جدول جو
جدول جو

معنی اقیش - جستجوی لغت در جدول جو

اقیش(اُقْ یَ)
شتران غیرنجیب که از هر چیز میگریزند و بدانها در نفرت و وحشت مثل می زنند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قیش
تصویر قیش
تسمۀ چرمی که سلمانی ها از آن برای تیز کردن تیغ استفاده می کنند، نوار چرمی، تسمه
فرهنگ فارسی عمید
(اَقْ یَ)
منظم تر و صحیح تر.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
مخفف ای شی ٔ، به معنی چه چیز است. و ایش حالکم، چگونه است حال شما. (ناظم الاطباء). ایش شأاﷲ، هرچه و هرچیز خدا خواهد:
قول بنده ایش شأاﷲ کان
بهر آن نبود که منبل شو روان.
مولوی.
چون بگویند ایش شأاﷲ کان
حکم حکم اوست مطلق جاودان.
مولوی.
چونکه خواه نفس آمد مستعان
تسخر آمد ایش شأاﷲ کان.
مولوی.
رجوع به دزی شود، در تداول عامه به معنی همه و کل و تمام استعمال میشود. (یادداشت بخط مؤلف) : یکی کیسه صدتومانی ایضاً دوهزاری امین السلطانی. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جاسوس، (آنندراج) (ناظم الاطباء) (هفت قلزم)، گشتن، (آنندراج)، متحول شدن از حال خود بحال دیگر و دگرگون گردیدن، (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(نَ)
متاع پراکنده در آوند. (منتهی الارب) (آنندراج). نفیش. (اقرب الموارد). و رجوع به نفیش شود، مثل. همتا. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). مشابه. نظیر. (ناظم الاطباء). مانند. (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء) ، شکل و پیکر و نشان. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ قَیْ یَ)
تارهای نقره که آن را پهن کرده باشند. (غیاث). تار زر و نقره که آن را پهن کرده درکشیده که نوعی از دوخت است بکار برند، و سازندۀ آن را مقیش گر گویند. (آنندراج). دارای تارهای نقره و زر: خلعت محمدپاشا از قبای زربفت طلاباف و بالاپوش مخمل مقیش و مخمل ساده و مندیل سراسر زر و چهار ذرعی طلاباف و جیقۀ مرصع و اسب اعلی و زین به مبلغ سی تومان سرانجام یافته بود. (عالم آرای عباسی)
لغت نامه دهخدا
(رُ قَ)
مصغر ارقش، یعنی آنکه نقطه های سیاه و سپید داشته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(یِ)
تسمه. بند چرمی. (دزی ج 2 ص 296)
لغت نامه دهخدا
(یِ مَ)
دهی از دهستان سردرود بخش رزن شهرستان همدان. در 21000گزی شمال باختری قصبۀ رزن و 9000گزی شمال خاوری دمق واقع و موقع جغرافیائی آن جلگه و سردسیر است. 1105 تن سکنه دارد. آب آن از قنات و بهار از رود خانه جریانلو و محصول آن غلات، لبنیات، صیفی و شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی زنان گلیم بافی است. راه مالرو دارد. تابستان از طریق رزن اتومبیل میتوان برد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
(دُ قَ)
پرنده ای است خاکی رنگ و اندکی خال دار. (از ذیل اقرب الموارد از لسان)
لغت نامه دهخدا
(اُ یِ)
بضم اول و کسر ثالث وجود و هستی. (ناظم الاطباء). هویت که تشخص و تعین باشد. (انجمن آرا) (آنندراج). بمعنی هویت از مجعولات دساتیر است. (یادداشت مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ شِ)
مصغر اقشر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به اقشر شود
لغت نامه دهخدا
(اَقْ یَ)
تلخ تر: هذا اقیر منه، این تلخ تر است از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رسن که وقت دوشیدن بر ماده گاو بندند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
شهری از اعمال شنتبریه و بعضی گفته اند از اعمال طلیطله. (معجم البلدان).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ثقیل گرانبار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ یَ)
سبکتر. سبکسارتر.
- امثال:
اطیش من ذباب.
اطیش من عفر.
اطیش من فراشه. (یادداشت مؤلف) ، جمع واژۀ ظرب، سنگ برآمدۀ تیزاطراف یا کوه پست گسترده... (از متن اللغه) ، اظراب لجام، گره هایی است که در کناره های آهن لگام است. (از اقرب الموارد). گره هایی در اطراف آهن لگام. (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(اُ قَ شِ)
لقب مغیرۀ شاعر. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
ازو. از وی، چنانکه گویند ازیش بستان، یعنی ازو بگیر و از وی بستان. (برهان). ازش. رجوع به ازش شود. حسین خلف این کلمه را با این معنی آورده است، شاید در بعض لهجه ها بوده است لکن من نشنیده ام
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نفرت کردن از طعام و شراب بسبب علتی. واین از باب ضرب آید. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَطْ یَ)
مرغی است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
شتر سفید که اندک مایه سرخی دارد. ج، عیش. انثی، عیشاء. (مهذب الاسماء نسخۀ خطی). ظاهراً مصحف عیس با سین مضرس است
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
مرد بسیارموی در هر دو گوش و روی.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
زیرک. هوشیار. (برهان) (سروری) (مؤید الفضلاء). عاقل. اریس. ارش. (برهان). هوشمند. ذکی ّ
لغت نامه دهخدا
تصویری از نقیش
تصویر نقیش
نگاشته، رنگارنگ، ستیزنده، جستارنده، همتا، کالای پراکنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقیه
تصویر اقیه
قریب 7 مثقال
فرهنگ لغت هوشیار
قیصی این واژه که بیشیرقیسی گفته و نوشته می شود در بیشتر واژه نامه ها تازی دانسته نشده برابر بازردآلو (تازی) ترغش هلیک شالانک (گویش گیلکی) از گیاهان ترکی چرم، دوال، تیغ تیرکن، نان ور نیامده ترکی چرم، دوال، تیغ تیرکن، نان ورنیامده چرم، تسمه دوال کمر، چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کنند: تیغ را مالید بر قشی که بود پیش تخمش در رکوع و در سجود. (عارف)، نان خمیر و فطیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دقیش
تصویر دقیش
کرمخوار از مرغان ماهیخوار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریش
تصویر اریش
عاقل، زیرک، هوشیار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اریش
تصویر اریش
زیرک، عاقل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قیش
تصویر قیش
((قَ یا ق))
چرم، تسمه، دوال کمر، چرمی که سلمانیان تیغ خود را بدان تیز کنند، کنایه از نان خمیر و فطیر
فرهنگ فارسی معین
فلز بدلی و کم قیمت، سکه ی بی ارزش، تب و لرز، حالت چندش و
فرهنگ گویش مازندرانی
پاره، وصله، شقه کردن، صوتی در بیان خوشحالی، ارش، واحد طول از آرنج تا نوک انگشتان
فرهنگ گویش مازندرانی
له شده، له
فرهنگ گویش مازندرانی
بد و زشت و نازیبا، لفظی که در مقام احساس رضایت و لذت گویند
فرهنگ گویش مازندرانی