جدول جو
جدول جو

معنی اقناف - جستجوی لغت در جدول جو

اقناف(اِ تِ)
فروهشته و سست شدن گوش شخص.
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اصناف
تصویر اصناف
صنف ها، نوع ها، گونه ها، رسته ها، پیشه ورها، جمع واژۀ صنف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
کنف ها، جوانب، کرانه ها، گوشه ها، جمع واژۀ کنف
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
قانع ساختن، راضی کردن، قانع شدن
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
درشت کردن و بدرشتی گرفتن کاری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کاری را به درشتی گرفتن: اعنف الشی ٔ، اخذه بشده. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ شنف. (المنجد)
لغت نامه دهخدا
(شِ)
درپیش شدن. (زوزنی). پیش شدن شتر یا اسب، جماعت شتران و اسبان را. (منتهی الارب). در پیش شدن اسب. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
قلعه ایست در یمن از مخلاف سنحان. (معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
(کَ /کِ رَ / رِ)
بشتافتن. شتافتن. (منتهی الارب) : ارنف الرجل.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ طنف و طنف و طنف و طنف. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). تندی از کوه بیرون برآمده و آنچه برآید از کوه و سر کوه. (آنندراج). رجوع به کلمه های مذکور شود.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ صنف. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). قسمها و انواع و گونه ها و گروه ها، واین جمع صنف است. (غیاث). نوعها. اشکال. اجناس گوناگون: اصناف قبایل، قبایل مختلف. اصناف مختلفه، اقسام مختلفه. (ناظم الاطباء) : و دیگر خوان سرهنگان و خیلتاشان و اصناف لشکر بودند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 276). پوشیده درخواست [بونصر] تا آنچه بروزگار ملک و ولایت امیرمحمد او را داده بودند از زر و سیم و جامه و قباها و اصناف نعمت نسختی کنند بفرستند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 260). و بازارها در ببستند ومردم اصناف رعیت فوج فوج می آمدند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 291). مرد زر بسیار دارد و خزانه و اصناف نعمت و ساخته روی به ری نهاد. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 530). در ورقی دیدم نبشته بفرمان امیرالمؤمنین نزدیک امیر ابوالفضل... برده آمد از زر چندین... و اصناف نعمت چندین... مبلغش سی بار هزار هزار درم بود. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 191). به مرغزاری رسید [شتربه] آراسته به انواع نباتات و اصناف ریاحین. (کلیله و دمنه). در او [کوه] ... اصناف معادن باشد. (کلیله و دمنه).
حساد ترا در بدن از خوف تو خون نیست
ور هست چنان نیست که اصناف امم را.
انوری.
اصناف جامه های تستری و رومی و سوس و دیگر انواع چندان بود که سران دولت و دبیران حضرت از ضبط آن عاجز آمدند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 274). از اقاصی اقطار اصناف تجار روی بغزنه آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 419). اصناف مطالب، مطالب دو صنف باشد، اصول و فروع. (اساس الاقتباس ص 2)، آوازه ها. نیکنامیها. شهرتها. (از اقرب الموارد). و رجوع به صوت شود، آهنگهای موسیقی. لحن ها. هرگونه از غنا. (از اقرب الموارد). رجوع به صوت شود. سرودهایی از شعر که بدانها ترنم کنند و این معنی مولد است: و غنی بالحجیّز لی صویتاً. (از اقرب الموارد) :
مرا از این همه اصوات آن خوشی نرسد
که از دیار عزیزی رسد سلام وفا.
خاقانی.
