری کردن و با لفظ کشیدن و کردن مستعمل است. (آنندراج). خوار کردن. حقیر داشتن. سبکداشت. حقیر شمردن. خوار داشتن. خوار گرفتن. توهین. تحقیر. استخفاف. (یادداشت بخط مرحوم دهخدا). و رجوع به اهانه شود.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم گردانیدن. (منتهی الارب) (ترجمان علامۀ جرجانی ترتیب عادل) (تاج المصادر بیهقی) : هذا (حلبوب) یستعمله الناس کلهم فی الانه البطن. (مفردات ابن بیطار)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نام طایفه ای از شعبه های لر کوچک است. (تاریخ گزیده نسخۀ چاپ عکسی ص 547)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قصبه ای است معتبر (در کردستان) و هوای خوش دارد و آبهای روان. حاصلش غلات باشد و علفزارهای نیکو و شکارگاههای خوب فراوان دارد. (نزهه القلوب ج 3 ص 107)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
نسبت است به الان، اران:
الانی سواری فرنجه بنام
هنرها نموده بشمشیر و جام.
نظامی.
رجوع به الان و اران شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
از بلوک لوپی است واقع در درۀ سوادکوه. (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 42)
لغت نامه دهخدا
(اِ نَ)
ابانه. دارودسته. ایل و ابه
لغت نامه دهخدا
(ژَ)
ابانه. پیدا کردن. آشکار کردن. روشن کردن. هویدا کردن، آشکار گفتن، پیدا شدن. آشکار شدن. هویدا شدن، پیدائی. ظهور. روشنی. هویدائی. آشکاری. بداهت، جدا کردن، بشوی دادن دختر را
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آتلانت. مجسمه ای که در معماری بسازند و روی سر یا دوش آن چیزی دیگر ساخته باشند. آدمک. مجسمه. رجوع به آدمک و مجسمه شود
لغت نامه دهخدا
(هََ)
یاریگری و استعانت و مدد و نصرت و یاری و امداد و کمک. و شفقت و مهربانی و دستگیری و حمایت. (از ناظم الاطباء). یاری دادن. (آنندراج). مضافرت. مظاهرت. معاونت. یارمندی. دستیاری. مساعدت. یاری کردن. رجوع به اعانه و اعانه شود.
- اعانت جستن، یاری طلبیدن. استمداد کردن. یاری خواستن. کمک طلبیدن. رجوع به اعانت و اعانه و اعانه شود.
- اعانت کردن، نصرت کردن. یاری دادن. مظاهرت کردن. یاریگری کردن. پشتیبانی کردن. کمک کردن. تطریع. (منتهی الارب). یاری کردن. معاونت کردن. مساعدت کردن. امداد کردن: اشفع، اعانت کردن کسی را برعداوت و ضرر کسی. (منتهی الارب). و رجوع به اعانت و اعانه شود.
- اعانت نمودن، اعانت کردن. اشبال. (منتهی الارب). رجوع به اعانه و اعانت و اعانت کردن شود
لغت نامه دهخدا
(کَ سَ)
راستی. ضد خیانت. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). استواری در راستی. درستکاری. اخلاص و صداقت. امینی. (ناظم الاطباء). امین بودن. (فرهنگ فارسی معین). امانت یعنی قرار دادن و بجا آوردن مقتضای عدالت در اوقات معین آن و این یکی ازصفات خدای تعالی است. (قاموس کتاب مقدس) : کار وی صاحب دیوانیست که هم کفایت دارد و هم امانت. (تاریخ بیهقی). امیر وی را بنواخت و نیکویی گفت و براستی و امانت بستود. (تاریخ بیهقی). در شغلهای خاصۀ این پادشاه شروع کرد و کفایتها نمود و امانتها. (تاریخ بیهقی). وفور امانت تو مقرر است. (کلیله و دمنه). اهلیت این امانت و محرمیت او این اسرار را محقق گشت. (کلیله و دمنه). آثار امانت و صیانت او در تقلد آن اشغال و توکل آن اعمال ظاهر شده. (ترجمه تاریخ یمینی). امیر ناصرالدین را از کفایت و درایت و امانت و دیانت او نبذی معلوم شد. (ترجمه تاریخ یمینی). ترا همچنین فضل است و دیانت و تقوی و امانت. (گلستان).
برخیز تا بعهد امانت وفا کنیم
تقصیرهای رفته بخدمت قضا کنیم.
سعدی.
و رجوع به امانه شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
پیداکردن، آشکار کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امانت
تصویر امانت
راستی، ضد خیانت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجانت
تصویر اجانت
پیاله پنگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احانت
تصویر احانت
کشتن، خوار داشت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از القانت
تصویر القانت
فرانسوی تازی شده انخوسا از گیاهان انخوسا
فرهنگ لغت هوشیار
دستگیری یاوری دستمردی خاقانی را به دستمردی از خاک به آدمی تو کردی (تحفه العراقین خاقانی) یاری کردن یاری دادن کمک کردن، یاری مدد کمک، جمع اعانات. یا اعانه باثم (اعانت باثم) کسی را در گناه کردن یار شدن، یا جمع کردن اعانه. گرد آوردن وجه نقد از مردم برای کمک بکسی که محتاج است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
سبک داشتن کسی را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابانت
تصویر ابانت
((اِ نَ))
آشکار کردن، واضح ساختن، پیدا شدن، ظهور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اعانت
تصویر اعانت
((اِ نَ))
کمک کردن، یاری، کمک، اعانه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
((اِ نَ))
توهین کردن، تحقیر کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از امانت
تصویر امانت
((اَ نَ))
امین بودن، راستی، درستکاری، استواری، سپرده، ودیعه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اهانت
تصویر اهانت
خوارداشت، سبک کردن، خارسازی
فرهنگ واژه فارسی سره
استخفاف، بی حرمتی، تحقیر، توهین، خوارداشت، وهن، هتک حرمت
متضاد: احترام
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اعانه، کمک، مدد، یاری
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بسته، سپرده، ودیعه، درستکاری، راستی، زنهار
متضاد: خیانت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
زیاد، فراوان
فرهنگ گویش مازندرانی
مرکز دهستان ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
سپردن، امانت
دیکشنری اردو به فارسی