جدول جو
جدول جو

معنی الامن - جستجوی لغت در جدول جو

الامن
روستایی در نوزده کیلومتری جنوب باختری شهرستان علی آبادکتول
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

در دورۀ قراقویونلو تا قاجاریه راهنمایی که در روستاها مجبور بود رایگان به مامور دیوان خدمت کند و او را از دهی به ده دیگر راهنمایی کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الامان
تصویر الامان
پناه، زینهار، کلمه ای که هنگام ترس و وحشت و احساس خطر برای پناه جویی و کمک خواستن به کار برده می شود، برای مثال به کمندی درم که ممکن نیست / رستگاری به الامان گفتن (سعدی۲ - ۵۳۶)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والامنش
تصویر والامنش
ویژگی آنکه طبیعت عالی دارد، بلندطبع
فرهنگ فارسی عمید
بلغت خوارزمی بمعنی جا و موضع و مکان. (شعوری ج 1 ص 147 ب). مغولی، بمعنی موضع و جای و منزل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی خراج که سابقاً در بعضی قرارعایا به مالکان میپرداختند: پول اخراجات به هر اسم و رسم که باشد سیما علوفه... و الام... مزاحمت بحال ایشان نرسانید. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از فرزندان نوح که به بابل مقام داشت و ضحاک قصد کشتن او کرد. وی بگریخت و با فرزندان در زمین روم مقام گرفت و بدانجا درگذشت. (مجمل التواریخ ص 147)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مشرق و جنوب وی سریر است و مغرب وی روم است و شمال وی دریای کرز و بخاک خزرانست و این ناحیتی است اندر شکستگیها و کوهها و جائی بانعمت و ملکشان ترساست و ایشان را هزار ده است بزرگ و اندر میان ایشان مردمانی اند ترسا و مردمانی بت پرستند و مردمان وی گروهی کوهیند و گروهی دشتی، و لشکر ملک اینجا بشهر خیلان باشد و بندر کاسک و شهر درالان از این ناحیت است. (از حدود العالم). نام ولایتی است از ترکستان و بعضی گویند نام شهری است. (برهان). نام ولایتی از ایران و ترکستان. (شرفنامۀ منیری) :
خبر دهند که چون او رود بحرب عدو
بود به لشکرش اندرشه الان و خزر.
قطران.
چون ز سواد شابران سوی خزر سپه کشد
روس و الان نهند سر خدمت پای شاه را.
خاقانی.
بگرداگرد خرگاه کیانی
فروهشته نمدهای الانی.
نظامی.
رجوع به آلان و اران و لان شود
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لا)
لان:
تف تیغ هندیش هندوستانی
علی الروس در روس و الان نماید.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پیغام و نوشته ای را گویند که زبان بزبان و دست بدست برسانند.
لغت نامه دهخدا
(فْلا / فِ مَ)
فلامین. در روم قدیم بر عده ای از کاهنان اطلاق می شد که مأمور انجام شعائر دینی خدایان خاص مانند ژوپیتر بودند و رئیس آنها نمیتوانست نشست و نیز از شهر رم حق خارج شدن نداشت، لکن در عوض میتوانست در مجلس سنا حاضر شود. فلامن های درجۀ اول همیشه از افراد طبقۀ پاتریسیوس انتخاب می شدند و ازسه نفر تعدادشان تجاوز نمیکرد. (فوستل دو کولانژ)
لغت نامه دهخدا
زاج است. (فهرست مخزن الادویه). فلامسوس
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان رشت در 5 هزارگزی شمال رشت و هزارگزی خاور راه پیربازار. جلگه و معتدل مرطوب است. سکنۀ آن 420 تن شیعه اند که به گیلکی وفارسی سخن میگویند. آب آن از صیقلان رود تأمین میشودو محصول آن برنج و صیفی کاری و شغل اهالی زراعت است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ یمین و ایمن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به مفرد این کلمه شود، شبه جزیره ایبری، مجموع دو کشور اسپانیا و پرتغال. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
دهی است از دهستان کوهستان بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع در 42 هزارگزی جنوب مرزان آباد و 4 هزارگزی باختر شوسۀ چالوس به تهران کوهستانی و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان شال بافی است. زمستانها برای تعلیف احشام و تأمین زندگانی به پرزنگون میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان واقع در 4 هزارگزی علی آباد و 2 هزارگزی شوسۀ گرگان به گنبد. در دامنه واقع و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کفتگیری و چشمه سار، محصول آن برنج، غلات، توتون سیگار، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان مختصر کرباس و پارچه بافی است. زیارتگاهی دردهکده موجود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
تصویری از والامنش
تصویر والامنش
آنکه دارای طبیعت عالی باشد بلند طبع، بلند طبیعت
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری از رده ذوحیاتین دمدار که خود تیره خاصی را به وجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط (حد اکثر 25 سانتی متر) و پوستی تیره رنگ با لکه های زرد تند میباشد. محل زندگی سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیه وی از حشرات و کرمهاست. بدنش نسبتا فربه است و بدنی استوانه یی شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است سالامندرا سالا ماندر. توضیح گفته اند وی در آتش نمیسوزد و آن اغراق آمیز است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از المان
تصویر المان
فرانسوی گهر کیا (عنصر)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والامناقب
تصویر والامناقب
آنکه دارای خصایل نیکو باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ایامن
تصویر ایامن
جمع یمین، دست راست ها، فرهمندان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاخن
تصویر الاخن
بی سر و سامان
فرهنگ لغت هوشیار
پناه زینهار به دادم برس به فریادم برس زینهارخ پناه (کلمه ای که وقت نزول حوادث گویند) : (هرلحظه ها تفی بتو آواز میدهد کاین دامگه نه جای امانست الامان) (خاقانی) یاالامان گفتن، کلمه (الامان) را بر زبان راندن زینهار خواستن: بکمندی درم که ممکن نیست رستگاری بالامان گفتن، (سعدی) پناه، هنگام ترس و وحشت و تسلیم گفته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الامه
تصویر الامه
سرزنش کردن، در خور سرزنش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
همین دم اینک هم اکنون ترکی شونده این دم همین دم هم اکنون اکنون، اینک، حالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از والامنش
تصویر والامنش
((مَ ن))
بلندطبع
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الامان
تصویر الامان
((اَ اَ))
زینهار! پناه !
فرهنگ فارسی معین
تصویری از الان
تصویر الان
این دم، اکنون
فرهنگ فارسی معین
تصویری از بالامنش
تصویر بالامنش
بلند طبع
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از الان
تصویر الان
اکنون، اینگاه، ایدر، همینگاه، هم اکنون
فرهنگ واژه فارسی سره
اکنون، الحال، اینک، حال، حالا، حالیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حالا، اکنون
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی که در آن بوته ی تمشک فراوان روید
فرهنگ گویش مازندرانی
نام دهکده ای متروکه در کوهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در چهارکیلومتری جنوب باختری شهرستان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی