جدول جو
جدول جو

معنی افلا - جستجوی لغت در جدول جو

افلا
تی برنج، به دردنخور و غیرقابل استفاده، در تنکابن به برنج
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از افرا
تصویر افرا
(دخترانه)
درختی که برگهای پنجه ای و میوه بالدار دارد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ایلا
تصویر ایلا
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از فرماندهان سپاه افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از اعلا
تصویر اعلا
(پسرانه)
برگزیده، برتر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از افلاک
تصویر افلاک
فلک ها، آسمان ها، جمع واژۀ فلک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از افلاس
تصویر افلاس
بی چیز شدن، نادار شدن، تنگدستی، بینوایی، در علم حقوق ورشکستگی
فرهنگ فارسی عمید
(اَ)
ریزه ریزه. یقال: صار البیض افلاقاً، ای متفلقاً، ریزه ریزه گردید تخم مرغ. (ناظم الاطباء) (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(فِ)
یکی از شعرای ایران و از اهالی طالقان است. وی در عهد شاه عباس ثانی میزیسته، از اوست:
ز شوق نامه نویسم، ز رشک پاره کنم
دلی که نیست تسلی در او، چه چاره کنم ؟
(قاموس الاعلام ترکی)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فلو، بمعنی خرکره و اسب کرۀ یکساله از شیر بازکرده، فلوه مؤنث آن است. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(اِ لَ)
از شیر باز کردن، آسمانی. آنکه یا آنچه در افلاک باشد:
تویی چشم روشن کن خاکیان
نوازندۀ جان افلاکیان.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(اِجْ)
فوت شدن چیزی.
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فالج شدن و بیحس و حرکت گردیدن عضو. (غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
زیست نمودن بچیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بقاء یافتن. (از المصادر زوزنی) ، بشدن مال مرد. (تاج المصادر بیهقی). بی ستور و مال ماندن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فلذ، بمعنی جگرشتر. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، گشاده دندان. (تاج المصادر بیهقی) (مهذب الاسماء نسخۀ خطی) (المصادر زوزنی) (آنندراج). مرد گشاده میان دندانها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). دندان گشاده. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
رهایی یافتن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
سخن شگفت و عجب آوردن شاعر. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سخت فصیح شدن در شاعری. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
به زمین خشک و بی نبات رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). بزمینی رسیدن که آنجا باران نرسیده باشد. (تاج المصادر بیهقی) ، افناداللیل، رکنهای شب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فلک، بمعنی چرخ. گردون. سپهر. (آنندراج). جمع واژۀ فلک. (منتهی الارب) (ترجمان القرآن ترتیب عادل بن علی). آسمانها و فلکها. (ناظم الاطباء). چرخها. سپهرها. آسمانها. (فرهنگ فارسی معین). جمع فلک است که حکماء آنرا آباء گویند، همانطور که عناصر را امهات خوانند و در نزد ارباب علم هیئت عبارت است از کره ای که بذاته بصورت استداره متحرک باشد و گاه فلک را بر منطقۀ چنین کره ای بمجاز اطلاق کنند. (از کشاف اصطلاحات الفنون) :
همی فزونی جوید اواره بر افلاک
که تو بطالع میمون بدو نهادی روی.
شهید یا فیروز مشرقی.
بر دل مکن مسلط گفتار هر لتنبر
هرگز کجا پسندد افلاک جز ترا سر.
شاکر بخاری.
ای میر نوازنده و بخشنده و چالاک
ای نام تو بنهاده قدم بر سر افلاک.
عنصری.
بدو بر یکی قلعه چالاک بود
گذشته سرش ز اوج افلاک بود.
اسدی.
تن از خاکند و جان از جوهر پاک
شرف دارند بر خاصان افلاک.
ناصرخسرو.
تا در افلاک هفت سیاره است
تا بگیتی چهار ارکان است.
مسعودسعد.
