جدول جو
جدول جو

معنی اقضیه - جستجوی لغت در جدول جو

اقضیه
(اَ یَ)
ج قضاء. (منتهی الارب) (آنندراج). رجوع به قضاء شود
لغت نامه دهخدا
اقضیه
جمع قضا
تصویری از اقضیه
تصویر اقضیه
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قضیه
تصویر قضیه
خبر، حکم، فرمان، جمله یا کلامی که معنی آن تمام باشد و بتوان دربارۀ آن حکم کرد، در علم منطق گفتاری که احتمال صدق و کذب داشته باشد
فرهنگ فارسی عمید
(اَ یَ)
جمع واژۀ قفا، پس گردن و پس سر. (دهار) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). رجوع به قفا شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ قری ّ. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). بمعنی مجاری سیل. (از اقرب الموارد) ، رفتن و شتافتن، بسیار شدن خشکی در جایی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضا)
نعت تفضیلی از قضا. قاضی تر و اعلم باحکام قضاوت.
- اقضی القضاه (اقضی القضات) ، قاضی تراز قاضیان، یعنی آن قاضی که در مرتبۀ قضا بالاتر ازقاضیان باشد. (غیاث اللغات) (آنندراج). این مقام مقامی پست تر از مقام قاضی القضاه بوده است. (تجارب السلف ص 329) :
اقضی القضاه حجهالاسلام زین دین
کاثار مجد او چو ابد باد مستدام.
خاقانی.
ای بسا کوردل که از تعلیم
گشت اقضی القضاه هفت اقلیم.
نظامی.
و رجوع به قاضی القضاه در همین لغت نامه شود.
لغت نامه دهخدا
(تَ بَلْ لُ)
تمام برآوردن حاجت. (تاج المصادر بیهقی). حاجت تمام بگزاردن. (زوزنی). رسیدن بحاجت کسی و روا کردن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قاضی فرا کردن. (تاج المصادر بیهقی). قاضی گردانیدن سلطان کسی را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، قضی بینهم المنایا، ای انفذها. (منتهی الارب). فرستادن در میان ایشان مرگ را. (ناظم الاطباء) ، امضاء امری. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ فضا. مکانهای فراخ. (آنندراج). جمع واژۀ فضاء. گشادگیها. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ ضی یَ)
تأنیث ارضی، ارتمیز. نام ملکۀ هالیکارناس است که در حملۀ خشیارشا بیونان بر ضد یونانیان شرکت و در سالامین حرب کرد (480 قبل از میلاد) ، ارتمیز دوم، ملکۀ هالیکارناس در کاری. وی برای شوهر خود آرامگاه مزل را بنا کرد و آن یکی از عجایب سبعۀ عالم است. (353 قبل از میلاد). و نام مزله که در زبانهای اروپائی بمقابر عالیه اطلاق میگردد از اسم همین آرامگاه اتخاذ شده است. و رجوع به ارطامیس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ نضی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). رجوع به نضی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ قباء. (منتهی الارب) (دهار) (ناظم الاطباء) :
شد گونه گونه تاک رز چون پیش بند رنگ رز
اکنونت باید خز و بز گرد آوری و اقبیه.
منوچهری، پیروی کردن:
وانگه که بعشق اقتدا کردیم
در عالم عشق مقتدا گشتیم.
عطار.
هر کس سر فقر عرش سا کرد
بر شاه محمد اقتدا کرد.
واله (از آنندراج).
جست قضا داوری از پی کار جهان
عقل بدو اقتدا کرد که این کار اوست.
سلمان ساوجی (از آنندراج).
رجوع به اقتداء شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
داستان و حکایت، دلیل، فرمان
فرهنگ لغت هوشیار
کار برتر داورتر کادیک تر (قاضی تازی گشته کادیک پهلوی است) کاربرتر کارگزارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقیه
تصویر اقیه
قریب 7 مثقال
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قاضیه
تصویر قاضیه
مونث قاضی و مرگ بیهوشی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تقضیه
تصویر تقضیه
تمام برآوردن حاجت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افضیه
تصویر افضیه
جمع فضا، گنجاها (گنجا فضا) فراخنای ها وای ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقبیه
تصویر اقبیه
جامه ها کپاه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقفیه
تصویر اقفیه
جمع قفا، پس گردن ها پشت سرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقلیه
تصویر اقلیه
کمیستی
فرهنگ لغت هوشیار
رویدادهای زمینی مونث ارضی یا حوادث ارضیه. حادثه ها و رویدادهای زمینی پیشامدهایی که در روی زمین صورت میگیرد. یا نفس ارضیه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
((قَ یِّ))
حکم و فرمان، خبر، گفتاری که احتمال صدق و کذب هر دو در آن باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از قضیه
تصویر قضیه
گزاره
فرهنگ واژه فارسی سره
امر، جریان، حادثه، خبر، رویداد، عارضه، مسئله، مطلب، موضوع، واقعه
فرهنگ واژه مترادف متضاد