جدول جو
جدول جو

معنی اقدسیه - جستجوی لغت در جدول جو

اقدسیه
(اَ دَ سی یَ)
دهی جزء بخش شمیران شهرستان تهران در شمال تهران از قراء خوش آب و هوای شمیران و محل اردوگاه تابستانی دانشکدۀ افسری است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از انسیه
تصویر انسیه
(دخترانه)
مونث انسی، مربوط به انس، انسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قدسیه
تصویر قدسیه
(دخترانه)
قدسی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از قادریه
تصویر قادریه
سلسله ای از صوفیه، منسوب به عبدالقادر گیلانی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ ری یَ)
یکی از فرق نه گانه فرقۀ ثالثۀ شیعه از غلات. ایشان گویند علی که پدر حسنین است علی امام نیست بلکه مردی است که او را علی الأزدری گویند و آن علی که امام است او را فرزند نباشد. (بیان الادیان) ، جامه و پارچه پیچیدن
لغت نامه دهخدا
(یَ دُ می یَ)
پیش پیش رفتگی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(دِ ری یَ)
نام یکی از طریقه های تصوف است که به نام عبدالقادر جیلانی (گیلانی) تسمیه شده است. اساس این فرقه: عبدالقادر جیلانی (متوفی به سال 561 هجری قمری / 1166 میلادی). رئیس مدرسه ای از مدارس مذهب حنبلی و مؤسس رباطی در بغداد بوده است. خطبه های او که در ’الفتح الربانی’ گرد آمده گاه در مدرسه و گاه در رباط ایراد شده. این دو مؤسسۀ مهم در زمان ابن اثیر وجود داشته و یاقوت (در ارشاد الاریب V، 274) ازکتابهائی نام میبرد که به این مدرسه به موجب وصیت شخصی (متوفی به سال 572) اهداء شد. این دو مؤسسه ظاهراً در غارت بغداد به سال (656 هجری قمری / 1258 میلادی) از بین رفتند و تا این عهد ریاست آنها در خانوادۀ عبدالقادر باقی مانده و تعداد افراد این خاندان بسیار قابل توجه است. در ’بهجه الاسرار’ که فهرست کامل جانشینان عبدالقادر در آن آمده منقول است که بعد از عبدالقادر جانشین وی در مدرسه، پسرش عبدالوهاب (552- 593 هجری قمری / 1157- 1196 میلادی). و بعد از او به پسرش عبدالسلام (متوفی 611 هجری قمری / 1214 میلادی) رسید و پسر دیگر عبدالوهاب زاهد مشهوری است به نام عبدالرزاق (528- 603 هجری قمری / 1134- 1206 میلادی). بعضی از افراد این خانواده در غارت بغداد ناپدید شدند، همانطور که دو مؤسسه مزبور نیز در این غارت از بین رفت. در ’بهجه’ فهرست مفصلی از اسامی کسانی که به مقامات مختلف رسیده بودند و خرقه از عبدالقادر گرفته بودند نقل شده. دو تن بین آنان هفت ساله و دیگری یک ساله است. آنان خود را منتسب به عبدالقادر میدانستند و میتوانستند به نام او به دیگری خرقه دهند از اینجا ایشان میخواستند نشان دهند که مرید باید عبدالقادر را شیخ و رئیس روحانی تلقی کند. به نظر میرسد که در زمان حیات عبدالقادر عده ای برای طریقت وی تبلیغ کرده باشند. شخصی به نام علی بن حداد در یمن گروهی را بدین مسلک در آورد، و دیگری به نام محمد البطائحی ساکن بعلبک عده ای رادر سوریه وارد فرقه کرد، دیگری به نام تقی الدین محمد الیونینی که او هم از مردم بعلبک بود، و شخصی به نام محمد بن عبدالصمد در مصر خود را پیرو عبدالقادر و سالک طریقت او معرفی میکردند. (بهجه، ص 109، 110). نخستین بار زاویه یا خانقاه قادریه در خارج عراق بنا شد. گویند که طریقۀ قادری در فاس توسط اعقاب دو فرزند عبدالقادر، ابراهیم (متوفی به سال 592 هجری قمری / 1196 