اقرار با گفتن یا نوشتن، کاری یا امری را پذیرفتن، اعتراف کردن به امری به سود دیگری و به زیان خود، اعتراف، بروز دادن، خستو شدن ادامه... با گفتن یا نوشتن، کاری یا امری را پذیرفتن، اعتراف کردن به امری به سود دیگری و به زیان خود، اعتراف، بروز دادن، خستو شدن تصویر اقرار فرهنگ فارسی عمید
اقرار (اِ) ثابت کردن کسی را در کاری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ادامه... ثابت کردن کسی را در کاری. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). لغت نامه دهخدا
اقرار ((اِ)) بروز دادن، مقر آمدن، آشکار گفتن، برپا داشتن ادامه... بروز دادن، مقر آمدن، آشکار گفتن، برپا داشتن تصویر اقرار فرهنگ فارسی معین
اقرار ابراز، اذعان، اظهار، اعتراف، تقریر، خستوییمتضاد: انکار ادامه... ابراز، اذعان، اظهار، اعتراف، تقریر، خستوییمتضاد: انکار فرهنگ واژه مترادف متضاد