، در تداول لغت، اصوات را بر لغاتی اطلاق کنند که از آوازهای اشیاء یا جانوران گرفته شده باشد چون: عوعو و وقوق و میومیو و مانند آنها، و اینگونه لغات را صوتی نامند. جرجانی آرد: هر لفظی که بدان صوتی حکایت شود چون غاق که حکایت صوت کلاغ است، یا هر لفظی که بدان بهائم را آواز دهند چون ’نخ’ برای اناخۀ شتر و ’قاع’ برای زجر گوسپند. (از تعریفات جرجانی). و صاحب اقرب الموارد در ذیل اسماء اصوات آرد: در نزد نحویان هر لفظی که از صوتی حکایت کند یا بدان آواز دردهند خواه آواز دردادن برای زجر حیوان باشد چون ’هلا’ برای اسب و ’عدس’ برای استر و خواه برای خواندن حیوان بکار رود چون اوه برای اسب و قوس برای سگ و خواه برای تعجب باشد چون وی، یا برای توجع مانند آخ، یا برای تحسر چون آه و جز اینها و همه اینگونه کلمات مبنی باشند و گاه که در محل اسم معرب واقع شوند آنها را اعراب دهند مانند: تداعین باسم الشیب فی متثلم. و قول شاعر: داع ینادیه باسم الماء مبغوم. که در شاهد نخست منظور از کلمه ’شیب’ آواز لفچ های شتر هنگام آشامیدن آب است و در شاهد دوم کلمه ’ماء’ بمعنی آواز آهو است. (از اقرب الموارد). چنانکه دیده شد صاحب اقرب الموارد و جرجانی مانند برخی از متقدمان دیگر لغات صوتی را با اصوات که در صرف و نحو نوعی کلمه خاص باشند درآمیخته اند در صورتی که لغات صوتی از قبیل: های وهوی و طراق طراق و درق درق و تغتغ و مانند اینها بجز اسماء اصوات یا اصوات در تداول نحو و صرف باشند، اصوات در تداول صرف و نحو زبان فارسی، یکی از اقسام نه گانه کلمه اند و بر آواها یا صداهایی اطلاق شوند که از انفعالات و تأثرات نیک و بد درونی آدمی حکایت کنند، این کلمه ها خود مستقل باشند یعنی بمنزلۀ جمله اند و چون برخی از آنها نظیر اسم فعل تازی باشند متمم هم میگیرند چون: زینهار، دریغ و جز اینها و بهمین سبب برخی آنها را شبه جمله خوانده اند. اصوات را هنگام تحسین و تنبیه و تعجب و تأسف و ندا و مانند اینها بکار برند و از اینرو که در آغاز، هنگام خواندن کسی یا اظهار تأسف و تعجب آواهایی چون: ای، آه، اوه، آخ یا آوخ بکار بردند آنها را صوت یاآواها نامیدند، اما رفته رفته جمله ها و ترکیبهای بزرگی از تازی جای صوت را گرفت چون لا حول و لا قوه الا باﷲ در هنگام تأسف و یاللعجب و سبحان اﷲ در هنگام تعجب و جز اینها. برخی از اصوات تحسین و تأسف:
مرحبا ای نسیم عنبربوی
خبری زآن بخشم رفته بگوی.
سعدی.
دریغ ازخوی مطبوعت که روی از بندگان پوشی
بدیع از طبع موزونت که در بر دوستان بندی
زهی آسایش و راحت نظر را کش تو منظوری
خوشا بخشایش و دولت پدر را کش تو فرزندی.
سعدی (طیبات).
، در تداول صرف و تجوید، اصوات یا صداها یا حرکات، عبارتند از آواهایی که به مخرجی متکی نباشند، برخلاف حروف که باید به یکی از مخارج تکیه کنند. در الفبای فارسی علاوه بر سه صدا یا آوای ضمه، فتحه، کسره سه حرف مصوت: ا، و، ی ’آ، او، ای’ (ا، و، ی) و صداهای او (-و) (aw) و ای (-ی ) (ay) نیز هست که بترتیب در کلمه های: باد، بود، بید و نو، نی دیده میشوند. و رجوع به حرف مصوت شود. و حکمای مشاء معتقدند که اصوات مزبور بدینسان پدید آیند: هوا بسبب کوب یا کند متموج میشود و آنگاه از مقاطع حروف تشکل میپذیرد و در این حال به صماخ میرسد و صوت یا حرف شنیده میشود، ولی سهروردی یا شیخ اشراق تشکل هوا را از مقاطع حروف باطل میشمرد و گوید: هوا شکل را حفظ نمیکند، از اینرو که بسرعت بهم میبندد و گوید کسی که تموج و پراکندگی هوا در گوش او باشد سزاست که بعلت تشوش واختلاف تموجات هیچ چیز نشنود و بهانه آوردن به اینکه خود صوت هوا را میشکافد و بسبب شدتی که دارد در گوش نفوذ میکند باطل است، زیرا هنگامی که کلیۀ هوایی که نزدیک گوش است مشوش شود برای قسمتی از آن قوت نفوذباقی نمیماند و از بقیه متمایز نمی شود و کوب و کند به فعل در حقیقت صوت داخل نیست از اینرو که صوت پس از فراغ از آن دو باقی میماند و صوت را بهیچ چیز نتوان تعریف کرد، و بسایط محسوسات بهیچرو شناخته نشوند وتعریف پذیر نیستند. (از حکمت اشراق ص 103 و 104)
لغت نامه دهخدا
(فُ کُ بَ)
بیمار شدن به بیماری گران و سخت. بیمار گران شدن.
