جدول جو
جدول جو

معنی الاتمر - جستجوی لغت در جدول جو

الاتمر
نام کوهی در سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اجامر
تصویر اجامر
گروه غوغاطلب، اوباش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از والاتر
تصویر والاتر
بالاتر، بلندتر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اوامر
تصویر اوامر
امرها، فرمان ها، حکم ها، کارها، جمع واژۀ امر
فرهنگ فارسی عمید
(اِ لِ تُ)
شاهزادگان آلمانی که حق انتخاب امپراتور را داشتند شمارۀ آنان در زمان بول در شش تن بود (1356 میلادی) و بعدها شمارۀ آنان به 9 و 10 تن رسید (1803 میلادی) این حق را ناپلئون اول به سال 1806 میلادی لغو کرد ولی هس کاسل نام آن را تا سال 1865 میلادی نگاه داشت
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ مِ)
شمس الدین (607- 633 هجری قمری) بزرگترین پادشاه ازسلسلۀ ممالیک و اولین سلسله ایست که قبل از دورۀ مغول بر هندوستان حکومت کردند. التمش، ناصرالدین قباجه حکمران سند را مغلوب کرد و حاکم بنگاله را بشناختن سیادت سلاطین دهلی واداشت و درخواست یلدز را در احیای دولتی که خوارزمشاه آنرا در غزنه از میان برده بودرد کرد... (تاریخ طبقات سلاطین اسلام ص 265 و 268) ، سرشته و خمیر شدن آرد. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
دهی است از دهستان کوهستان بخش کلاردشت شهرستان نوشهر واقع در 42 هزارگزی جنوب مرزان آباد و 4 هزارگزی باختر شوسۀ چالوس به تهران کوهستانی و سردسیر است و 180 تن سکنه دارد. آب آن از چشمه، محصول آن غلات و شغل اهالی زراعت و صنایع دستی آنان شال بافی است. زمستانها برای تعلیف احشام و تأمین زندگانی به پرزنگون میروند. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ ءَ)
لئیم تر. فرومایه تر. ناکس تر: والخوز الأم الناس و اسقطهم نفساً. (معجم البلدان ج 3 ص 487 س 17).
- امثال:
الأم من ابن قرصع، و ابن قرصع لئیمی بود در یمن و قرضع نیز روایت شده است. (منتهی الارب) (مجمع الامثال).
الأم من اسلم، و او اسلم بن زرعه است. از فرومایگی وی آنکه چون ولایت خراسان یافت از مردم آن چنان خراج گرفت که پیش از وی نگرفته بودند، سپس وی را گفتند فرس (مجوس) بدهان هر مرده که در گور نهند درهمی گذارند وی گور مردگان را شکافت و آن درهم ها را بدر آورد. سپس لؤم او ضرب المثل شد.
الأم من البرم، و برم کسی است که از بخل قمار نکند. (مجمع الامثال).
الأم من البرم القرون، وی مردی از بخیلان بود و دیگی به زن خود داد تا از خانه ایسار طعامی فراهم سازد چه عادت عرب چنان بود. زن دیگ را که گوشت و کوهانی در آن بود بیاورد و پیش وی گذاشت و فرزندان را فراهم ساخت و آن بخیل دوپاره دوپاره خوردن گرفت زن وی را گفت ابر ما قروناً، و این گفتار در مورد بخیلی که سود خویش را خواهد ضرب المثل شد.
الأم من جدره و من ضباره، ابن بحر در کتاب اطعمه عرب آرد: که این دو مرد لئیم ترین کسانندکه عرب به آنها مثل زده است و گوید یکی از پادشاهان عرب از لئیم ترین عرب پرسید تا او را مثله کند ضبارهو جدره را نشان دادند و جدره از بنی حارث بن عدی بن جندب بن عنبر بود. چون جدره را بیاوردند بینی وی را ببرید و ضباره چون آن بدید بگریخت و این جمله مثل گشت که: نجا ضباره لما جدع الجدر (ه) (مجمع الامثال).
الأم من ذئب.
الأم من راضع، مفضل بن سلمه در کتاب فاخر از طائی آرد که راضع کسی است که آنچه را از طعام در بن دندان ماند از غایت پستی بخورد تا چیزی از او فوت نگردد. و درباب این تسمیه وجوه دیگری نیز گفته شده است. رجوع به مجمعالامثال میدانی شود.
الأم من راضع اللبن، او مردی از عرب بود که بجای دوشیدن گوسفند خویش، از پستان اومیخورد تا همسایگان صدای ریختن شیر را در ظرف نشنوند و از او شیر نخواهند. (مجمع الامثال).
الأم من سقب ریان،و سقب بچه نرینۀ شتر است. و این مثل از آنجاست که چون وی به مادر نزدیک شود پستان او را نمی مکد. (مجمع الامثال).
الأم من صبی.