میلادی در واسط) و عبدالعزیز (متوفی در جیال، دهی درسنجر) رواج یافت. آنان به اسپانیا رفتند و اندکی پیش از سقوط غرناطه (897 هجری قمری / 1492 میلادی) اخلاف ایشان به مراکش پناه بردند. ’خلوه’ عبدالقادر در فاس نخستین بار در سال 1164 هجری قمری / 1692 میلادی ذکر شده (الدرالسنی XI، ص 319). طریقۀ مذکور در آسیای صغیر و قسطنطنیه توسط اسماعیل رومی، مؤسس خانقاه توپخانه، که به نام قادری خانه نامیده میشود، وارد شد. وی (متوفی به سال 1041 هجری قمری / 1631 میلادی) ، که به نام پیر ثانی خوانده میشود در حدود چهل تکیه در این نواحی بنا کرد. (قاموس الاعلام ترکی). صالح بن مهدی در عالم الشامخ (ص 381) از رباطی متعلق به قادریه در حدود 1180 هجری قمری / 1669- 1670 میلادی) در مکه نقل میکند. در آئین اکبری طریقۀ قادریه بسیار محترم معرفی شده ولی در فهرست فرق صوفیۀ هندی که در مآثر کرام (1752 میلادی) آمده، قادریه مذکور نیست، ولی نام خود عبدالقادر یاد شده. فرقۀ مذکور در همه ممالک اسلامی انتشار یافته و هنوز کمابیش در ممالک مختلف اسلامی پیروان آنان دیده میشوند. (رجوع به دائره المعارف اسلام: قادریه شود)
لغت نامه دهخدا
(تُ دُیْ یَ)
پیش رفتگی. اسم است تقدم را. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) : مشی فلان الیقدمیه و التقدمیه و القدمیه، اذا تقدم فی المکارم و معالی الامور و التقدیر مشی المشیه المنسوبه الی قول الناس یقدم و تقدم. (الاساس از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ سی یَ)
مجالست و مصاحبت و هم دمی و همدلی. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
نامی است که عربها بر شهر لفقوشه و مرکز جزیره قبرس اطلاق کردند. (از قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
جمع واژۀ اقدم در حالت نصبی و جری.
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ ری یَ)
اصطلاح فقه، مسأله ایست در فرایض که شوی و مادر و جد و خواهر مادری و پدری مانده باشد. لقبت بها لان عبدالملک بن مروان سئل عنها رجلاً یقال له اکدر فلم یعرفها او کانت المیته تسمی اکدریه او لانها کدرت علی زید. (منتهی الارب) (آنندراج)، تنزیه کردن. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). منزه داشتن خود ازگناهان. (از اقرب الموارد)، فرزندان کریم آوردن. (منتهی الارب) (از آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)، نواختن و بخشش کردن. (آنندراج). احسان کردن. (فرهنگ فارسی دکترمعین).
- اکرام خو، آنکه خصلت بخشندگی دارد. بخشنده. کریم. (فرهنگ فارسی معین).
- اکرام ساز، اکرام سازنده. صاحب کرم. نیکوکار. (فرهنگ فارسی معین).
،
{{اسم مصدر}} بزرگداشت. حرمت. (فرهنگ فارسی معین). حرمت و عزت و احترام. (ناظم الاطباء) : عبدوس به فرمان ما بر اثر وی (آلتونتاش) بیامد... و زیادت اکرام ما به وی رسانید. (تاریخ بیهقی).
در حشر مکرم کسی بود کاو
گشتست به اکرام او مکرم.
ناصرخسرو.
ملک این برمک را با چندان اعزاز و اکرام از بلخ بفرمود آمدن. (تاریخ بخارا نرشخی).
ملک در اکرام آن کافرنعمت غدار افراط نمود. (کلیله و دمنه). باز اگرچه وحشی و غریب است چون از او منفعت می تواند بود به اکرامی هرچه تمامتر او را بدست آرند. (کلیله و دمنه). فراط اکرام ملک بدو (گاو) این بطر راه داده است. (کلیله و دمنه). چون یک چندی به این بگذشت... در اکرام او بیفزود. (کلیله و دمنه).
قاضی رابه اکرام تمام بازگردانید. (ترجمه تاریخ یمینی ص 389). او را به اکرام و احترام به هرات آوردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 343). چون بدانجایگاه رسیدم به اکرامی تمام تلقی کردند. (ترجمه تاریخ یمینی ص 339).
منگر اندر ما مکن در ما نظر
اندر اکرام و سخای خود نگر.
مولوی.
... به اکرامم درآوردند. (گلستان).
که مرهم نهادم نه درخورد ریش
که درخورد انعام و اکرام خویش.
(بوستان).
نه به زرق آمده ام تا به ملامت بروم
بندگی ورزم اگرعزت و اکرامم نیست.
سعدی.
، احسان. انعام. (فرهنگ فارسی معین) (ناظم الاطباء) :
از سر اکرام و از بهر خدا
بیش از این ما را مکن از خود جدا.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ جج قسم. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). رجوع به قسم شود، (اصطلاح نجوم) اقبال در اصطلاح نجومی بودن کوکب است در یکی از اوتاد اربعه. (یادداشت مؤلف). رجوع به اوتاد اربعه شود. بودن ستاره است در وتد و مقابل آن ادبار است. (از کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ ری یَ)
اسبانی از نسل اخدر، فحلی معروف. خیل اخدریه از نسل اخدر، فحلی معروف است که در کاظمه با خران آمیزش کرد واین خیل از نسل اویند. (منتهی الارب). و صاحب تاج العروس گوید: و الاخدریه من الخیل منه (الاخدر) و منسوبهالیه و الاخدریه من الحمر منسوبه الیه ایضاً و قیل هی منسوبه الی العراق. قال ابن سیده و لاادری کیف ذلک
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ یَ / یِ)
دهی است از بخش فیروزکوه شهرستان دماوند با 780 تن سکنه. آب آن از رودخانه قزقانچای و محصول آن غلات و بنشن است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ سی یَ)
فرقه ای از خوارج که از گروه ثعالبه و از یاران اخنس بن قیس میباشند. در احکام با ثعالبه موافقت دارند جز اینکه ثعالبه را امتیازیست از آنان به اینکه درباره کسی که از اهل قبله و در دارالتقیه باشد حکم بر ایمان یا کفر نکنند، مگر درباره کسی که ایمان یا کفر او نزد آنها معلوم شده باشد. و اغتیال و خدعۀ با مخالفان و سرقت اموال آنان را حرام دانسته اند. و از آنها نقل شده که تزویج مسلمات را با مشرکین قوم خود جایز میدانند. کذا فی شرح المواقف. (کشاف اصطلاحات الفنون) ، جمع واژۀ اخ. برادران، مانندها. اشباه: هرگاه که دو دوست بمداخلت شریری مبتلی گردند هرآینه میان ایشان جدائی افتد و از نظایر و اخوات آن حکایت شیر است و گاو. (کلیله و دمنه). و کسب ارباب حرفت و امثال واخوات این معانی بعدل متعلق است. (کلیله و دمنه)
لغت نامه دهخدا
(دِ سی یَ)
جائی است که تا کوفه 15 فرسنگ وتا عذیب چهار میل فاصله دارد. طول آن شصت و نه درجه و عرض آن 31 درجه و 3 2 درجه است، جنگ معروف قادسیه میان مسلمین و ایرانیان در این زمین اتفاق افتاده است. (معجم البلدان). رجوع به قادسیه (جنگ) شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
جمع واژۀ انسان. (ازاقرب الموارد) (از المنجد). و رجوع به انسان شود، بی تشویش و اضطراب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ)
