جدول جو
جدول جو

معنی افؤود - جستجوی لغت در جدول جو

افؤود(اُ ئو)
نان بر خاکسترگرم پخته. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نان که بر خاکستر گرم قرار گرفته باشد. (از اقرب الموارد).
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افرود
تصویر افرود
(پسرانه)
فرود، نام پسر سیاوش و جریره، برادر کیخسرو پادشاه کیانی، از شخصیتهای شاهنامه
فرهنگ نامهای ایرانی
(ذَ)
نزدیک مردن رسیدن، یا مردن و جان دادن، فراهم آمدن فیقه در پستان ناقه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، شکستن سوفار تیر را. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
از ’ف ء د’، گوشت بریان کرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بریان کرده شده. (از اقرب الموارد) ، نان بر خاکستر گرم پخته. (منتهی الارب) (آنندراج). بر خاکستر گرم نهاده. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، بددل. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). جبان. (اقرب الموارد) ، بر دل رسیده. (منتهی الارب) (آنندراج). گرفتاربیماری دل. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). آنکه بر دل او دردی رسیده باشد. (از بحر الجواهر). دل خسته. آفت به دل رسیده. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا)
لغت نامه دهخدا
(نَ ئو)
نؤد. بلا. سختی. رنج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
گرانبار از کار. (منتهی الارب). گرانبار. (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مُ ءَوْ وِ)
کج کننده. (از منتهی الارب). خمنده و کج کننده. (ناظم الاطباء). کج و خمیده گرداننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(کَ ئو)
عقبه کؤد، پژ دشوار. (منتهی الارب). پژ دشوارگذار. (ناظم الاطباء). کوه و کتلی که سخت و دشوار بر آن توان رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(فُ آ)
بصورت فواد با واو نیز ضبط شده است. دل را گویند بسبب تحرک آن، زیرا فأد در اصل بمعنی حرکت است، و گروهی آن را به عقل تعبیر کرده اند. ج، افئده. (اقرب الموارد). دل. (منتهی الارب) :
گشت بیهوش و بر او اندرفتاد
تا سه روز از جسم او کم شد فؤاد.
مولوی.
، آنچه به گلو سرخ آویخته باشد از جگر، شش و دل. ج، افئده. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(ذَ طَ ءَ)
دمیدن بوی مشک. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جوشیدن دیگ. (منتهی الارب) ، خون برآوردن زخم. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) ، فراخ شدن تاراج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فُ ئو)
جمع واژۀ فوج. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(ذَ)
جوشیدن دیگ و چشمه و جز آن. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سوخته شدن و افروخته گردیدن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). تحرق و توقد آتش. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(قَ ئو)
خار و رام شده به کشیدن. گویند: فرس قؤود. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
رجوع به مفؤد شود
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کودک به رسیدگی رسیدۀ تمام اندام نیکوقامت خوش تن فربه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
افزودن. اضافه. علاوه. افزونی. افزون. (ناظم الاطباء) ، برانگیزانیدن و پریشان کنانیدن، آشامیدن فرمودن، رفع تشنگی کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به افژولیدن شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءُ)
جمع واژۀ فأس، بمعنی تبر و مؤنث آید. (منتهی الارب). افزار دم دار کوتاهی است که با آن هیزم و جز آن قطع کنند و مؤنث باشد و گاه همزۀ آن را اندازند. (از اقرب الموارد). فؤوس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فأس شود
لغت نامه دهخدا
(اَ ءُ)
ج فأل، شگون. ضد طیره. (منتهی الارب). جمع واژۀ فأل، بمعنی سخن خوش و نیکو. (از اقرب الموارد). فؤول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فأل و فؤول شود، ضعیف رای و عقل، یا تکلف کننده در مدح خود به چیزی که نداشته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضعیف رای و عقل و همچنین مأفون. (آنندراج). در مثل گویند: ان الرقین یغطی افن الافین، یعنی درم می پوشد سفاهت سفیه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اُ)
کودک فربه تمام اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که بعد باریدن منتشر گردد. (آنندراج). ابری که ببارد و برود. (منتهی الارب) ، پاره های ابر. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(یَ ئو)
نرم و نازک ازمردم و شاخ. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
زکام زده و گرفتار زکام. (ناظم الاطباء) (از فرهنگ جانسون) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مَ ئو)
دوچار شده به بیماری ’سؤاد’ از مردم و گوسفند و شتر. (از اقرب الموارد). مرد بیمار به مرض سؤاد. (منتهی الارب). گرفتار بیماری سؤاد. (ناظم الاطباء). و رجوع به سؤاد شود
لغت نامه دهخدا
(اُ ءُ)
نان بر خاکستر گرم پخته و کوماج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). نانی که در خاکستر گرم پخته گردد. (آنندراج).
لغت نامه دهخدا
از توابع دهستان پل سفید سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی