جدول جو
جدول جو

معنی الاغدار - جستجوی لغت در جدول جو

الاغدار
خرکچی. آنکه الاغ به کرایه دهد. خرکدار. خداوند خران کرایه. خربنده
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الاغ دار
تصویر الاغ دار
خرکچی، خربنده، چاروادار
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از الغار
تصویر الغار
ایلغار، حرکت سریع سپاهیان به طرف دشمن، یورش، هجوم، تاخت و تاز، شبیخون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از باغدار
تصویر باغدار
آنکه باغ دارد و پیشه اش جمع آوری و فروش محصولات باغ است، صاحب باغ
فرهنگ فارسی عمید
(تَ جَدْ دُ خوا / خا)
آنکه کلاه بر سر دارد. (فرهنگ فارسی معین). دارندۀ کلاه، کنایه از پادشاه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از برهان). کنایه از پادشاه. سلطان. (فرهنگ فارسی معین). تاجدار. و رجوع به کلاه و کلاهداری شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ غدر. رجوع به غدر شود، و نیزنام کوهی است ممتد در ناحیت یغما. (حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ)
دارای داغ، بداغ، نشان دار، دارای نشان، مسوم، علامت دار، متسوم، (منتهی الارب)، الشیخ المتوسم، المتجلی بسمهالشیوخ، (منتهی الارب)، داغ بر اندام، صاحب داغ، آنکه بر تن او داغ نهاده باشند:
هر که زآن گور داغدار یکی
زنده بگرفتی از هزار یکی
چونکه داغ ملک بر او دیدی
گرد آزار او نگردیدی،
نظامی،
داغ تو داریم و سگ داغدار
می نپذیرند شهان در شکار،
نظامی،
نه این زمان دل حافظ در آتش هوس است
که داغدار ازل همچو لالۀ خودروست،
حافظ،
، لکه دار، معیب، (از آنندراج)، عیب دار، (شرفنامۀ منیری)، فرزندمرده، مصاب بمرگ عزیزی یا فرزندی، مرگ نزدیک خویش دیده: دلی داغدار، ماتم دیده، مصیبتی برصاحب آن وارد شده،
- داغدار بستان، بلبل، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)،
، دارای رنگی جز رنگ متن سرخ یا سیاه، چون: اسبی داغدار یا لالۀ داغدار،
- داغدار بستان، کنایه از گل لاله و شقایق است، (لغت محلی شوشتر، نسخۀ خطی)،
- داغ لاله، سیاهی انتهای گلبرگهای سرخ لاله:
همچو داغ لاله چسبیده ست صائب بر جگر
آه مااز بسکه نومید از در گردون شده ست،
صائب،
- لالۀ داغدار، لاله که درون آن سیاهست، لاله که بر گل برگ آن خالهای سیاه است، رجوع به لاله شود،
، کنایه از عاشقی است که بوصل نرسد و بهجران گذراند، (لغت محلی شوشتر نسخۀ خطی)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان قره باشلو، واقع در 8هزارگزی باختر شوسۀ عمومی قوچان به دره گز، جلگه و معتدل و دارای 389 سکنه است، آب آنجا از چشمه است و محصول آنجا غلات و بنشن، شغل اهالی آنجا زراعت و قالیچه و گلیم بافی است و راه آنجا مالرو است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(اَ بِ)
الوحی. العجل. بشتاب
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلوط، و آن اسم مملکتی بود که اریوک بر آن حکمران بود (سفر پیدایش 4:1-9). لکن قول مرجح آنست که در بابل سفلی بر رود فرات درمیانۀ آور و ارک واقع بود و از مکتوباتی که از آنجا بدست آمده مستفاد میشود که از بابل قدیم تر میباشد لکن آخر بابل بر آن تفوق یافت. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
عمل الاغدار. خربندگی. خرکچیگری. رجوع به الاغدار شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نُو نِ)
آنکه سلاح بتحویل و بعهدۀ او باشد. (آنندراج) ، سلاح بردار و کسی که ساز جنگ با خودبرداشته باشد. (ناظم الاطباء) : و بدر حاجب سرای با سلاحداران گردبرگرد ایستاده. (تاریخ بیهقی). هشت غلام را از نزدیکتر غلامان هارون بفریفته اند چون سلاحدار و چتردار و علمدار. (تاریخ بیهقی). درمیان سلاحداران مرو و منشین. (منتخب قابوسنامه). و تبع و حشم و مفردان و سلاحداران. (ترجمه محاسن اصفهان ص 50)
لغت نامه دهخدا
(اِ / اَ)
تاخت. (شرفنامۀ منیری). غارت و چپاول. و در جغتایی ایلغامق گویند. (از فرهنگ شعوری ج 1 ورق 106 الف و ورق 136 ب). رجوع به ایلغار شود.
