جدول جو
جدول جو

معنی الامل - جستجوی لغت در جدول جو

الامل
(اَ مِ)
دهی است از دهستان کوهستان بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع در 42 هزارگزی جنوب مرزان آباد و 4 هزارگزی باختر شوسۀ چالوس به تهران کوهستانی و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان شال بافی است. زمستانها برای تعلیف احشام و تأمین زندگانی به پرزنگون میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
الامل
نام دهکده ای متروکه در کوهستان کلارستاق چالوس
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ارامل
تصویر ارامل
زنان فقیر بی شوهر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از انامل
تصویر انامل
سرانگشتان
فرهنگ فارسی عمید
در دورۀ قراقویونلو تا قاجاریه راهنمایی که در روستاها مجبور بود رایگان به مامور دیوان خدمت کند و او را از دهی به ده دیگر راهنمایی کند
فرهنگ فارسی عمید
(مُ مِ)
حمار ملامل، خر تیزرو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ مُ ثَنْ نا)
ضمضم الاملوکی. صفوان بن عمرو از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
مولی یزید بن موهب الاملوکی. تابعی است و محمد بن صالح الحمصی از او روایت کند
لغت نامه دهخدا
(مِ)
صفحۀ شیشه ای بسیار نازک مربع یا مستطیلی شکل و یا گردی است که برای پوشانیدن شی ٔ مورد آزمایش در عملیات میکرسکپی به کارمیرود. طول و عرض آن برخلاف لام متفاوت و به ابعاد 15*15 و 20*20 میلیمتر دیده میشود لامل عموماً بیرنگ و عاری از حباب هوا میباشد. (گیاه شناسی ثابتی ص 12)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زبیر بن بکار گوید بیت الحرام است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
جمع واژۀ الّه. نیزۀ کوچک که پیکان آن پهنا (پهن ؟) باشد. (منتهی الارب). رجوع به اله و ال شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
پیغام و نوشته ای را گویند که زبان بزبان و دست بدست برسانند.
لغت نامه دهخدا
(اُ)
نوعی خراج که سابقاً در بعضی قرارعایا به مالکان میپرداختند: پول اخراجات به هر اسم و رسم که باشد سیما علوفه... و الام... مزاحمت بحال ایشان نرسانید. (مرآت البلدان ج 1 ص 337)
لغت نامه دهخدا
بلغت خوارزمی بمعنی جا و موضع و مکان. (شعوری ج 1 ص 147 ب). مغولی، بمعنی موضع و جای و منزل. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
نام یکی از فرزندان نوح که به بابل مقام داشت و ضحاک قصد کشتن او کرد. وی بگریخت و با فرزندان در زمین روم مقام گرفت و بدانجا درگذشت. (مجمل التواریخ ص 147)
لغت نامه دهخدا
(اَ بُلْ اَ)
علی بن عبدالله بن عباس، جد خلفای عباسی. مولد او به سال 40 هجری قمری بود و امیرالمؤمنین علی علیه السلام او را علی نام نهاد و کنیت ابوالحسن داد. او مردی زاهد و فصیح بود و از ولید بن عبدالملک بسی آزار دید و از دمشق به حمیمه یکی از قراء اشراط انتقال جست. گویند بنوامیه او را به ترک نام و کنیت خود اجبار کردند و او به تغییر کنیت خویش به ابومحمد راضی شد لکن بگشتن نام تن درنداد. و او را ابوالاملاک از آن گفتند که چون نوزادبود امیرالمؤمنین او را بر دست گرفت و نام و کنیت داد و آنگاه که او را به عبدالله رد می کرد فرمود: خذه الیک اباالاملاک، و معنی آنکه بگیر پدر پادشاهان را
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ جمل
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ ازمل، مویز کردن انگور را: ازب ّ العنب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
بلغت دیلمی قاشرا است. (فهرست مخزن الادویه). در تنکابن و طبرستان الاملک گویند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ ارمل و ارمله. مردان بی زن. زنان بی شوهر.
لغت نامه دهخدا
مرکز بلوک کوهستان در ناحیۀ تنکابن
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ انمله و انمله وانمله و انمله و انمله و انمله و انمله و انمله و انمله به تثلیث میم و همزه. (ازاقرب الموارد). سرانگشتان. (غیاث اللغات) (ترجمان علامه جرجانی مهذب عادل بن علی) (آنندراج) :
وگر از خدمتت محروم ماندم
بسوزم کلک و بشکافم انامل.
منوچهری.
سحرۀ بابل سخرۀ انامل او بودند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 236).
بس انامل رشک استادان شده
در صناعت عاقبت لرزان شده.
مولوی (مثنوی).
لغت نامه دهخدا
تصویری از قصر الامل
تصویر قصر الامل
قصرامل درفارسی کاخ آرزو کاخظرزو قصر امل
فرهنگ لغت هوشیار
نهایت آرزو منتهای آمال: ختام عمر خدایا بفضل ورحمت خویش بخیر کن که همین است غایه الامال. (سعدی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاملیک
تصویر الاملیک
کرم دشتی تاک دشتی سپید تاک کرمه البیضا حالق الشعر
فرهنگ لغت هوشیار
جمع ارمل وارمله، تکزیستان تکها مردان بی زن زنان بی شوی، بی چیزان، جمع ارمل و ارمله. الف - مردان بی زن زنان بی شوهر. ب - مستمندان فقیران مساکین درویشان مردان و زنانی که قدرت هیچ چیز نداشته باشند،جمع ارموله
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الامه
تصویر الامه
سرزنش کردن، در خور سرزنش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از انامل
تصویر انامل
جمع انمله، سرانگشتان جمع انمله. سر انگشتان، انگشتان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ارامل
تصویر ارامل
((اَ مِ))
جمع ارمل و ارامله
فرهنگ فارسی معین
تصویری از انامل
تصویر انامل
((اَ مَ))
جمع انمله، سرانگشتان
فرهنگ فارسی معین
از توابع دهستان نرم آب دو سر ساری
فرهنگ گویش مازندرانی
مکانی که در آن بوته ی تمشک فراوان روید
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع ناتل کنار نور
فرهنگ گویش مازندرانی
گیاهی شبیه به تاک، خاردار و پیچک وار که میوه اش را سیاه دارو
فرهنگ گویش مازندرانی
روستایی در نوزده کیلومتری جنوب باختری شهرستان علی آبادکتول
فرهنگ گویش مازندرانی