جدول جو
جدول جو

معنی الاشت - جستجوی لغت در جدول جو

الاشت
(اَ)
از بلوک لوپی است واقع در درۀ سوادکوه. (سفرنامۀ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 42)
لغت نامه دهخدا
الاشت
مرکز دهستان ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از الاش
تصویر الاش
راش، درختی جنگلی با ساقه قطور، برگ های ضخیم و گل های خوشه ای که چوب آن در صنعت کاربرد دارد، آلوش، مرس، قزل آغاجغ، قزل آغاج، آلش، قزل گز، الش، آلاش، راج، چلر، چهلر
فرهنگ فارسی عمید
نام خرّه ای در ناحیۀ ولوپی بسوادکوه مازندران، نام قریۀ بزرگ این خرّه
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
در لهجۀ افغانی فک.
- الاشۀ برین، فک اعلی.
- الاشۀ فرودین، فک اسفل
لغت نامه دهخدا
(اَ)
موضعی است. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نرم کردن. نرم گردانیدن. الانه. رجوع به الانه شود
لغت نامه دهخدا
(اَ لَ)
یا آلاشت، قصبۀ مرکز دهستان ولوپی از بخش سوادکوه شهرستان شاهی است. در 26 هزارگزی باختر پل سفید و 30 هزارگزی جنوب باختری زیراب قرار دارد. الشت بوسیلۀ راه فرعی بطول 30 هزار گز به ایستگاه راه آهن زیراب مربوطاست. کوهستانی و سردسیر و سالم است. آب آن از چشمه سار تأمین میشود. محصول عمده آن لبنیات و غلات، و شغل مردان زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان بافتن پارچه های پشمی است. دبستان و شعبه بهداری دارد. جمعیت آن در حدود 2500 تن است و بزبان مازندرانی و فارسی سخن میگویند و عموماً مذهب تشیع دارند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3 ذیل آلاشت). و رجوع به آلاشت شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
آلاش. راش. زان. بشجیر عیش السیاح. شجرهالنبع. از درختانی است که طالب آب و هوای مرطوب میباشد، از آستارا و طوالش و دیلمان تا کلارستاق و نور و کجور دیده میشود. این درخت بیشتر در نقاط مرتفع کوهستانی میروید و در جنگلهای نور که تا 2000 متر بالا میرود میروید و در آستارا که تا 650 متر ارتفاع پائین می آید. (درختان جنگلی ایران تألیف ثابتی ص 19 ذیل راش). اسامی بومی این درخت: در گیلان و شهسوارو کلارستاق و کجور، راش. در نور، چلر، چلهر. در مازندران، مرس. در منجیل، راج. در کوه درفک و طوالش، الاش و لاش و الوش و لوش، در گرگان رود، قزل آغاج. در آستارا، قزل گز (درختان جنگلی ایران ص 104)
خاس. راج. کنگه منزل
لغت نامه دهخدا
تصویری از جامع الاشتات
تصویر جامع الاشتات
در بردارنده پراکنده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الاش
تصویر الاش
راش
فرهنگ لغت هوشیار
زنده داشتن، زنده گردانیدن زندگی بخشیدن، زندگانی کردن معیشت کردن، گذران: از چه محل اعاشه میکند ک توضیح معنی اخیر تازه است و پیشینیان بجای آن (معاش) میگفتند
فرهنگ لغت هوشیار
شریکی، باهم
فرهنگ واژه مترادف متضاد
پرتگاه
فرهنگ گویش مازندرانی
زیاد، فراوان
فرهنگ گویش مازندرانی
نفرین، ناسزا
فرهنگ گویش مازندرانی
نام مرتعی در لفورسوادکوه، درختی کوتاه، با ساقه ی باریک، بافت کشدار، برگ های کنگره ای.، صدای چوپان برای متوقف ساختن رمه ی گوسفندان، نوبت چرای گله در بعدازظهر
فرهنگ گویش مازندرانی
کولی
فرهنگ گویش مازندرانی
از وسایل و ابزار خیش، دو چوب کمانی شکل که دو سر آن را به.، گام بلند، آدم قد بلند
فرهنگ گویش مازندرانی
اشتعال پذیری
دیکشنری عربی به فارسی