افلاک بجز غم نفزایند دگر
ننهند بجا تا نرباینددگر.
خیام.
انجم و افلاک بگشتن درند
راحت و محنت بگذشتن درند.
نظامی.
همیشه تا بود افلاک مرکز انجم
همیشه تا بود ارواح قوت اشباح.
؟
که میداند که این دوران افلاک
چه مدت دارد و چون بودش احوال.
؟
و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون و فلک در همین لغت نامه شود.
- افلاک تسعه، نه فلک و آن عبارت است از فلک قمر (ماه) که فلک اول است و فلک عطارد (تیر) که فلک دوم است و فلک زهره (ناهید) که فلک سیم است و فلک شمس (مهر) که فلک چهارم است. و فلک مریخ (بهرام) که فلک پنجم است و فلک مشتری (برجیس) که فلک ششم است و فلک زحل (کیوان) که فلک هفتم است و فلک ثوابت که فلک هشتم و فلک اطلس یا فلک الافلاک که فلک نهم است. (یادداشت مؤلف). و رجوع به کشاف اصطلاحات الفنون شود.
- فلک الافلاک، فلک اعظم. فلک اطلس. فلک نهم که محیط بتمام عالم است. و رجوع به افلاک تسعه شود.
- کندۀ افلاک، یکی از فنون کشتی درخاک، از سلسلۀ ’کنده ها’. (فرهنگ فارسی معین) ، کم شدن شیر ناقه. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) ، پوسیده شدن چارمغز. (آنندراج). فاسد گردیدن گردو. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
ناگاه گرفتن.
لغت نامه دهخدا
(اَ)
جمع واژۀ فل ّ وفل ّ، بمعنی زمین خشک بی نبات و آنچه برافتد از چیزی. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب). و رجوع به فل ّ شود، به خطای رأی منسوب کردن، خرف شدن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). خرف گشتن. (المصادر زوزنی). سست رأی و ضعیف عقل گشتن از پیری و یا بیماری. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
گرد شدن پستان دختر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
جمع فلک، گردون ها چرخ ها سپهرها جمع فلک چرخها سپهرها آسمانها، یکی از فنون کشتی در خاک از سلسله (کنده ها)، ج فلک، چرخ گردون، سپهرها، آسمانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افلاج
تصویر افلاج
جمع فلج
فرهنگ لغت هوشیار
بی چیزی ورشکستگی ناداری بی چیز شدن نادار گشتن، بی چیزی ناداری تنگدستی، ور شکستگی. گدا و بینوا شدن، ورشکسته شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افلاط
تصویر افلاط
ناگاه گرفتن، رهاییدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از احلا
تصویر احلا
شیرین گری، شیرین یابی، ساییدن سرمه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اخلا
تصویر اخلا
تهی کردن، تهی شدن، هم نشینی، بی شوی گشتن، دست برداشتن
فرهنگ لغت هوشیار
فرو گذاشتن، کار به گردن کسی گذاشتن، آب کشیدن، زشت گویی، خویشی جستن، فرنود آوری (فرنود دلیل)، پاره دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اسلا
تصویر اسلا
فراموشانیدن کسی را چیزی، اندوه بدر بردت، تسلیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اشلا
تصویر اشلا
خواندن سگ ستور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افلاح
تصویر افلاح
پیروزی، رستگاری، آشکاراندن، رهاندن، کند و کاو زمین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از افلاس
تصویر افلاس
((اِ))
ورشکست شدن، بی چیزی، تنگدستی، ورشکستگی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از افلاک
تصویر افلاک
جمع فلک، چرخ ها، سپهرها، آسمان ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اصلا
تصویر اصلا
از آغاز
فرهنگ واژه فارسی سره
اعسار، بی چیزی، بی نوایی، تنگدستی، تهیدستی، عسرت، فاقه، فقر، مسکنت، مفلسی، نداری، نیازمندی، ورشکستگی
متضاد: یسر
فرهنگ واژه مترادف متضاد