آمازی. اماصیه. شهر کوچکی است در آسیای صغیر در ولایت سیواس در درۀ رود یشیل ایرماق، واقع در 40 درجه و 50 دقیقۀ عرض و 33 درجه و 4 دقیقۀ طول جغرافیایی. در نزدیکی آن آثاری است از عهد یونانیان که بوسیلۀ سلطان علاءالدین سلجوقی ترمیم و تعمیر شده است. (از دائره المعارف بستانی ج 4). در حدود ده هزار خانه و جوامع و مساجد و تکایا و مدارس و مکاتب متعدد دارد و در سال 113 هجری قمری فتح شد. تجارت ابریشم و هوای آن مشهور است. (از لغات تاریخیه و جغرافیۀ ترکی ج 1 ص 155). حمدالله مستوفی نویسد: اماسیه شهر عظیمی است که سلطان علاءالدولۀ سلجوقی تجدید عمارت کرد و حاصلش از انواع میوه باشد و هوای خوش و نزه دارد. (از نزهه القلوب چ لیدن ص 95). ابن بطوطه مینویسد: این شهر بزرگ باغ و درخت فراوان دارد و در آنجا بوسیلۀ دولابهایی که بر کنار نهرها نصب کرده اند باغها و خانه ها را آبیاری میکنند و خیابانها و بازارهای وسیع دارد و در قلمرو پادشاه عراق است. (از سفرنامۀ ابن بطوطه ج 1 ص 189). و رجوع به آمازی شود
لغت نامه دهخدا
(اَ دَ)
از مشاهیر شعرای ایران و از مردم طوس است. گویند خودپسند و مردم گریز بود. مزاجش با هیچ کس سازگاری نداشت با بیکسی و تنهایی عمر خود را بسر آورد. از او است:
بپای ناقه خروشان دل شکستۀ کیست
که این صدا بصدای جرس نمی ماند.
(از قاموس الاعلام) ، موحد و یکتاپرست. (از انجمن آرای ناصری). ج، اقراریان. رجوع به اقراریان شود
لغت نامه دهخدا
(اَ یَ / یِ)
به معنی انداوه است که مالۀ استادان گل کار باشد. (برهان قاطع) (آنندراج). دست افزاری باشد که بدان کاهگل بیندایند و آنرا ماله نیز گویند. (فرهنگ جهانگیری). انداوه. ماله. (ناظم الاطباء). مالۀ بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند. (فرهنگ فارسی معین) :
بامچه اندودن کس را بدوغ
خواست ز من عاریت اندایه کیر.
سوزنی.
لغت نامه دهخدا
(دِ سی یَ)
جنگ...در سال چهاردهم هجری (635 میلادی) بین سپاه ایران و مسلمانان در سرزمین قادسیه اتفاق افتاد. در زمان خلافت عمر عده ای مأمور شدند که یزدگرد، شاه ایران را به اسلام دعوت کنند. این عده به تیسفون وارد شدند و به دربار یزدگرد راه یافتند. مردم تیسفون که این هیئت را دیدند آنها را به واسطه لباسشان استهزاء می نمودند و مخصوصاً کمانشان را به آلت پشم ریسی زنها تشبیه میکردند، ولی بدن لاغر و خشکیده و در عین حال متهور و جسور و خاصه لحن نظامی آنها نظر یزدگرد را که در آن وقت از سقوط شام هم با خبر شده بود جلب کرده آنان را با احترام پذیرفت و پرسید مقصودتان چیست ؟ آنها اظهار داشتند که باید اسلام را قبول کنید و یا جزیه بدهید. شاه در جواب با حقارت به آنها نگریسته اشاره به فقر و بدبختی آنها کرده گفت شما همان مردمی نیستید که سوسمار میخوردید و اطفال خود را زنده به گور میکردید. نمایندگان عرب با لحن ساده ای تصدیق نموده گفتند که وضع آنها در سابق همینطور بود، و حالیه آن وضع بکلی تغییر کرده است. یزدگرد دعوت آنان را رد کرد و آنان گفتند اکنون که تو شمشیر را اختیار کردی حکم بین ما و توهمان خواهد بود. در سال بعد کوششی از طرف یزدگرد بعمل آمد و لشکری بالغ بر یکصدوبیست هزار نفر جمعآوری کرده و سرداری این لشکر را به رستم واگذاشت. این سردار از فرات عبور کرده داخل سواد شده دنبال لشکریان عرب افتاد. جنگ قادسیه که مانند جنگ ایسوس در عداد جنگهای قطعی دنیا بشمار می آید این هنگام رخ داد. این جنگ در چهار روز متوالی دوام داشت. در روز اول اسبهای عرب از فیلان که آنها را جلو نگاهداشته بودند فرار کردند. چنین به نظر می آمد که فتح با لشکر ایران است، اما بعد که دسته ای از تیراندازان به فیلها حمله بردند، سواران عرب از خطر جسته و ایرانیان را عقب نشاندند. در روز دوم لشکر امدادی عرب از سوریه وارد شد. ابتدا جنگ چندان شدتی نداشت و طرفین به جنگ و گریز