لغت نامه دهخدا
(شی شَ / شِ فُ)
یافتن کسی را مائل از حق، نافرمان، (اصطلاح فقه) شخصی غیر متعاهدین. ج، اجانب
لغت نامه دهخدا
(اِ)
یاری دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی) (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ کنف. (دهار) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). جمع واژۀ کنف، به معنی پیرامون. جوانب. نواحی. (یادداشت مؤلف). اطراف و جوانب و نواحی و حوالی و کنارها و کرانه ها. (ناظم الاطباء). اطراف و کنارها. (آنندراج) (غیاث اللغات) : ملت حق را به اقطار و اکناف جهان برسانیدند. (کلیله و دمنه). اکناف و الطاف ایشان مقصد غرباو ادبای اطراف شده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 275). همگنان را در اکناف مخارم و اعطاف مآکم آواره گردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 294). از اقطار و اکناف عالم روی فرا او کرده. (ترجمه تاریخ یمینی ص 337). رسائل او در اطراف و اکناف عالم مشهور و مذکور. (ترجمه تاریخ یمینی ص 234).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
بمرغزار ستور نارسیده رسانیدن شتران را، (از ’ان ف’) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
نرم خندیدن فوق تبسم مانند خندۀ فسوس کننده و خاص زنان را، ماه ذیقعده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و رجوع به هواع شود
لغت نامه دهخدا
(نَ / نِ پَ رَ)
گوشواره نهادن دختر را. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
سر و چشم برابر چیزی داشتن. (ترجمان القرآن). برداشتن سر را و بجانبی التفات نکردن و نگاه را مقابل داشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
تصویری از ادناف
تصویر ادناف
گران بیماری سخت بیماری، لاغرکردن لاغرشدن نزاریدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اهناف
تصویر اهناف
شتابیدن آمادگی برای گریه نرم خندیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
کرانه ها، اطراف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقحاف
تصویر اقحاف
جمع قحف، کاسه سرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقراف
تصویر اقراف
به بدی یاد کردن، واگیری (سرایت بیماری)، درآمیختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفاف
تصویر اقفاف
جمع قف، ابرهای سیاه از تخم رفتن از تخم افتادن ماکیان، اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلاف
تصویر اقلاف
گژف اندودن (گژف قیر) گژف اندایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنات
تصویر اقنات
دیر ایستادن در نماز دراز نمازی نفرین بر دشمن دراز کردن جنگ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
خشنود کردن، راضی کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنان
تصویر اقنان
جمع فن، برده زادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اصناف
تصویر اصناف
جمع صنف، قسمتها، انواع، گونه ها، گروهها، پیشه وران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
جمع کنف، گوشه ها و کنارها، کرانه ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصناف
تصویر اصناف
جمع صنف، دسته ها، رسته ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقنظاف
تصویر اقنظاف
((اِ نِ))
میوه چیدن، فرارسیدن موسم میوه چیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقناع
تصویر اقناع
((اِ))
قانع کردن، خشنود ساختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اکناف
تصویر اکناف
پناهاندن، پناه ها، کنارها
فرهنگ واژه فارسی سره