الأم من کلب
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بازداشتن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شهر باستانی یونانی (فوسید) در کنار نهر سفیز. در این شهر بنای معبد اسقلبیوس و معبد می نرو کارنیا است. این شهر در کنار دو معبر کالیدروم واقع است و بعنوان کلید یونان مراقبت میشود. الاته غالباً در محاصره بوده است. در 480 قبل از میلاد خشایارشا آن را بتصرف درآورد و فیلیپ مقدونی در 330 قبل از میلاد پس از فتح کرونه آن را تصرف کرد. اعقاب اسکندر بر سر آن شهر بکشمکش برخاستند و غالباً فرمانروای آن تغییر میکرده است. رومیهابخاطر پاداش مقاومت اهالی که در محاصرۀ تاکسیلا از خود بروز دادند به این شهر استقلال دادند. (از قاموس الاعلام) (از لاروس بزرگ)
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
جمع واژۀ احمر. مردان سرخ
لغت نامه دهخدا
(اُ مِ)
کوهی است از کوههای حمی ضریه. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(مَ)
خواهر است و بکسر میم هم درست است. و بجای رای قرشت نون هم بنظر آمده است که خاتمن باشد. (برهان)
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ)
جمع واژۀ استار. اساتیر
لغت نامه دهخدا
(اَ تِ / اُ تِ)
نام دره ها و کوههائی در نجد به دیار قنی
لغت نامه دهخدا
(اُ تِ)
کوتاه قد، بی نسل و فرزند، قطعکننده رحم
لغت نامه دهخدا
(تِ)
امیل پلاتر، نام زنی لهستانی که پیشوای انقلاب 1831م. لهستان بود. او در شهر ویلنا بسال 1806 میلادی متولد شد و در 1831 میلادی درگذشت
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ مِ)
ترکی و بمعنی فوج پیشین است. فوجی که میان هراول و سردار باشد، درخشیدن برق. پیدا شدن ستاره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ تِ)
نام یکی از پاپهاست. وی به سال 175م. پاپ شد و در زمان دو امپراتور موسوم به مارک اورل و کومود مدت 15 سال سمت پاپی داشت و نصرانیت را به انگلستان آورد. مرگ وی به سال 192م. اتفاق افتاده. عید 26 مه بنام اوست. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(اِ لُ تِ)
نام دو تن از اعزۀ نصاری. (از قاموس الاعلام ترکی ج 2)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
هوگ. نام اسقف ورسستر. مولد ثرکستن در حدود سال 1472 میلادی وی یکی از بانیان مذهب پرتستان در انگلستان بود و به سال 1555 او را در آکسفرد زنده بسوختند
لغت نامه دهخدا
(اَ مِ)
دهی است از دهستان کتول بخش علی آباد شهرستان گرگان واقع در 4 هزارگزی علی آباد و 2 هزارگزی شوسۀ گرگان به گنبد. در دامنه واقع و هوای آن معتدل و مرطوب و مالاریائی است و 235 تن سکنه دارد. آب آن از رود خانه کفتگیری و چشمه سار، محصول آن برنج، غلات، توتون سیگار، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی زنان مختصر کرباس و پارچه بافی است. زیارتگاهی دردهکده موجود است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
بلوط، و آن اسم مملکتی بود که اریوک بر آن حکمران بود (سفر پیدایش 4:1-9). لکن قول مرجح آنست که در بابل سفلی بر رود فرات درمیانۀ آور و ارک واقع بود و از مکتوباتی که از آنجا بدست آمده مستفاد میشود که از بابل قدیم تر میباشد لکن آخر بابل بر آن تفوق یافت. (قاموس کتاب مقدس)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ استار، که وزنی است. اساتر، اساریر وجه، خطوط آن، خوبی روی و هر دو رخسار. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
رفت و بازگشت. درمورد ابلیطی که برای مسافرت بنقطه ای و بازگشتن از آن بمبدا خریده می شود اطلاق گردد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از لاتذر
تصویر لاتذر
مگذار، ماخوذ از آیه 27 سوره 71 جن)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اوامر
تصویر اوامر
جمع امر، حکم ها و فرمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الامه
تصویر الامه
سرزنش کردن، در خور سرزنش بودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از التمش
تصویر التمش
ترکی پیشگروه پیشدسته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احامر
تصویر احامر
جمع احمر، سرخان سرخ رویان
فرهنگ لغت هوشیار
واژه در فارسی ساخته شده مردم ولگرد جمیریان بازار گردان جمعی است بی مفرد گروه غوغا طلب اوباش مردم ولگرد، اوباش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از الواتور
تصویر الواتور
فرانسوی بالابر
فرهنگ لغت هوشیار
لاتاری فرانسوی بخت آزمایی بخت آزمایی. توضیح احتراز از استعمال این کلمه بیگانه اولی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اجامر
تصویر اجامر
((اَ مِ))
فرومایگان، اوباش
فرهنگ فارسی معین
روستایی در چهارکیلومتری جنوب باختری شهرستان کتول
فرهنگ گویش مازندرانی