جدول جو
جدول جو

معنی اقوی - جستجوی لغت در جدول جو

اقوی
قوی تر، تواناتر، نیرومندتر، محکم تر
تصویری از اقوی
تصویر اقوی
فرهنگ فارسی عمید
اقوی
(اَقْ وا)
قوی تر. بنیروتر. نیرومندتر. محکم تر. تواناتر و زورآورتر. (ناظم الاطباء). قوی تر و زورمندتر. (غیاث اللغات) (آنندراج) : از ارکان امیر یوسف الدین که رکن اقوی بود. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
اقوی
تواناتر و قویتر
تصویری از اقوی
تصویر اقوی
فرهنگ لغت هوشیار
اقوی
((اَ وا))
قوی تر، تواناتر
تصویری از اقوی
تصویر اقوی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقوا
تصویر اقوا
در علم عروض مختلف آوردن حرکات قوافی شعر مثل قافیۀ گل با گل، دور با دور، بخت با دخت و طوس با فردوس، که یکی از عیوب قافیه است مانند این بیت، برای مثال هر وزیر و مفتی و شاعر که او طوسی بود / چون نظام الملک و غزّالی و فردوسی بود نیازمند شدن، محتاج شدن، در جای خشک و خالی فرود آمدن، تمام شدن توشه، بی توشه شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مقوی
تصویر مقوی
تقویت کننده، نیرو دهنده، توانایی دهنده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
تقوا، ترس از خدا و اطاعت امر او، پرهیزکاری، پرهیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقطی
تصویر اقطی
آقطی، گیاهی خودرو، با برگ هایی شبیه برگ بادام و گل های ریز سفید و معطر که برای زینت در باغچه کاشته می شود و از چوب آن در ساختن اشیای زینتی استفاده می شود، آقطی صغیر، خمان صغیر، شون
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقویا
تصویر اقویا
قویّ ها، تواناها، نیرومندها، زورمندها، زیادها، موثق ها، استوارها، موثرها، سخت ها، مطمئن ها، جمع واژۀ قویّ
فرهنگ فارسی عمید
(اَقْ)
مردمان قوی و توانا و زورآور، ضد ضعفا. (ناظم الاطباء). زورمندان. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به اقویاء شود، در نیستی و هلاک افتادن. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) ، غمناک کردن. (ناظم الاطباء). محزون کردن. لازم و متعدی است. (از اقرب الموارد) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
تصویری از قاوی
تصویر قاوی
گیرنده، جای تهی
فرهنگ لغت هوشیار
کار برتر داورتر کادیک تر (قاضی تازی گشته کادیک پهلوی است) کاربرتر کارگزارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقوی
تصویر مقوی
توانائی دهنده، نیرو دهنده، قوت دهنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
پرهیزگاری، ترسیدن از خدا و به معنی توانا شدن، نیرومند شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهوی
تصویر اهوی
دوست داشتنی دلخواه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اموی
تصویر اموی
خاندان بنی امیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقتی
تصویر اقتی
خربق کاذب آقطی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقری
تصویر اقری
مهمان نوازتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصی
تصویر اقصی
دورتر
فرهنگ لغت هوشیار
خالی شدن سرای، بپایان رسیدن قوت سپری شدن زاد، بی نیاز شدن غنی گردیدن، تهی دست شدن نیازمند گردیدن (ازاضداد)، بافتن ریسمانی که تارهای آن در باریکی و کلفتی مختلف باشد، یکی از عیوب قافیه است و آناختلاف حرکت حذو و توجیه است. نخستین مانند: هر وزیر و شاعر و مفتی که اوطوسی بود چون نظام الملک و غزالی و فردوسی بود. که فردوسی را با طوسی قافیه آورده. دوم مانند: (بفرق چمن ابر گسترد پر بفرش زمرد فروریخت در)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلی
تصویر اقلی
ترکی پسر بچه پسرک ریتک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقود
تصویر اقود
خوار، رام، شتردراز گردن، اسپ دراز گردن، زفت (بخیل)، دراز کوه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقور
تصویر اقور
آغوز گردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوف
تصویر اقوف
آگاه تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقوم
تصویر اقوم
راست تر استوارتر راست تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخوی
تصویر اخوی
برادری
فرهنگ لغت هوشیار
در فارسی به کار می رود پدر منسوب به اب پدری، در تداول فارسیان این کلمه را بمعنی پدر بکار برند و ابوی من ابوی تو ابوی او گویند و بدین معنی در بعضی نوشته ها هم بکار رفته است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقویا
تصویر اقویا
جمع قوی نیرومندان توانایان زور آوران مقابل ضعفا: (ضعفا از عهده اقویا بر نیایند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقویا
تصویر اقویا
جمع قوی، نیرومندان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابوی
تصویر ابوی
((اَ بَ))
پدری، پدر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اخوی
تصویر اخوی
((اَ خَ))
برادر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقوم
تصویر اقوم
((اَ وَ))
راست تر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مقوی
تصویر مقوی
نیروبخش، نیروزا
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از اخوی
تصویر اخوی
برادر
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تقوی
تصویر تقوی
پرهیزگاری، پرهیز
فرهنگ واژه فارسی سره