جدول جو
جدول جو

معنی اقحر - جستجوی لغت در جدول جو

اقحر
(اَ حُ)
جمع واژۀ قحر. (ناظم الاطباء). بمعنی پیر فرتوت و شتر کلان سال که در آن اندکی بقیۀ توانایی باشد. (منتهی الارب). رجوع به اقحور شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اقمر
تصویر اقمر
سفید رنگ، به رنگ ماه، سفید مایل به سبزی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اقصر
تصویر اقصر
کوتاه تر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از احقر
تصویر احقر
حقیرتر، کوچک تر، خوارتر
فرهنگ فارسی عمید
(اَ دَ)
کوتاه گردن پست قد. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء) (آنندراج) ، خاموش بودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، آرمیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). آرام گرفتن. (تاج المصادر بیهقی) ، خود را پارساوار نمودن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج) ، بمردگی زدن خود را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرده گردانیدن خویشتن را. (آنندراج). مرده بازی درآوردن، خوار گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَقْ یَ)
تلخ تر: هذا اقیر منه، این تلخ تر است از آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، رسن که وقت دوشیدن بر ماده گاو بندند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اَ هََ)
چیره تر و قاهرتر. (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ ذَ)
پلیدتر و ناپاک تر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ قحده، بمعنی بن کوهان یا کوهان یا میان تهیگاه آن. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ قَ)
حقیرتر. خردتر. کوچکتر، احکال شرّ بر...، برانگیختن بدی بر..
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
شتر پهن کوهان. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، خاشاک برآوردن از چشم. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء) (اقرب الموارد). ازلغات اضداد است. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ فَ)
بیابان بی آب و گیاه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، بر سر خود در جهان رفتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ صَ)
کوتاه تر. قصیرتر. مقابل اطول بمعنی درازتر: خط مستقیم اقصر فاصله میان دو نقطه است.
لغت نامه دهخدا
(اَ شَ)
برکنده پوست هرچه باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اَ رَ)
اسبی که مقدار یک درهم سپیدی یا کمتر از یک درم بر پیشانی او باشد. (تاج المصادر بیهقی) (آنندراج). اسبی که بر روی آن باندازۀ کمتر از یک درهم سپیدی بوده باشد و عامه آنرا اغر شعرات خوانند. (صبح الاعشی). اسبی که بر روی وی مقدار درمی سپیدی باشد یا کم ازدرمی. (المصادر زوزنی) ، از حد درگذشتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ قَ)
شتر کلانسال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَرر)
سوزان تر. گرم تر:
احرّ نارالجحیم ابردها.
متنبی.
احرّ من الجمر، احراد در سیر، شتافتن
لغت نامه دهخدا
(اَ تَ)
مرد تنگ کننده نفقه بر عیال. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). مرد تنگ گیرندۀ نفقه بر عیال. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
سرخ سپیدآمیخته. (منتهی الارب) (آنندراج). نزدیک به اصهب. (قطر المحیط) (از اقرب الموارد). و گویند: حمار اصحر و اتان صحراء. (از اقرب الموارد) ، اصداع الجمع، در اصطلاح صوفیه، فرق است بعد از جمع بظهور کثرت در وحدت و اعتبار کثرت در وحدت، کذا فی لطایف اللغات. (کشاف اصطلاحات الفنون)
لغت نامه دهخدا
(اَ حَ)
نعت تفضیلی از ساحر. ساحرتر. جادوتر:
دوستی و وهم صد یوسف تند
اسحر از هاروت و ماروتست خود.
مولوی، تار جامه، گیاهی است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ حُ)
جمع واژۀ بحر. دریاها. نهرهای بزرگ. آبهای شور
لغت نامه دهخدا
(اُ قُ)
وادی فراخ پر از گیاه تلخ و شورمزه و آب. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از ابحر
تصویر ابحر
دریاها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقدر
تصویر اقدر
تواناتر، کوته گردن، پست بالا تواناتر قادرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقذر
تصویر اقذر
ناپاک تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقشر
تصویر اقشر
هرچیز پوست کنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصر
تصویر اقصر
کوتاه تر، قصیرتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقمر
تصویر اقمر
ماهروی، مغز پسته ای سپید سبز، کوژه خر سپید، مهدیس
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقور
تصویر اقور
آغوز گردو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقهر
تصویر اقهر
چیره تر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احقر
تصویر احقر
حقیرتر، خردتر، کوچکتر، خوارتر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اقصر
تصویر اقصر
((اَ صَ))
کوتاه تر، قصیرتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از احقر
تصویر احقر
((اَ قَ))
حقیرتر، کوچکتر، خردتر، خوارتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابحر
تصویر ابحر
((اَ حُ))
جمع بحر، دریاها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ابحر
تصویر ابحر
دریاها، رودها
فرهنگ واژه فارسی سره