بصورت فواد با واو نیز ضبط شده است. دل را گویند بسبب تحرک آن، زیرا فأد در اصل بمعنی حرکت است، و گروهی آن را به عقل تعبیر کرده اند. ج، افئده. (اقرب الموارد). دل. (منتهی الارب) : گشت بیهوش و بر او اندرفتاد تا سه روز از جسم او کم شد فؤاد. مولوی. ، آنچه به گلو سرخ آویخته باشد از جگر، شش و دل. ج، افئده. (منتهی الارب)
بصورت فَواد با واو نیز ضبط شده است. دل را گویند بسبب تحرک آن، زیرا فأد در اصل بمعنی حرکت است، و گروهی آن را به عقل تعبیر کرده اند. ج، افئده. (اقرب الموارد). دل. (منتهی الارب) : گشت بیهوش و بر او اندرفتاد تا سه روز از جسم او کم شد فؤاد. مولوی. ، آنچه به گلو سرخ آویخته باشد از جگر، شش و دل. ج، افئده. (منتهی الارب)
افزودن. اضافه. علاوه. افزونی. افزون. (ناظم الاطباء) ، برانگیزانیدن و پریشان کنانیدن، آشامیدن فرمودن، رفع تشنگی کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به افژولیدن شود
افزودن. اضافه. علاوه. افزونی. افزون. (ناظم الاطباء) ، برانگیزانیدن و پریشان کنانیدن، آشامیدن فرمودن، رفع تشنگی کردن. (ناظم الاطباء). و رجوع به افژولیدن شود
جمع واژۀ فأس، بمعنی تبر و مؤنث آید. (منتهی الارب). افزار دم دار کوتاهی است که با آن هیزم و جز آن قطع کنند و مؤنث باشد و گاه همزۀ آن را اندازند. (از اقرب الموارد). فؤوس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فأس شود
جَمعِ واژۀ فَأس، بمعنی تبر و مؤنث آید. (منتهی الارب). افزار دم دار کوتاهی است که با آن هیزم و جز آن قطع کنند و مؤنث باشد و گاه همزۀ آن را اندازند. (از اقرب الموارد). فُؤُوس. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فأس شود
ج فأل، شگون. ضد طیره. (منتهی الارب). جمع واژۀ فأل، بمعنی سخن خوش و نیکو. (از اقرب الموارد). فؤول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فأل و فؤول شود، ضعیف رای و عقل، یا تکلف کننده در مدح خود به چیزی که نداشته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضعیف رای و عقل و همچنین مأفون. (آنندراج). در مثل گویند: ان الرقین یغطی افن الافین، یعنی درم می پوشد سفاهت سفیه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
ج ِفَأل، شگون. ضد طیره. (منتهی الارب). جَمعِ واژۀ فأل، بمعنی سخن خوش و نیکو. (از اقرب الموارد). فؤول. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به فأل و فؤول شود، ضعیف رای و عقل، یا تکلف کننده در مدح خود به چیزی که نداشته باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). ضعیف رای و عقل و همچنین مأفون. (آنندراج). در مثل گویند: ان الرقین یغطی افن الافین، یعنی درم می پوشد سفاهت سفیه را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
کودک فربه تمام اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که بعد باریدن منتشر گردد. (آنندراج). ابری که ببارد و برود. (منتهی الارب) ، پاره های ابر. (یادداشت مؤلف)
کودک فربه تمام اندام. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، ابری که بعد باریدن منتشر گردد. (آنندراج). ابری که ببارد و برود. (منتهی الارب) ، پاره های ابر. (یادداشت مؤلف)
دوچار شده به بیماری ’سؤاد’ از مردم و گوسفند و شتر. (از اقرب الموارد). مرد بیمار به مرض سؤاد. (منتهی الارب). گرفتار بیماری سؤاد. (ناظم الاطباء). و رجوع به سؤاد شود
دوچار شده به بیماری ’سؤاد’ از مردم و گوسفند و شتر. (از اقرب الموارد). مرد بیمار به مرض سؤاد. (منتهی الارب). گرفتار بیماری سؤاد. (ناظم الاطباء). و رجوع به سؤاد شود