میپرداختند ولی بالاخره اعراب سواره نظام ایران را شکست دادند. این روز جنگ به نفع مسلمانان خاتمه یافت. در روز سوم بار دیگر فیلها در خط جنگ ظاهر شدند ولی قعقاع بن عمرو رئیس نیروی امدادی که از شام آمده بود چشم فیل بزرگ سفیدی را با نیزه کور کرد، دیگری با فیل دیگر نظیر این را معمول داشت. بالاخره فیلها برگشته در لشکر ایران باعث اختلال شدند. اعراب بواسطۀ رسیدن قوای عمده ای از شام قویدل شده و شب هنگام روحیۀ مسلمانان بهتر از روحیۀ لشکر ایران بود. دو تن از سرداران لشکر مسلمان هر کدام جداگانه در تاریکی شب به لشکرایران حمله بردند و جنگ در تمام شب جریان داشت. این شب را ’لیله الهریر’ مینامند، چه صداهائی شبیه به صدای شغال و سگ از مجروحین طرفین فضا را پر کرده بود. در روز چهارم یعنی روز آخر جنگ اعراب قلب لشکر ایران را متزلزل ساختند. در این هنگام باد سختی بنای وزیدن را گذاشت که شن زیاد به سر و روی سپاه ایران میریخت ولی اعراب که پشت به طوفان بودند چندان صدمه ای ندیدند. رستم همین که خود را در معرض خطر دید میان بارو بنۀ قاطرها پناه برد. در این گیرودار یکی از بارها به زمین افتاده و او را مجروح ساخت. او خود را درنهر انداخت که شاید جانی بدر برد، لکن بلال بن علقمه پشت سر او در آب جست و وی را به قتل رسانید. این واقعه لشکریان ایران را به هراس انداخته دلهای خود را باختند و هزاران نفر خود را در آب انداخته غرق شدند. فتحی که در این جنگ نصیب اعراب شد صدمۀ سختی به روحیۀ ایرانیان وارد ساخت. (حبیب السیر چ خیام ج 1 صص 474- 489) (تاریخ ایران سایکس ترجمه فخر داعی گیلانی ج 1 صص 685- 689). و رجوع به ایران در زمان ساسانیان کریستنسن ترجمه یاسمی چ 2 تهران ص 525 به بعد شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از احدیه
تصویر احدیه
یگانگی، مقام الوهیت، غیر قابل قسمت بودن ذات خدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادعیه
تصویر ادعیه
جمع دعا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ادویه
تصویر ادویه
داروها، ج دوا
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به ادب. هر یک از فن های ادب یکی از دانشهای ادب آنچه پیوستگی و بستگی به ادب دارد، جمع ادبیات
فرهنگ لغت هوشیار
مونث اجسی: دوره اجسیه. یا دوره اجسیه. دوره ای که در آن انجمن تشکیل میگردد و اعضای آن برای مشورت و گفتگو گرد میایند: پانزدهمین دوره اجسیه مجمع عمومی سازمان ملل متحد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قدسیه
تصویر قدسیه
مونث قدسی فرشته بهشتی مونث قدسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ابدیه
تصویر ابدیه
جاودانگی پایندگی هماییکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخدریه
تصویر اخدریه
گوش خر از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اندایه
تصویر اندایه
ماله بنایی که با آن گل یا گچ بدیوار مالند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادریه
تصویر قادریه
پیروان عبد القادر گیلانی که بیشینه آنان در کردستان زندگی می کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مقدسین
تصویر مقدسین
جمع مقدس، اشوکان، ورجاوندان، پارسایان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از قادسیه
تصویر قادسیه
پارسی تازی گشته کادسی نام دهی در ایران پیش از اسلام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقیسه
تصویر اقیسه
جمع قیاس
فرهنگ لغت هوشیار