لغت نامه دهخدا
(خوَیْ / خَیْ / خِیْ / خُیْ دَ / دِ)
خداوند و مالک و دارندۀ دالان، حافظ دالان، و دالان بازار تنگ است که بردوسو دکان دارد، نگهبان سرا یا تیمچه یا بازار تنگ سرپوشیده، مناسبت آنکه مقیم دالان کاروانسرا و تیمچه و بازار است و خروج اشخاص و اجناس را مراقبت دارد
لغت نامه دهخدا
(شَ بَ)
چراغچی. خادمی که نگهداری و روغن کردن و پاکیزه داشتن چراغها با اوست. دارنده و مواظبت کننده چراغ. کسی که مسئولیت پاکیزگی و روغنگیری چراغهای خانه شاهی یا امیری یا اداره ای را عهده دار است. مأمور چراغداری. رجوع به چراغچی شود
لغت نامه دهخدا
(بَ مَ)
مرکّب از: بلا + مدار، مستمند و بدبخت. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ نَ)
به آب گیر شدن جای. (تاج المصادر بیهقی). آبگیرناک شدن مکان: استغدر المکان. (منتهی الارب) ، استفی وجهه، اذا اصطرفه، برگرداند روی خود را. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
دارای بالا، بلند، متعالی، باعلو،
قدسنج، قامت سنج، آلت و وسیله ای که بدان اندازۀ قامت اشخاص را به دست آرند و معمولاً عبارت است از عمودی مدرج بدرجاتی که میزان ارتفاع را نشان میدهد و برپایه ای مسطح نهاده شده و آن کس را که خواهند ارتفاع قامتش را اندازه گیرند بر آن سطح قرار دهند و تخته ای را که بر میلۀ عمود نصب و متحرک است تا به انتهای میله بالا برند و پس از قرار گرفتن شخص مورد آزمایش فرود آرند بدان حد که درست بر فرق سر او مماس شود و درجۀ محاذی آن ارتفاع قامت وی را بنماید، رجوع به روان شناسی پرورشی دکتر سیاسی فصل اندازه گیری قد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از بلامدار
تصویر بلامدار
مستمند بدبخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاغسوار
تصویر الاغسوار
خر سوار
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی تاخت و تاز، جمع لغز، چیستان ها سربسته ها، راه های پیچیده کوره راه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اغدار
تصویر اغدار
تاریک گردیدن شب
فرهنگ لغت هوشیار
محافظ کاروانسرا سرایدار کاروانسرا. حافظ دالان و بازار تنگ است که بر دو سو دکان دارد
فرهنگ لغت هوشیار
زنوان زینه بان زنومند زینه مند کسی که ساز جنگ را با خود دارد مسلح
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهدار
تصویر کلاهدار
آنکه کلاه بر سر دارد، پادشاه سلطان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از داغدار
تصویر داغدار
نشاندار، علامت دار، ماتم دیده، فرزند مرده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از باغدار
تصویر باغدار
صاحب و مالک باغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کلاهدار
تصویر کلاهدار
پادشاه، سلطان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از داغدار
تصویر داغدار
داغدیده
فرهنگ فارسی معین
درخشان، درخشنده، صیقلی
متضاد: بی جلا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
داغدیده، سوگوار، عزادار، ماتم زده، مصیبت زده
فرهنگ واژه مترادف متضاد
طرفدار، حامی، بلندقد، بلند بالا، بلند قامت
متضاد: کوتاه قامت
فرهنگ واژه مترادف متضاد
درشت اندام
فرهنگ گویش مازندرانی
درخت انار
فرهنگ گویش مازندرانی
خال خال، لکّه دار
دیکشنری اردو به فارسی