جدول جو
جدول جو

معنی اقذان - جستجوی لغت در جدول جو

اقذان
(اِ)
نیک عیب ناک گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، نتوانستن و سست شدن، از اضداد است. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، برگردیدن از راه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، افزون شدن خون در رگ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بسیار شدن خون در رگ. (تاج المصادر بیهقی) ، حج و عمره بهم آوردن، دو تیر با هم انداختن، بر ناقۀ خوشرفتار سوار شدن، ناقۀ قرون دوشیدن، وقت چاشت ذبح کردن قچقار، عاجز آمدن از امور آب و زمین خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، توانا شدن بر آن، فراهم آوردن میان دو سر که سر پستان است در دوشیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، برداشتن سر نیزه تا بکسی نزنند. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء) ، فروختن تیردان و رسن را، دو کس بندی را بیک رسن بستن، هر شب یک میل سرمه کشیدن بچشم، پیوسته باریدن باران، بلند گردیدن ثریا، نزدیک آمدن آنکه دمل سر کند، توانایی وقوت دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقران
تصویر اقران
همانندان، مانند هم، مثل یکدیگر، شبیه ها، نظیر ها
فرهنگ فارسی عمید
کلمات مخصوصی به زبان عربی که در ساعات معیّن برای فراخواندن مردم به نماز با آواز بلند ادا می شود
فرهنگ فارسی عمید
(اِ)
پر در تیرچسبانیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بازداشتن کسی را از کاری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، قرعه افکندن میان چند کس. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). قرعه انداختن و قرعه زدن. پشک انداختن، نزدیک منزل رسیدن مسافر، بلگام زدن ستور تا بایستد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)، فرش کردن خانه با آجر و مانند آن، دائم شدن و پاییدن چنانکه شر و بدی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، بزمین رسیدن چنانکه شناوری. (منتهی الارب). بزمین رسیدن غوطه زن. (ناظم الاطباء)، یکدیگر را لگد زدن (خران) . (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، گزین مالی را بکسی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بهین مال فرا کس دادن. (تاج المصادر بیهقی)، گشن نجیب را جهت گشنی بکسی دادن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گشن فرادادن. (تاج المصادر بیهقی)، بسوی حق بازگشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). بسوی راستی بازگردیدن. (آنندراج)، نرم شدن، خوار و ذلیل گردیدن، ارجمند و منیع گشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). از اضداد است. (از ناظم الاطباء) (آنندراج)، باز ایستادن از کاری، توانا بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)، ناپذیرفتن مشورت را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ قَ)
کسی که خواب نکند. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، کسی که مردم و هر چیزی را چشم زند. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (مهذب الاسماء) ، مرد سخت نگاه زودتر بچشم کننده. (از منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، آفتاب پرست. ج، شقذان. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). روزگردک. (دهار). روزگردک و آن جنسی است از کرباسک. ج، شقذان، شقاذین. (مهذب الاسماء) ، گرگ. (ازاقرب الموارد) (ناظم الاطباء). و رجوع به شقذ شود
لغت نامه دهخدا
(شِ)
حشرات الارض و هوام و جانوران ریزۀ زمینی، جانوران خزنده و گزنده. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، گرگ. (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) ، چوزه های شوات. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج). و رجوع به شقذ شود، چوزه های مرغ سنگخوار. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). و رجوع به شقذ شود، جمع واژۀ شقذ و شقذ و شقذ. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء). رجوع به شقذ شود، جمع واژۀ شقذان. (اقرب الموارد) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رجوع به ایذان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قرن. (اقرب الموارد). رجوع به قرن شود، ورترنجیدن پوست. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
توانستن. (ترجمان القرآن). توانستن کاری را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). طاقت چیزی داشتن. (تاج المصادر بیهقی). توانا گردیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ لِوْ وا)
شکستن ساق و جز آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
درشت گردیدن دست و شوخ بستن بکار کشت و آب کشی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قطن، بمعنی پنبه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
جمع واژۀ اقط. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، اسب که پشت او پست و پس اوبلند باشد، شب دراز، مردسرافراز و بزرگ قدر و با عزت و ارجمندی پایدار. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، شتری که گردن و سر او بسوی پشت مایل باشد. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
از پس گردن کشتن گوسپند را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قذی ̍. (از اقرب الموارد) (از ناظم الاطباء) (منتهی الارب). رجوع به قذی شود، در پاداش کسی جدا کردن پاره ای از زمین و جز آن، پیش فرستادن نیکی و بدی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
خاشاک انداختن در چشم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) (آنندراج). خاشه در چشم افکندن. (تاج المصادر بیهقی).
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ قذر. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) (آنندراج). رجوع به قذر شود، تهمت بر کسی نهادن، عیب کردن و ببدی یاد کردن، سرایت کردن بیماری از کسی به دیگری. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) (از اقرب الموارد) ، بد نژاد شدن. (تاج المصادر بیهقی) (المصادر زوزنی)
لغت نامه دهخدا
(اَلْ لَ نِ)
رجوع به اللذان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ ذقن. زنخها. زنخدانها
لغت نامه دهخدا
(اَ)
خاندان و دودمان و سزاوار و مستحق و خبر دادن. (مؤیدالفضلا). چنانکه در کلمه ابدان گفته شد این کلمه مجعول بنظر می آید و محتمل است کلمه ابذان در معنی خبر دادن مصحف ایذان عرب باشد
لغت نامه دهخدا
(اَ کَ)
آگاهی. آگاهی دادن. آگاهانیدن. نداء. اعلام. خبر کردن. خبر بگوش رساندن.
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
اندک طعام یا بی طعام شدن، کسب کردن، سعایت کردن نسبت بکسی و بدی نمودن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شکست خوردن از دشمن.
لغت نامه دهخدا
(اَقْ)
ج قین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). جمع واژۀ قین، بمعنی آهنگر. (آنندراج). رجوع به قین شود
لغت نامه دهخدا
(اِ)
بسیار گفتن، پروردن شتر را برای گشنی. (تاج المصادر بیهقی) (مصادر زوزنی) (اقرب الموارد) ، قرم ساختن شتر را، یعنی بند کردن و بازداشتن شتر را از محنت. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اذقان
تصویر اذقان
از پارسی، جمع ذقن، زنخ ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقذار
تصویر اقذار
پلیدی و زشتی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقران
تصویر اقران
نزدیکان، خویشان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقنان
تصویر اقنان
جمع فن، برده زادگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قذان
تصویر قذان
سپید مویی، سپید پری در پرندگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقیان
تصویر اقیان
جمع قین، آهنگران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اذان
تصویر اذان
آگاه کردن، خبر دادن، خبر دادن از وقت نماز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اقران
تصویر اقران
جمع قرن، هم سالان، همسران، نزدیکان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اذان
تصویر اذان
بانگ نماز
فرهنگ واژه فارسی سره
نزدیکان، همالان، هم قطاران، همگنان
متضاد: اغیار
فرهنگ واژه مترادف متضاد